در یادداشت کوتاه پیشین، که در واقع شبه مقدمه بود، گفتیم که فیلسوفان و عرفا، همه و همه، درباره رهایی سخن گفتهاند. همانجا، از شماری اندیشمندان نیز نام بردیم. تصریح کردیم که کارل مارکس متفاوت از دیگران به این مفهوم مهم پرداخته است؛ ناگفته نگذرم که عدهای میان مفهوم و معنی فرق قایل شدهاند و شماری هم نه.
از اندیشمندان مسلمان، شهید مرتضیمطهری، آزادی و رهایی را به دو بخش فردی و اجتماعی تقسیم میکند. رای ایشان این است که بدون آزادی فردی، که از راه توصل به کمال معنوی و الهی محقق میگردد،آزادی اجتماعی چنان که شایسته شان خلیفه خدا در زمین است، محقق نمیگردد. در عملکرد اجتماعی و سیاسی مجموعهای به نام دموکراسی غربی، جنبهی حیوانی و غریزی آدمیان جلوهگری و بگیرید رهایی، داشته است. جنبهی معنوی مورد فراموشی و غفلت واقع گردیده است؛ دیوهای وجود آدمی بیشتر آزاد و رها شدهاند، تا فرشتهها و نیکان و خوبان. تصادفی نیست که نزد و برای آدمانی مثل «هایک» عدالت، ارزش خود را از دست داده است.
عدالت برای نظام سرمایه، سالبه به انتفای موضوع است، اهمیتی ندارد. اما برای ناقدان سرمایه داری و لیبرالیسم چونان ایدئولوژی، رهایی زمانی محقق میگردد، که به یاری عقل، فضایل معنوی و شناخت فردی، که واقع امور است، شگوفان شود.
اجتماع شگوفان حاصل «سر به هم آوردن» آدمهای شگوفان است. اسپنوزا، فیلسوف معروف و در عین حال مغضوب هلندی، میگوید آزادی و رهایی زمانی محقق میگردد که قوانین حاکم بر جهان، اصل علیت و روابط متقابل امور در جهان را بشناسیم.
خداوند این جهان را همچون نظام احسن و کامل خلق کرده است.”امکان”، سخن عاریتی است برای نظم دادن فکر، ورنه هر چه است وجوب و واجب است.
رهایی حاصل آگاهی به قوانین هستی است، به همان مقداری که میشناسیم، به همان مقدار آزاد خواهیم شد یا خواهیم بود.
آیت الله شاه آبادی در «درس های فلسفه، عرفان و اخلاق» جایگاه والا برای “معرفت” قایل است، هم او، بر ملاصدرا اشکال میکند که به نفس معرفت در درک عشق، عاشق و معشوق دقت لازم نکرده است.
هنگامی که رهایی میگوییم، اذهان تربیت شده نمیتوانند به مفهوم “رستگاری” عنایت نکنند، معطوف نگردند. رستگاری، بار معنوی ویژهیی دارد، در اسلام، معطوف به رستاخیز آدمیان است.حوالهیی است بر زندگی بعد از مرگ، به قیامت، به حشر، به معاد. در ادیان یا آیینهای شرقی مثلاً در آیین هندو، بودیسم و یا کنفوسیوس،رستگاری”این جهانی” است.
منشا رستگاری، چه ایمان دینی باشد چه مطلق “نیکوکاری” بیهر نوع ارجاع میتافیزیکی، به یاری معرفت و دانایی تحقق یافتنی است.برای اینکه بدانیم “خیر”، چیست «شر» کدام است، باید در پرتو نور و معرفت ظاهر گردند، یعنی چراغ معرفت باید بر آن بتابد تا آشکار شود، به ویژه اگر” نسبی” پنداشته شود و از «اعتبار»های ما تلقی گردند.
گفته بودیم که در میان دانشمندان علوم اجتماعی و فلاسفه،کارل مارکس “آزادی” و “رهایی” را در بسترها و منابع و قوانین طبیعی و اجتماعی جهانی که در آن زندگی میکنم جستجو میکرد. از این لحاظ بود، که به طنز هیگلیان جوان را مخاطب قرار داد؛ که فلسفه و دیالکتیک هیگل را که روی (کله)(سر) راه میرفت بر “پا” کردم؛ یعنی بر بنیاد های عینی و واقعی گذاردم و زمینیاش ساختم.
گزینگویههای مارکس معروفاند.«تزهایی در بارهی فیورباخ»، از نمونههای برجستهی آن اند. در جایی مینویسد: پرولتاریا و فلسفه، واحد و تفکیک ناپذیر اند!
