برای پیروزی در هر مسألهای، ضمن آنکه آگاهی و دانش مهم است، یکی از اساسیترین بحثها شناخت ضد هدف است. ضد هدف به آن منظور که اگر برای پیروزی یک سرزمین، رزمنده هستیم، نخست مهم است دشمن آزادی را بشناسیم. برای آگاهی و روشنگری، دشمن آگاهی و روشنگری را باید شناخت و برای دانایی، جهل را باید شناخت و سپس باید مبارزه با آن را شروع کرد.
یکی از مسایلی که سالهاست ذهنم را درگیر خود کرده، این است که چرا ما با یک تاریخ بزرگ فرهنگی_منطقهیی، هرروز کوچکتر و هرروز شکستهتر میشویم؟ اینکه چرا هواپیمای زندگی ما تا یکجایی را خیلی خوب سیر صعودی داشته اما اکنون ضمن آنکه به راه خودش ادامه نمیدهد، سیر زندگی نیز، نزولی شده است و هرروز با برخورد به کوههای ساختهشده، زیر پروبال خودمان برخورد میکنیم، لهشده روان هستیم و حتا به لبه پرتگاه رسیدیم؟
چند شب پیش در یک اسپیس اکس (توییتر سابق) میزبان چند مهمان گرامی بودم. در میان مهمانانم، یکی از آنها، آقای عبدالطیف پدرام، رهبر حزب کنگره ملی و عضو مجمع فدرالخواهان افغانستان بودند. در گفتگوی که بیشتر از یکونیم ساعت به درازا کشیده شد؛ تا جایی به پاسخ این پرسشی که سالها ذهنم را درگیر خود کرده بود، رسیدم.
یکی از مثلهای بزرگ در سرزمین ما، این است که میگویند: « دشمنات اگر پشه بود، فیل بشمارید» این مَثَل هرچند زیادی رواج دارد و به علتهایی هم فقط در روی لفظ باقی مانده است و هیچگاهی آن را جدی نمیگیرند؛ باز در ذهنم تلنگر زد که خوب ما با داشتن چنین مَثَلهای خوب و سنجیده شده که این عمل را انجام ندادیم و بستر را برای دشمن خودمان، پهن کردیم پس آیا این دشمن نبوده که « سوته فقیر، بلای جان فقیر» را عملی کرده است؟
دکتر پدرام در این بحث، ضمن اشاره به نکات خیلی مهمی که نیاز به یک بحث کلان دیگر دارد؛ یک تلنگری در شناخت دشمن برای مخاطبان این بحث ایجاد کرد. پدرام همواره در نقش خوب ظاهر شده است. آقای دکتر از روزگار اول جوانی و تا امروز یک مسیر را در مبارزه پیمود و یکی از بحثهای قابلتأمل در شخصیت سیاسی و اندیشهای او، شناخت خوب، آگاهی از پیرامون و دشمنشناسی آن است.
در گفتههای آقای پدرام چند نکتهای که من آن را دریافتم، یکی از مهمترین آنها، امپریالیسم بود. اینکه امپریالیسم در خاورمیانه چه جنایتهای را انجام داده است و هرگاه در قضایای این جغرافیای بزرگ، نقش دوسویه را بازی کردهاند. بدین منظور، که هم جنگافروزی کردند و هم در صلح پیشقدم بودند. آمریکا و متحدانش دقیقاً کوزهگری، کوزهخری و کوزهفروشی میکنند. جنگ را آتش میزنند، تسلیحات نظامی و سلاح سبک و سنگین میفروشند و در پایان پس از فروپاشی و ویرانی یک کشور، صلح آمریکایی تجویز میکنند. اما کار در اینجا پایان نمییابد پسازآن، غارت میکنند و هرچیزی را بر روی آب بنا میگذارند تا روزی که حضور دارند بناهای قشنگ جلوهنمایی میکنند، اما روزی که پای ازآنجا بیرون میگذارند، خبری از بناهای ساختهشده، اصلأ وجود ندارد.
آقای پدرام درجایی از این گفتهها در پیوند به افغانستان و اشغال آن توسط آمریکاییها، پنجاه سال پسین را یک مرور کوتاه کرد. او گفت که بزرگترین دروغی که به خورد مردم داده شده و اینکه کمونیسم افغانستان را به چالش کشید گفت که اگر چنین بوده است؛ چرا در زمان جمهوریت داوود، گروههای در پاکستان ایجاد شد و پس از مدتی وارد افغانستان شدند؟ آقای پدرام تاکید کرد که کمونیسم در افغانستان، در دفاع از خاک برای نفی امپریالیسم آمریکایی قد علم کرد.
بحث امپریالیسم در خاورمیانه، اکنون پس از نزدیک به پنجاه تا صدسال، آفتابی شده است و فکر میکنم دیگر آمریکا این توان را ازدستداده و نمیتواند با این بازیهای چندگانه، بازی کند. اما چیزی را که ما از دست دادیم سخت است به این زودیها به آن دست یابیم. باور بر این است که امپریالیستها ضمن اینکه همواره از اشغال و سرکوب حمایت کردهاند در شناخت دشمنان خود، دقیق، آگاه و مصمم بر شکست آنها بودهاند.
یکی از دشمنان امپریالیسم، فارسی و جغرافیای آن است. اگر از بحث بزرگ تاریخی آن شانه خالی کنیم و فقط این پنجاه سال را در نظر بگیریم. آنها با ترفندهای گوناگون، در این سرزمین ریشه کردند. پول دادند، تجهیزات آورند، امنیت منطقه را نابود کردند، دوباره صلح آوردند و در پایان نیز همه را در یکشب نابود کردند و دوباره به حالت اولش باز گرداندند.
امپریالیسم دقیقاً ما را قشنگ گول زد. ظرفیتهای نظامی را شناخت، بزرگ کرد و زمین زد. بیداری، روشنگری و آگاهی را در سرزمین ما نابود کرد. جهل، تزویر و ترور را جایگزین آن کرد. فرهنگ، عزت و صلابت را از ما گرفت و جای آن، توحش، دربدری و پناهندگی را سر دچارمان کرد. دین، ایمان و باور را از ما گرفت و جای آن، افراطیت، بیایمانی و بی باوری حتا بیباوری به خویشتن را، در جغرافیای مان به ارمغان آورد.
بزرگترین نمونه بارز آن این است که امروز سرگردان پشت درب آنها هستند تا صلحی پدید آید و کشور از چنین وضعیتی رهایی پیدا کند.
بااینوجود، جای اینکه ما در شناخت دشمن موفق باشیم، دشمنی که با ما سر ناسازگار دارد، ما را بهتر شناخته است و همواره از ظرفیتهای ما در امر کارهای ضروری خود، استفاده اعظمی کردهاند. اینکه مسایل سی سال پسین هنوز نمیتواند در باور ما، ما را به یک بازنگری و بازاندیشی وا دارد، شرمآور و کاری است که دشمن میخواهد.