دو پدیده در میان مردم افغانستان همواره برایم شگفتانگیز بوده است: پرفروشی کتاب نبرد من نوشتهی آدولف هیتلر، و محبوبیت گستردهی سردار محمد داوود خان.
پیش از سقوط جمهوریت، وقتی از باغ عمومی کابل میگذشتی، در میان کتابفروشیهای خیابانی، کتابهایی از هر نوع به چشم میخورد؛ اما آنچه بیش از همه جلب توجه میکرد، فروش چشمگیر کتاب نبرد من بود. همیشه برایم جای تعجب داشت که چرا مردم تا این اندازه به نوشتههای یکی از خطرناکترین جنایتکاران تاریخ علاقهمندند. مگر نمیدانند هیتلر عامل مرگ میلیونها انسان و مظهر تمامعیار یک حکومت توتالیتر بود؟
محبوبیت داوود خان نیز، در میان تودهها، کم از این شگفتی نداشت. از دوران کودکی تا نوجوانی، در هر مهمانی و محفلی، از خانه و خانواده تا خیابان و مسجد، بارها میشنیدیم که او یکی از «بزرگترین رهبران تاریخ افغانستان» بوده است. روایت رایج این بود که اگر حکومت او ادامه مییافت، افغانستان به شکوفایی اقتصادی و اقتدار نظامی و سیاسی میرسید.
اما آنچه این محبوبیت را برایم عجیبتر میسازد، این است که داوود خان با کودتایی در ۲۶ سرطان ۱۳۵۲، نقطهی پایانی بر یکی از درخشانترین دورههای تاریخ معاصر افغانستان گذاشت: دههی دموکراسی.
دهه دموکراسی به دورهای از سلطنت محمد ظاهر شاه گفته میشود که با تصویب قانون اساسی در ۲۹ سنبله ۱۳۴۳ آغاز شد. در این قانون برای نخستین بار مفاهیمی چون آزادی مطبوعات، تشکیل پارلمان، و حقوق زنان به رسمیت شناخته شد. همچنین، شاهزادگان از حضور در حکومت منع شدند و سایر شهروندان امکان مشارکت سیاسی یافتند.
نتیجهی این فضا، شکوفایی نسبی آزادیهای سیاسی و اجتماعی بود: بیش از ۳۱ نشریهی مستقل و غیردولتی تأسیس شد و احزاب چپ و راست توانستند بهطور علنی فعالیت کنند. بسیاری از تحلیلگران معتقدند که اگر این مسیر ادامه مییافت و کودتای داوود خان اتفاق نمیافتاد، افغانستان گامبهگام بهسوی مردمسالاری واقعی پیش میرفت.
کودتا برای منافع شخصی، نه خیر همگانی
بسیاری بر این باورند که کودتای داوود خان نه از سر دغدغهی ملی، بلکه برای بازپسگیری قدرتی بود که قانون از او گرفته بود. ماده ۲۴ قانون اساسی جدید، اعضای خاندان سلطنتی را از مناصب اجرایی و عضویت در احزاب منع کرده بود. داوود خان، که خود شاهزاده بود، این ماده را مانعی شخصی دید و نه یک اصل دموکراتیک.
در واقع، کودتای او ترجیح نفع شخصی بر خیر همگانی بود؛ بر خلاف آموزههای ماکیاولی، که میگفت: «این خیر همگانی است که جمهوریها را بزرگ میسازد.» اما جمهوری داوود خان نه بر خیر عمومی، بلکه بر اقتدارگرایی فردی و انحصار قدرت بنیان نهاده شد.
جمهوریتی در لباس سلطنت
اگرچه حکومت داوود خان به ظاهر یک جمهوریت بود، اما عملاً بهگونهای اداره میشد که شباهت زیادی به یک سلطنت داشت. تمام قدرت در دستان شخص او متمرکز بود. احزاب راست سرکوب شدند، رهبرانشان به کشورهای همسایه گریختند و از آنجا فعالیت نظامی را آغاز کردند. حتی احزاب چپگرایی که در آغاز متحد او بودند، بعدها با سرکوب مواجه شدند، رهبرانشان زندانی گشتند و سرانجام، همین احزاب دست به کودتای خونین هفتم ثور زدند.
ستیزهجویی و توهم زدگی در سیاست خارجی
سیاست خارجی داوود خان نیز بر پایهی منافع ملی و درک واقعبینانه از موقعیت افغانستان بنا نشده بود. او مواضع تند علیه پاکستان گرفت و مسئلهی پشتونستان را شعلهور ساخت؛ اقدامی که باعث شد پاکستان نیز از مخالفان او حمایت کند.
در دیدار سال ۱۳۵۶ با لئونید برژنف، رئیسجمهور وقت شوروی، بهجای آنکه در پی اعتمادسازی باشد، با تندی و عصبانیت واکنش نشان داد. همین برخورد، مسکو را نگران کرد و کودتای حزب دموکراتیک خلق را در هفتم ثور ۱۳۵۷ تسریع بخشید.
در اینجا، مثال فنلاند آموزنده است. کشوری کوچک در همسایگی روسیه که پس از تجربهی دو جنگ و از دست دادن جان صدهزار نفر، به این درک رسید که نمیتوان با همسایهی قدرتمند با زبان تهدید و توهم سخن گفت. فنلاندیها این دو اصل را سرلوحه خود قرار دادند:
۱. ما کشوری کوچک هستیم.
۲. جغرافیای ما تغییرناپذیر است.
در مقابل، داوود خان با توهم تأثیرگذاری بر نظم جهانی، سیاست خارجی را احساسی، نه عقلانی، پیش برد؛ نتیجه، فاجعهای بود که هنوز تاوان آن را میدهیم.
نتیجهگیری: چرا محبوب است؟
کارنامهی داوود خان، بهویژه از نظر سیاسی، چیزی جز یک تراژدی نیست. شاید برخی طرحهای اقتصادیاش مفید بوده باشد، اما در مجموع، عملکرد او مسیر تاریخ افغانستان را به بیراهه برد. با اینهمه، محبوبیت او در میان مردم، بازتابی است از روحیهی استبدادپذیری در فرهنگ سیاسی ما.
ما هنوز هم به قهرمانانی دل میبندیم که بیش از آنکه برای آزادی، مشارکت و گفتوگو ارزش قائل باشند، بر قدرت شخصی، انحصار، و سرکوب تکیه دارند.
تا زمانی که این الگو را بازخوانی نکنیم، چرخهی استبداد و فاجعه در این سرزمین تکرار خواهد شد.