سفر دیروز هیئت آمریکایی به کابل، در رسانههای داخلی و خارجی بازتاب گستردهای یافت. حضور این هیئت و نحوه استقبال طالبان با خنده ها، ذوقزدگیها و هیجانها توجه خیلیها را در شبکه های اجتماعی به خود جلب کرد. پرسش اساسی این است که این همه شادمانی طالبان از دیدار با نمایندگان آمریکایی چه معنایی دارد و تا چه اندازه به توافقنامه دوحه پیوند میخورد.
آدام بویلر، نماینده ویژه امریکا در امور زندانیها در جریان این سفر بار دیگر از عملکرد طالبان در چهار سال گذشته ستایش کرد و مدعی شد که توافقنامه دوحه بدون هیچگونه تخطی و کاستی اجرا شده است. استقبال او بر موفقیت طالبان در اجرای این توافق، پرسشهای بسیاری را برای افغانستان بهوجود آورده است. بسیاری از مردم میپرسند که اگر توافقنامه دوحه واقعن چنین به دقت و امانت عملی شده، چرا نتیجه آن چیزی جز فشار، محدودیت و بحران برای جامعه افغانستان نبوده است.
یکی از نکتههای قابل توجه، ابهام و ناپیدایی بخشهایی از این توافقنامه است. هنوز هیچ نهاد مستقلی نتوانسته محتوای کامل آن را بررسی کند و مردم افغانستان دقیق نمیدانند چه بندهایی در آن گنجانده شده است. این ابهام زمینه را برای سواستفاده و تفسیرهای یکجانبه فراهم کرده است. به همین دلیل، پرسشهای اساسی مطرح میشود: آیا بستن درهای دانشگاهها و مکتبهای دخترانه، زندانی کردن زنان و حذف آنان از عرصههای اجتماعی بخشی از همان توافق بوده است؟ آیا مهاجرت اجباری میلیونها افغانستانی و آواره شدن آنان در کشورهای دور و نزدیک، بخشی از دستور کار پنهانی دوحه بوده است؟
از سوی دیگر، رفتارهای طالبان در بازداشت و شکنجه فعالان مدنی، روزنامهنگاران و روشنفکران، پرسشهای تازهای برانگیخته است. بسیاری باور دارند که این رویکردهای سرکوبگرانه، در بخش محرمانه توافقنامه گنجانده شده یا دستکم از چشمپوشی جامعه جهانی بهرهمند شده است. در کنار آن، اعدامها و شلاقزدنها، ایجاد فضای رعب و وحشت و گسترش خشونتها نمادی از حکومتی است که به جای مشروعیت اجتماعی، بر ترس و اجبار تکیه دارد.
اظهارات رضایتآمیز هیئت آمریکایی نشان میدهد که آنان احتمالن بسیاری از عملکرد طالبان را به حیث بخشی از اجرای توافقنامه پذیرفتهاند. بازداشت و اعدام صدها نظامی دولت پیشین، نمونه بارزی است که در این میان جای تامل دارد. اگر چنین اقدامهای در چارچوب توافقنامه تعریف شده باشد، آنگاه باید پرسید ارزشهای حقوق بشری و اصول عدالت چه جایگاهی در معادلههای سیاسی امریکا و طالبان داشته است.
اقلیتهای قومی و مذهبی نیز از این روند آسیبهای سنگینی دیدهاند. تاجیکها هزارهها و دیگر اقلیتها بارها هدف حملههای مستقیم، کشتار سازمانیافته و تبعیض آشکار قرار گرفتهاند. مسجدها و مرکزهای آموزشی متعلق به آنان بارها مورد حمله قرار گرفته است، اما واکنش جامعه جهانی تنها به سطح بیانیههای دیپلماتیک محدود شده است. چنین وضعیتی، شکافهای اجتماعی افغانستان را عمیقتر کرده و امید به همزیستی مسالمتآمیز را کمرنگ ساخته است.
در حوزه رسانه و آزادی بیان نیز وضعیت نگرانکننده است. تعطیل دهها رسانه و خفه کردن صدای آزاد جامعه، افغانستان را به کشوری بیصدا و بیتصویر بدل کرده است. طالبان با کنترول شدید اطلاعات، فضایی ساختهاند که تنها روایت رسمی خودشان شنیده میشود و روایتهای مخالف به سرعت سرکوب میگردد. این وضعیت به معنای خاموش شدن چراغ آگاهی در جامعهای است که بیش از هر زمان دیگر نیازمند پرسشگری و روشنگری است.
محدودیتهای گسترده بر کار زنان و بسته شدن مکتبهای دخترانه، بحران آموزشی و درمانی را دوچندان کرده است. زنان و کودکان که ستون اصلی توسعه هر جامعهای به شمار میروند، امروز در افغانستان با محرومیتهای سنگین روبهرو هستند. کاهش دسترسی به آموزش، خدمات صحی و فرصتهای اجتماعی، آینده نسلهای بعدی را به شدت تهدید میکند و افغانستان را در چرخهای از عقبماندگی نگاه میدارد.
حال باید از مدعیان موفقیت توافقنامه دوحه پرسید: طالبان در این چهار سال جز فجایع، چه دستاوردی برای مردم افغانستان داشتهاند؟ آیا جامعهای که در آن آزادیهای مدنی سرکوب میشود، زنان از حق آموزش محروم میشوند، اقلیتها هدف کشتار و تبعیض قرار میگیرند و رسانهها تعطیل میشوند، میتواند نتیجه مطلوب یک توافق سیاسی باشد؟
در پایان کلام به این نتیجه میرسیم که توافقنامه دوحه، پاسخی به مشکلات افغانستان نبوده و بستر تازهای برای گسترش بحرانهای سیاسی، اجتماعی و انسانی فراهم کرده است. آنچه هیئت آمریکایی آن را «اجرای موفقیتآمیز» یاد میکند، در واقع تصویری است از کشوری که به زندانی بزرگ و کشتارگاهی برای بیگناهان بدل شده است.