در کشوری که سیاستش همواره عرصه تاختوتاز بازیگران داخلی و خارجی بوده، نام زلمی خلیلزاد به نمادی پیچیده و مناقشهبرانگیز بدل شده است. او که خود را دیپلمات و میانجی صلح میخواند، از نگاه بسیاری، معمار نقشهای شوم است که افغانستان را به پرتگاه سقوط کشاند. این تحلیل، نه بر پایه احساسات کهن قبیلگی، که بر اساس روندهای عینی سیاسی، به واکاوی نقش او بهعنوان ابزاری کارآمد در دست قدرتهای فرامنطقهای به ویژه آمریکا میپردازد و ضعف ساختاری طبقه سیاسی افغانستان را در برابر «جنگ توییتی» او برملا میسازد.
زلمی خلیلزاد، با پشتوانه هویت دوگانه افغانستانی-آمریکایی و با سوءاستفاده از اعتبار نام ایالات متحده، از زمان حکومت طالبان اول (ملا عمر) تا مذاکرات دوحه و پس از سقوط جمهوریت، افغانستان را به قهقرا کشاند. او با تحمیل یک گروه قبیلهای افراطی بر مردم افغانستان، را از پایین ترین حقوق انسانی از جمله حق کار، تحصیل، آزادی و بهویژه حقوق زنان محروم ساخت و این کشور را به نابودی کشاند؛ همه اینها در حالی که خود او در امنیت و رفاه ایالات متحده زندگی میکند.
خلیلزاد هرگز یک سیاستمدار مستقل یا دلسوز نبوده؛ او یک ابزار آزموده و کارآمد برای واشنگتن است که در پنج سال گذشته، بهجای سرباز، از «توییت» به عنوان سلاح در یک جنگ مجازی استفاده کرده است. رسوایی بزرگتر، واکنش رهبران داخلی ماست که به جای مقابله با این بازی خطرناک، از ترس یک توئیت، موجودیت و اراده خود را از دست میدهند.
این نمایش، بیش از آنکه قدرت خلیلزاد را ثابت کند، عریانی و ضعف ذاتی «نیمچهسیاستمداران» افغانستان را افشا میسازد. کشوری که مردمانش ادعاهای بزرگ دارند، امروز با یک توئیت یک چهره مشکوک، به هراس میافتد و از هم میپاشد.
خلیلزاد دیگر یک دیپلمات ساده نیست؛ او به معمار پشت پرده معادلات افغانستان و منطقه تبدیل شده است. او با کمترین هزینه رسانهای، بیشترین اثرگذاری سیاسی را دارد: توئیتهای کوتاه اما حسابشده در دقیقترین بزنگاهها، که همچون «سیگنال» برای شبکه وسیعی از سیاستمداران، دلالان قدرت و واسطههای منطقهای عمل میکنند. به زبان ساده: خلیلزاد خط میدهد و دیگران خط میگیرند و نفوذ او از سه مسیر کلیدی تغذیه میشود:
۱. اعتبار ساختگی بیطرفی: خود را یک مشاور مستقل جا میزند، در حالی که مداخلاتش همواره همسو با منافع قدرتهای بیرونی است.
۲. زمانبندی استراتژیک: پیامهایش کم اما دقیق و در لحظهای حساس منتشر میشوند؛ زمانی که یک ائتلاف یا توافق در حال شکلگیری است تا فضا را مسموم یا مسیر را منحرف کند.
۳. شبکه پرنفوذ: پیوندهای عمیق با واشنگتن، روابط فعال با طالبان و اتصال به پایتختهای منطقه، به او وجههای مرزی میدهد که هم داخلی نیست، هم بیربط نیست و همین، اثرش را چندبرابر میکند.
