حد و حرمت نگه داریم
«صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش»
سعدی
ما در روزگار عجیبی زندگی میکنیم روزگاری سخت، سنگین و ظالم. در زمانهی ما سخن گفتن آسان نیست و اندیشیدن کاریست که از هر آدمی برنمیآید، گاه میبینیم که بازاریهای بیسواد حرمت بیشتری دارند تا باسوادترینها؛ بیحیایی را در قالب «هنر» زود میپذیرند سادگی را کمظرفیتی تعبیر میکنند و صداقت را به حماقت میفروشند.
هیچیک از اینها تصادفی نیست انتخاب است، انتخابی که عدهی با ذهن کور و ضمیر بیمار آگاهانه یا ناآگاهانه به آن رنگ و لعاب میدهند، این سخن برتولت برشت گویی شرح حال روزگار ماست؛
«آهای آیندگان!
شما که از دل توفانی بیرون میجهید که ما را بلعیده است
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
یادتان باشد
از زمانهی سخت ما هم چیزی بگویید
در بارهی ما با رأفت داوری کنید»
واقعیت همین است، سالهاست که در میدان سیاست، فرهنگ، ادبیات، زبان و اجتماع شاهد جدالهایی هستیم بر سر هیچ و پوچ، اندیشمندان چیزهایی میگویند که شاید نباید بگویند و مردم چنان داوری میکنند که هرگز نباید بکنند.
نمونهی روشن آن جدال اخیر استاد یعقوب یسنا با بخشی از جامعهی ادبی و دانشگاهیست؛ جدالی بیثمر که بیش از هر چیز زمینهی بیحرمتی به یک چهرهی اندیشمند را فراهم کرد. کسی که بیتردید، بیش از بسیاری دیگر برای بالندگی زبان و اندیشهی این سرزمین کوشیده است.
آنچه استاد یسنا مطرح کرد، کنشی بود که در بهترین حالت نمیتوانست محل بحث باشد، نه با شیوه و نه با هیچ زمانبندی… سخن او نه پشتوانهی علمی استواری داشت و نه از منظر اجتماعی ضرورتی فوری بود و است، خود جناب یسنا بهعنوان یک اندیشمند، میتوانست در بیان آن محتاطتر باشد. اما آیا این خطا—اگر خطا بوده مجوزیست برای آن حجم از توهین، تحقیر، حذف و هتاکی؟ بیتردید نه.
داوریهای بیرحمانه، حملههای شخصی و تهمت بستن به نزدیکترین آدمهای اطرافمان، نه نقد است و نه روشنفکری، اینها بیش از هر چیز نفی همهی ادعاهای اخلاقی و فکری خود منتقدان است، چنین رفتاری در شأن انسان کتابخوانده نیست. با وجود که من با محث مطرح شده توسط جناب یسنا ابداً موافق نیستم، اما بی حرمتی به ایشان را قابل پذیرش هم نمیدانم.
از این بگذریم بیایید کمی هم از جناب آقای اندیشمند سخن بگوییم؛
او در مصاحبهی اخیرش واژهی «افغان» را مطابق روایت قانون اساسی، هویت ملی همهی اقوام ساکن افغانستان دانست. این سخن او را خواه بپسندیم یا نه—نه دروغ است و نه هم کتمان واقعیت، متن صریح قانون اساسی افغانستان همین را میگوید. مسئله اما اینجاست که زمان و زمینهی طرح این موضوع مناسب نبود، جامعهی زخمی، چندپاره و خسته، بیش از آنکه نیازمند تأکیدهای حقوقی باشد، محتاج مرهم است، از این منظر، نقد به جناب اندیشمند وارد است همانطور که به جناب یسنا.
اما باز هم پرسش اصلی پابرجاست:
آیا باید با یک موضعگیری، همهی گذشتهی فکری، فرهنگی و روشنگرانهی او را نادیده گرفت؟ هرگز! به قول سعدی؛
«صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش.»