اینجا هم تاکید بر دانایی است. انسان به مثابه مظهر ظهور آگاهی در مرکز اندیشههای او قرار دارد. این انسان یک انسان تاریخی است نه فرا و ورای تاریخ؛ زمانی به طور واقعی آزاد و رها میگردد که زنجیرهای انواع استثمار و ستمگری و نمادهای را که خود آفریده، بر خود مسلط کرده و به ستایش بردهوار آنها گردن گذارده است، برچیند و فرو بریزد. انسان آزاد و مُدرن، انسان معترض بوده و به صورت رادیکال خواستار تغییر و حرکت به پیش، جهش به سوی رهایی است. کلمهی “رادیکال” از جمله کلید واژههای تفکر انقلابی او میباشد. تفسیر جهان بسنده نیست، موضوع تغییر رادیکال جهان است. اعتراض بر ضد از خود بیگانگی، فتیشیسم کالایی و شی شدن انسان، سر فصلهای اساسی این تغییر اند. آزادی محقق نمیگردد، مگر آنکه دیوارهای “جبر” را بشکنیم و پا به میدان «اختیار» بگذاریم. اینجا است که معرفت بشری با جهان طبیعی و اجتماعی گره میخورد. پرولتاریا و فلسفه واحد تجزیه ناپذیر، زمانی منشا و مصدر تغییر میگردند، که اسلحهی انتقاد، خود را با انتقاد به وسیله اسلحه تجهیز کند. در این صورت تغییر رادیکال به وجود میآید و سرمایهداری به چالش کشیده میشود. انسان ناطق، اجتماعی و مولد به آزادی در ذهن اکتفا نمیکند بلکه آزادی را در عمل محقق میسازد. انسان محصول تاریخی،طبیعی و اجتماعی است، و در بیرون تاریخ وجود ندارد. در پراکسیس، در جریان کار تولیدی، در عمل تاریخی،آگاهی و شعور شکل میگیرد و بسط مییابد؛ انسان برای رهایی از زنجیر های سرمایهداری، جبرهای اجتماعی و روند کالایی شدن، ”شی” شدن به آگاهی نیاز دارد. کمونیسم مرحلهی شکلیافته و یکی از مظاهر علمی و محقق آگاهی است، هدف نیست، وسیله و ابزار است، پایانی وجود ندارد. هر چه است تحول و تکامل است؛ تحولی در متن همین جهان واقعی، در روی زمین. به هر انجام، همهی متفکران و عالمان نحلههای گوناگون فکر و اندیشه، دینی، غیر دینی، ماتریالیست و ایدالیست، عقلگرا یا حس_تجربه محور و… تحلیلی یا قارهای، بر ضرورت آگاهی، شناخت و معرفت چونان تمهید و پیش در آمد هر پراکسیس و پروژهی علمی،”نیتی” برای آغاز هر کار عملی، هر علمی تاکید داشتهاند. چرا؟
هیچ حرکت اجتماعی و سیاسی به نتیجهی مطلوب نمیرسد مگر در پرتو دانایی و معرفت. طرح هر اندیشه مقدم بر تطبیق آن است؛ بناها را در ذهن، فکر و اندیشه میسازید، و بعد آن ذهن و اندیشه را پیاده میکنید. در اساطیر یونان داریم: دو برادر بودند؛ اولی فکر میکرد و بعد عمل؛ دومی عمل میکرد و بعد فکر؛ نتیجه کار برادر دومی معمولاً نامطلوب از کار در میآمد مثل «پراتیسین»های ما، که به فکر و اندیشه نه تنها بها نمیدهند بلکه دشمن آناند؛ و دشمن اندیشمندان، صاحبان خرد. « تنها واقعیت موجود، تجربهی زیسته جهان است» این گزاره را و حکم را به فیلسوفان یونانی مربوط میدانند. اخیراً من از درسگفتارهایی در بارهی نیچه شنیدم؛ یعنی نیچه این حرف حکیمانه را گفته است. حکیمانه در عام ترین معنی؛ چون حکمای ما میان حکمت و فلسفه تفاوتهایی قایلاند. بگذریم. زور، اجبار و اکراه و جهل در نهایت نمیتوانند جانشین دانایی و قانونمندیهای طبیعی، اجتماعی و سیاسی شوند. احزاب گروهها، حرکتها، ایتلافهایی که بدون تبیین و توصیف دقیق علمی «اهداف» یا نظام و جامعهی مطلوب و ساختار سیاسی رهایی بخش، وعدهی «نجات، آزادی و خوشبختی میدهند» شیادهایی اند که به قول “نیچه” با یاوهسراییهای خود سعی میکنند که روی ذهن بردههای خجالتی حمل شوند، نمیدانند در خدمت چه اهریمنهای میجنگند و حتا چونان بیگانهگان از خود ناتوان اند، که شهامت شک کردن و طرح پرسش را هم از خیال تنبل خود بگذرانند. کسی که نمیداند برای چه ماموریتی و هدف والایی میجنگد و خود بر عمل و نتیجه عمل خود اشراف و آگاهی سامانمند ندارد، در همان لحظههایی که خیال میکند برای آزادی و رهایی بر علیه دشمنان آزادی میجنگند، یک آدم سادهای قابل ترحم است.
تاکید ما بر شناخت واقعیت موجود، تجربهی زیسته، نظام سیاسی و جامعه مطلوب و اجتماع آگاه و آزاد، ذیل عنوان « مقاومت اندیشیده» پاسداری از پارسایی تفکر یعنی پرسش، برای درنیفتادنهای مکرر تاریخی از چاله به چاه بود؛ یعنی پرهیز از طالبانی شدن هر حرکتی در فرجام جنبش رهاییبخش افغانستان/خراسان. جنبش آزادی بخش، ادبیات آزادی بخش دارد. « امارت»، ریشه، ترکیبات و اشتقاقهای گوناگون آن، نماد بیادبی یا در نهایت ادبیات «اسارت بخش» است.اینگونه ادبیات و جهل مرکب برخاسته از آن “امکان رهایی” را در نطفه خنثی میکند. نادانی همان “اصل امکان”، چیزی مساوی “میان شدن” و “ نا شدن” را یا کاملاً منتفی میکند، خنثی میسازد، یا در سادهترین شکل آن به تعویق میاندازد و این یعنی زایش تراژدی، زایش فاجعه و تولید و بازتولید و استمرار اسارت و بردگی در ساحات گوناگون آن !