نمونه عینی: نشست اسلامآباد
نشست اسلامآباد، نمونه بارز این بازی بود. یک توئیت از سوی خلیلزاد، این نشست را چنان بزرگنمایی و هیجانزده کرد که برگزارکنندگانش به جای اعتماد به نفس، دچار ترس و تردید شدند. طالبان نیز از این فرصت استفاده کرده و میزبان پاکستانی را تحت فشار قرار دادند. بسیاری از چهرههایی که پیشاز این برای حضور اشتیاق نشان میدادند، ناگهان با بهانههای واهی عقبنشینی کردند. این واقعه دو درس واضح داشت:
– نخست: سنگینی وزن سیگنالهای خلیلزاد در محاسبات سیاستبازان افغانستانی.
– دوم: پوکی ادعای استقلال در میان اپوزیسیون که پروژه سیاسیشان با یک اشاره فرو میریزد.
الگویی که در فرآیند دوحه و تهی کردن جمهوریت از درون به کار رفت، امروز با ادبیات توییتری تکرار میشود. هرگاه امکان شکلگیری اپوزیسیونی جدی مطرح میشود، توئیتهای بازدارنده او صفوف مخالفان را از هم میپاشاند.
از سوی هم، مسئله اصلی فقط خلیلزاد نیست؛ مسئله «اثرپذیری» ماست. قدرت یک توئیت زمانی تعیینکننده میشود که مخاطبان آماده پذیرش آن باشند. عقبنشینی ناگهانی سیاستمداران افغانستانی، ضعف نهادی و بیارادگی سیاسی عمیق ما را نشان میدهد. طبقهای که به جای تکیه بر اجماع درونی، منتظر «چراغ سبز» بیرونی میماند، خود بزرگترین عامل تقویت نفوذ خارجی است.
وقتی یک بازیگر با کمترین مداخله میتواند بیشترین اختلال را ایجاد کند، پیامدهای آن ویرانگر است:
– بیثباتی مزمن: ائتلافها پیش از تثبیت فرو میپاشند.
– وابستگی بیمارگونه به بیرون: بازیگران داخلی به جای مذاکره با یکدیگر، در پی تاییدیه خارجی میدوند.
– مهندسی نتایج: هر قدرت خارجی میتواند با هزینهای ناچیز، نتیجه مطلوب خود را ایجاد کند.
راهکار: از تئوری تا عمل
راه برونرفت، نه در بایکوت نشستها، که در تغییر الگوهای رفتاری و نهادی ماست:
۱. ضدسیگنالسازی نهادی: نهادهای سیاسی باید پروتکلهای تصمیمگیری جمعی تدوین کنند تا تصمیمات کلان، گروگان یک توئیت نشود.
۲. شفافیت هزینه-فایده: هر نشست باید از ابتدا اهداف، هزینهها و ریسکهای رسانهای خود را شفاف کند.
۳. اخلاق مسئولیتپذیری: اگر کسی در نشستی قول حضور میدهد، خروجش باید علنی و مستند باشد؛ نه پنهانی و بیهزینه.
۴. استقلال روایت: روایت تحلیلی خود را بسازیم. تا زمانی که چارچوب فکری ما از بیرون تحمیل شود، حتی مخالفت ما نیز در زمین حریف بازی میشود.
۵. مشروعیت اجتماعی: به جای جستوجوی رضایت در پایتختهای خارجی، باید مشروعیت را از پایگاههای اجتماعی داخلی جستجو کرد. مشروعیت مردمی، قویترین سپر در برابر مهندسی بیرونی است.
جمعبندی نهایی:
خلیلزاد تنها یک نماد است؛ نماد الگویی از نفوذ که با حداقل کلمات، حداکثر آشفتگی را ایجاد میکند. اما نیمه پنهان این معادله، تمایل بخشی از طبقه سیاسی افغانستان برای «اثرپذیری» است. شکستن این چرخه شوم، نیازمند جرئت برای اصلاح ریشهای عادات تصمیمگیری است: شفافیت، تعهد جمعی، استحکام نهادی و بازگشت به مردم. تا زمانی که سیگنالهای بیرونی برای ما حجت باشد، هر توئیت میتواند یک مسیر را منحرف کند و هر لبخند دیپلماتیک، به سلاحی برنده تبدیل شود.