افزون بر این طرح چنین موضوعی نه «محبت بیراه» است و نه «گناه نابخشودنی» این واقعیتیست که در یکی از معتبرترین اسناد حقوقی کشور یعنی قانون اساسی، در دورانی به تصویب رسیده که بسیاری از بزرگان همین حوزهها در اوج قدرت و اعتبار حضور داشتند.
اگر قرار است کسی نقد شود یا حتی مورد مؤاخذه قرار گیرد، آناناند که در هنگام تصویب قانون اساسی، بر همهی حساسیتها و ارزشهای اجتماعی چشم بستند—نه اندیشمندی که سالها بعد، صرفاً به یک واقعیت حقوقی اشاره کرده است. با این حال فقط تفاوت دیدگاه حمله به یسنا و دفاع از اندیشمند را میتوانیم در این مورد خلاصه کنیم که دیدگاه جناب یسنا سخن بدون تآمل است و حکم ذهن اوست، در حالیکه سخن ایشان نه پایهی علمی دارد و نه بازتاب و نگرش منطقی و از جانب دیگر مطرح کردن این موضوع را؛ همهی کسانیکه به او حمله کردند، از جانب جناب یسنا بعید میدانستند و از دیدگاه متناقض و چرخش زود به زود اندیشهی ایشان شوکه شدند، اما سخن آقای اندیشمند بر پایهی روایت قانون اساسی افغانستان است که جای برای گفتمان کلان و نقد اکثریت را دارد.
با آن هم فراموش نکنیم؛
جناب اندیشمند در این سالها یکی از چراغداران روشنگری بوده است. دهها مقاله، کتاب و اثر در حوزههای ادبیات، دین و سیاست آفریده و سهم او در آگاهیبخشی، انکارناپذیر است. بیحرمتی به چنین سرمایههایی، زیبندهی هیچ جامعهای نیست و این همه ما را دوباره به همان حقیقت تلخ میرساند؛ همان که بر تولیت برشت با جان زخمخوردهاش نوشت:
راستی که در دورهی تیره و تار زندگی میکنیم
امروزه فقط حرفهای احمقانه بیخطرند
گره بر ابرو نداشتن، نشانهی بیاحساسیست
و آنکه میخندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است
چه زمانهیست که حرف زدن از درختان عین جنایت است
وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم
کسی که آرام به راه خود میرود، گناهکار است؛
زیرا دوستانی که در تنگنا هستند
دیگر به او دسترسی ندارند…
در نهایت، مسئله نه یسناست و نه اندیشمند؛
مسئله ما هستیم ما که نقد را با نفرت عوض کردهایم، پرسش را با حذف و اختلاف نظر را با تخریب. جامعهی که اندیشمندانش را در اولین لغزش به دار میکشد، دیر یا زود از اندیشه تهی میشود. در چنین جامعهی سکوت عاقلانهتر از سخن گفتن میشود و تملق امنتر از حقیقت.
ما هنوز نیاموختهایم که انسانها را یکبار مصرف نبینیم؛ نیاموختهایم که اندیشه فرآیندیست زنده نه حکم نهایی. هر اندیشمند ممکن است خطا کند، اما خطا پایان اندیشه نیست. اگر قرار باشد با هر لغزش، تمام گذشتهی فکری یک انسان را بسوزانیم، دیگر نه کسی جرأت گفتن خواهد داشت و نه امیدی به اصلاح باقی میماند.
بیحرمتی به اهل فکر نشانهی شجاعت نیست نشانهی فقر گفتوگوست؛ جامعهی که زبان نقدش به دشنام آلوده باشد پیش از آنکه دیگران را زخمی کند خود را از پا میاندازد. ما بهجای آنکه سخن را بسنجیم گوینده را میکوبیم؛ بهجای آنکه مسئله را تحلیل کنیم شخصیت را تخریب میکنیم، این راه نه به عدالت میرسد و نه به آگاهی.
اگر امروز از یسنا یا اندیشمند دفاع میشود، نه از موضع بیخطا دانستن آنان، بلکه از موضع دفاع از حرمت اندیشه است دفاع از این اصل ساده که هیچ جامعهی بدون تحمل، بدون اخلاق نقد و بدون رأفت انسانی به بلوغ نمیرسد.