در جادههای پُرپیچوخم غربت، دستههایی از آدمهای بیوطن با دلپیچه و کلافهگی در جستوجوی یک نگاه از مهربانی و دلسوزی بهسوی سرزمینهای ناشناخته و پناهنده میروند. آنها، با دردها و مشکلاتِ بیشماریکه رنگوبویی از غربت و بیوطنی دارند، دستوپنجه نرم میکنند و این درد و اندوه تا مغزِ استخوانشان نیز رسیدهاست. پرستوهای مهاجریکه قلبهای زخمی و روحهای پرخون را با خود بهسوی ساحلهای امید میکشانند.
بیوطنی، نهتنها یک واقعیتِ فیزیکی است که افراد را از سرزمین خاص و محله خود به دیارهای دیگر و بیگانهی میکشاند، بلکه یک حالت روحی و زندهگی است که در آن هویت و تعلقات گمشده و خسته در میان میانهجوییها و شکافهای فرهنگی خم شدهاست. آنان، همواره با چالشها و مشکلات روبهرو هستند؛ از جمله تلاش برای یافتن یک ارتباط نزدیک با محله جدید، مقابله با تبعیض و عدم تعلق و سعی در یادگیری زبان و فرهنگ جدید.
غربت، یک سفر درونی و خارجی است؛ آنجا که هویت شخصی با هویت اجتماعی به سرزمینی کاملاً جدید و گرانبها منتقل میشود. این سفر، با همه زحمات و دلخراشیهایش، گاهی زمینهای برای رشد و توسعه فردی میشود، اما همواره با حس تنهایی و دلتنگی همراه است.
مهاجرت، مسیری پراز امید و ترس است؛ امید به یافتن زندهگی بهتر و فرار از جنگ و بیامنی و ترس از روی کار آمدن به زمینههای ناشناخته و نبودن در یک جامعه جدید. این سفر، گاهی با دلتنگی و شکست روبهرو میشود، اما در پایان، هر مهاجر برای پیدا کردن شکوهی جدید در زندهگی خود، به خانهای جدید میرسد.
در میان این همه درد و مشکلات، مهاجران با امید به زندهگی بهتر، با شجاعت و استقامت به سرزمین جدید خود رسیده و به جستوجوی یک آغاز جدید در همهجا میپردازند. بهیاد داشته باشیم که مهاجرت، نهتنها یک فرار است، بلکه یک فُرصت برای دوباره شروع زندهگی است، یک فُرصت برای ساختن داستان جدیدی از عشق، امید و تلاش.
بدانیم که درد و مشکلات بیوطنی، مهاجرت و غربت همواره بهعنوان یکی از موضوعات پیچیده و دردناک جامعه بینالمللی مطرح شدهاند. این سفر نهتنها جسمی بلکه روحی و جانی نیز همراه دارد. آنان از سرزمینیکه برای مدتهای طولانی خانه آنها بوده، بهدنبال آرزوی بهترینها و یافتن آرامش و امنیت بهدنبال سفری پر از چالش میروند.
در روزگاری که بیوطنی بهعنوان یکی از بزرگترین بلاها شناخته میشود، افرادیکه مجبور به ترک خانه و خاک زادگاه خود میشوند، با زخمهایی عمیق از جاییکه مدتها آن را خانه میخوانستند، جدا میشوند. آنان به دامان غربت و مهاجرت میافتند، جاییکه زبان، فرهنگ و سنتها بازتر و پویاتر از گذشته بهنظر میرسد.
بیوطنی، یک فرایند سخت و دردناک است. آنان در خاکهای جدید، تنهایی و دلتنگی را به اشتراک میگذارند، در شهرهای بیگانه بین ساختمانهای بلند، در کوچههای پر از غریبهها، خود را گم میکنند. هویتشان بهشکلهای جدیدی تبدیل میشود؛ هویتی که گاهی با احساس تنهایی و اشتیاق به بازگشت به خانه همراه است.
مهاجرت، سفری است که از همه حالتهای زندهگی آدمی را تجربه میکند؛ از لذت تا درد، از امید تا ناامیدی، از پایان تا شروعی جدید. مهاجران، در این سفر ناپایانی، همواره در جستوجوی بهترینها و فُرصتهای جدید هستند، اما در همین حال نیز دائماً با چالشها و موانعی روبهرو میشوند که تنها با استقامت و ارادهی قوی میتوانند آنها را پشتِسر بگذارند.
از طرفی دیگر اگر به نیمهی پُر لیوان/گیلاس فکر کنیم، در انتها، بیوطنی و مهاجرت، تجربههایی
است که باعثِ شکوه و زیبایی در زندهگی میشود؛ تجربههاییکه انسان را بهدنبال تحول و رشد فردی میبرند، اما همواره با یادآوری زندهگی در سایه غربت و تراژدیهاییکه در پیِ آن همراه است.