مسعود اندرابی، وزیر داخلهی پیشین افغانستان، که به تازهگی نهادی به نام «بنیاد آینده افغانستان» ایجاد کرده است، مدعی شده که همه کسانی که در جغرافیای افغانستان زندهگی میکنند، «افغان» هستند.
این سُخن او در شبکههای اجتماعی با واکنشهای گستردهای مواجه گردیده است. بسیاری از کاربران شبکههای اجتماعی، او را «ترسو» و «بزدل» توصیف کرده و گفتهاند که او شهامت دفاع از هویت قومی خود را ندارد.
مخالفان آقای اندرابی معتقدند که افغانستان، تنها سرزمین افغانان نیست و بر همهی اقوام این کشور نمیتوان واژهی «افغان» را اطلاق کرد.
منتقدان به این باوراند که در افغانستان، اقوام و پیروان مذاهب متعدد زندگی میکند و این کشور هنگامی به صلح و ثبات دست خواهد یافت که این تنوع و تکثر،
به رسمیت شناخته شود و همه در کنارهم زندگی مسالمتآمیز و بدون تبعیض داشته باشند.
کسانی که خواهان تحمیل نام «افغان» بر همهی اقوام کشوراند، میگویند که داشتن یک هویت واحد برای تحکیم وحدت ملی ضروری است. اما من فکر میکنم این یک فهم نادرست از مفهوم وحدت ملی است.
وحدت ملی یکی از مفاهیمی است که همزمان با غوغای مدرنیته به کشورهای جهان سوم پا گذاشته است. همانگونهای که ما جهان سومیها در درک سایر مفاهیم همزاد با مدرنیته دچار سوءتفاهم شدهایم، از وحدت ملی نیز بیشتر یکسانسازی را استنباط کردهایم، لاغیر.
اشیش ناندی، متفکر و فیلسوف هندی در گفتگو با رامین جهانبگلو، که خود شاهد اینگونه یکسانسازیهای بیرویه در هندوستان بوده است، وحدتخواهی در کشورهای جهان سوم را محصول دوره استعمار میداند. او میگوید: استعمارگران، وقتی وارد کشورهای جهان سوم شدند برای آنکه استعمارگری شان را توجیه کنند،
میگفتند که مردم جهان سوم وحدت ندارند و از چندپارچگی رنج می برند؛ بنابراین، اگر ما نباشیم همدیگر را میدرند.
در حالی که هدف آنها از تبلیغات کذایی ایجاد یک جامعة درمانده بود، اما روشنفکران و سیاستمداران ما، تحت تأثیر این تبلیغات، رمز قوت غرب را در وحدت آنها پنداشته و خود نیز به یکسانسازی آغاز کردند. نتیجه آن شد که در هندوستان در دو منطقة زمانی مختلف، ساعت واحد تعیین گردد.
این در حالی است که اگر نیک بنگریم غرب نه یک کلیت واحد و یکپارچه بلکه متکثر و چندگانه است.
اشیش ناندی از گادامر؛ فیلسوف معروف اروپایی، نقل میکند که«ثروت و فناوری، مایه قدرت این قاره (اروپا) نبوده؛ بلکه آنچه مایه قدرت این قاره می باشد، گوناگونی فرهنگ ها و تکثر صداها می باشد».
کارل پوپر در جایی میگوید که باری خروشچف از مک میلان، نخست وزیر پیشین انگلستان، پرسید که شما غربیها به چه باور دارید؟ مک میلان گفت: به مسیحیت. پوپر میگوید که اگر من به جای مک میلان بودم میگفتم به کثرتگرایی باور داریم.
او این موضوع را چنین ادامه میدهد: «..هيچ چيز نيست مگر اين اعتقاد كه ما مي توانيم از راه انتقاد ياد بگيريم، از راه بحث هاي انتقادي با ديگران و انتقاد از خود. كسي كه آمادگي يادگيري از ديگران را دارد فردي خردگراست. البته نه به اين معنا كه او هر آموزه اي را به سادگي و مقلّدوار مي پذيرد، بلكه به اين معنا كه به ديگران اجازه مي دهد ايده هاي او را نقد كنند و خود نيز به نقد ايده هاي ديگران مي پردازد».
بنابراین، دانسته میشود که ما از همان نخستین لحظات مواجهه مان با غرب، غرب را درست نشناخته و بیخود به دنبال یکسان سازی بر آمده بودیم. غرب، نه وحدتگرا، بل تکثرگرا میباشد. ما نیز در افغانستان باید با پروسهی یکسازی وداع گفته و در باره هویت مان دروغ نگوییم و از تنوع و تعدد هویتها در کشور دفاع کنیم.