استاد برهانالدین ربانی و ملا محمد عمر، دو عالم دینی اهل افغانستان، یکی فارغالتحصیل از الازهر مصر و دیگری دانشآموخته مدارس دیوبندی، هر دو مدعی تأسیس دولت اسلامی بودند. یکی پروفسور بود و دیگری کمسوادتر، اما هر دو اهل جهاد و جنگ. شاید بپرسید چرا این دو با یکدیگر جنگیدند؟ آیا منازعه آنها صرفاً قومی بود یا تفاوتهای ایدئولوژیک نیز در این تقابل نقش داشت؟
این پرسش برای من اهمیت دارد، زیرا برخی افراد (آگاهانه یا ناآگاهانه) جنگ میان این دو را تنها به منازعه قومی فرو میکاهند. اما در این مقاله، قصد دارم به این موضوع بپردازم که تقابل این دو در واقع تقابل اسلام تجددخواه و هویتطلب است.
اسلام تجددخواه
ویدیویی از سخنان استاد برهانالدین ربانی دیدم که در آن اشاره میکند: “زمانی که رئیسجمهور افغانستان بودم، شماری از بزرگان قندهار نزد من آمدند و گفتند: ‘ما مذهب امام ابو حنیفه را پذیرفتهایم، حتی اگر او تاجیکتبار باشد، ریاستجمهوری شما را هم میپذیریم، اما با یک شرط: دروازههای مکاتب دخترانه را ببندید!’ استاد در پاسخ گفت: ‘دروازه ارگ را میبندم، اما دروازه مکاتب دخترانه را هرگز.'”
چرا استاد با این پیشنهاد مخالفت کرد؟
استاد برهانالدین ربانی، دانشآموخته الازهر مصر بود. او در آنجا با جنبش اخوانالمسلمین آشنا شد و تحت تأثیر آموزههای اسلام تجددگرا قرار گرفت. اسلام تجددگرا، اسلامی است که تلاش میکند میان دین و دنیای مدرن آشتی برقرار کند. این خوانش از اسلام از سید جمالالدین افغانی آغاز شد. مسأله اصلی سید جمالالدین افغانی، پیشرفت بود. پرسش اساسی او این بود که چگونه از رکود و عقبافتادگی خارج شویم و از غرب بیاموزیم تا به کاروان تمدن بشری بپیوندیم.
سید جمالالدین افغانی در دنیای عرب شاگردانی تربیت کرد که از جمله آنها میتوان به محمد عبده مصری اشاره کرد. این شاگرد مصری سید جمال، جملهای را در جهان اسلام ترویج داد مبنی بر اینکه “در غرب اسلام هست ولی مسلمان نیست، و در شرق مسلمان هست، ولی اسلام نیست.” او میخواست بگوید آنچه امروزه دستاوردهای غرب خوانده میشود، در واقع مورد تأکید اسلام است. به همین دلیل، او در برابر رنان و فرح آنطون موضع اسلام را نسبت به فلسفه، حکومت، علم و پیشرفت تصریح کرد و اسلام را مترقی خواند. سید جمال نیز در برابر دهریون و داروینیستها از مترقی بودن اسلام و سازگاری آن با دستاوردهای دنیای مدرن دفاع کرده بود.
محمد عبده هم شاگردی به نام محمد رشید رضا تربیت کرد که در مجله المنار (۱۹۰۷) مینوشت و به شدت طرفدار ارزشهای دنیای مدرن بود. او حکومت مشروطه (قانون اساسی) را همان حکومت شورایی در اسلام میدانست. اخوان المسلمین از بطن چنین تفکری زاده شد و اکثر متفکران آن، به استثنای سید قطب، تجددخواه و پیشرفتگرا بودند. سید قطب که تحت تأثیر ابوالاعلی مودودی بود، به اسلام هویتطلب باور داشت که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
استاد برهانالدین ربانی به عنوان کسی که در الازهر تحصیل کرده بود و به جنبش جهانی اخوان المسلمین پیوسته بود، تحت تأثیر اسلام تجددخواه قرار داشت؛ اسلامی که دغدغهاش پیشرفت بود. به همین دلیل، او در عمل (به ویژه در دوران بیست سال جمهوریخواهیاش) و هم در نظر نشان داد که طرفدار دموکراسی، حقوق زنان و آزادیهای فردی است. خودش در انتخاباتها شرکت کرد و در حیاتش خانمش در رسانهها ظاهر شد و تا آخر مدافع جمهوریخواهی باقی ماند.
اسلام هویتطلب
در مقابل، ملا محمد عمر دانشآموختهی مدارس دیوبندی پاکستان بود. مدارس دینی دیوبندی چگونه اسلامی را آموزش میدهند؟
از امین معلوف، نویسنده معروف لبنانی، میخواندم: «جوامعی که خویشاستواری یا اتکاء به نفس داشته باشند، دین آزاداندیشی را بازمیتابند؛ حال آنکه دین سردمزاج و خشکهمقدس و متحجر خاص جامعههای بدون اعتماد به نفس است.»
این را گفتم تا شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه مسلمانان هند در هنگام تأسیس دارالعلوم دیوبند و تأثیر آن بر مکتب دیوبندی را توضیح دهم.
دارالعلوم دیوبند در قرن نوزدهم، زمانی که شبهقاره هند تحت سلطه بریتانیا بود و جامعه مسلمانان هند خود را در خطر نابودی میدید، تأسیس شد. با سلطه بریتانیا، مسلمانان هم از حاکمیت سیاسی خود محروم شده بودند و هم از فرهنگی که در معرض تهدید قرار داشتند. به همین دلیل، گفتمان دیوبندی به نوعی واکنش به احساس خطر از هویت اسلامی بود.
در این شرایط، گفتمان دیوبندی به گفتمان پارانویید، تشکیکی و خصمانه تبدیل شد و به هر چیزی که بیرونی و غربی بود، به چشم تهدیدی برای هویت اسلامی نگریسته شد.
شما میتوانید این گفتمان پارانویید و تشکیکی را در آثار حکیمالامت علامه اشرف علی تهانوی (۱۸۶۳–۱۹۴۳) ببینید که خود از بزرگان دیوبند بود. او در کتاب اصلاحالرسوم بسیاری از فعالیتها و رسوم دنیوی مانند شطرنج و آتشبازی را حرام دانسته است و آنها را تهدیدی برای اسلام میداند. حتی فراگرفتن زبان انگلیسی را به عنوان آفتی برای دین و هویت اسلامی معرفی کرده است.
درباره تحریم بادبادکبازی نیز گفته است که این سرگرمیها موجب غفلت از نماز و ضرر به مسلمانان است. جالب اینجاست که طالبان وقتی کابل را گرفتند، بادبادکبازی را به همین دلایل ممنوع اعلام کردند.
ملا عمر و طالبان در چنین مدارسی و با چنین تفکری پرورش یافته بودند. برای آنها، پیشرفت مهم نبود، بلکه حفظ هویت اسلامی اولویت داشت. آنها دستاوردهای دنیای مدرن را تهدیدی برای هویت اسلامی میدیدند و به همین دلیل با آن مخالفت میکردند.
نتیجهگیری
در نهایت، تضاد اصلی میان استاد ربانی و ملاعمر در واقع تقابل اسلام تجددخواه با هویتطلب بود. قرائت اسلامی این دو بسیار متفاوت بود و به تبع آن، مدل حکومتی که هرکدام از آنها در نظر داشت، نیز تفاوتهای زیادی داشت. این تفاوتها آنقدر آشکار است که کسی جز به انگیزه عقده شخصی نمیتواند این دو شخصیت را دارای تفکر واحد بداند.