در این هیچ جای برای گمان نیست که دانش و فناوری به اندازه زیست انسانی است و در روزگار کنونی، دانش و فناوری تنها ابزارهایی برای آسایش نیستند بلکه بهگونهای بنیادین در تار و پود زیست انسانی تنیدهاند. پس دیگر نمیتوان از انسان، جامعه و سیاست سخن گفت بیآنکه نقش دانش و فناوری را در آن درک کرد. جهان امروز جهانی است که در آن توانایی اندیشیدن، ساختن و دگرگونکردن، بهراستی به توان دانشی و فناورانه وابسته است و دانش دیگر تنها در آزمایشگاه و کتابخانه گزیده نمیشود در میدان سیاست، در بازرگانی، در نبردها و حتی در زیست روزمره، دانش و فناوری همچون سرخرگ های زندگی نوین کنش میکنند.
آنکه در این میدان پس بماند نه تنها از پیشرفت بازمیماند، که بهراحتی به چنبرهی وابستگان و فرمانبران درمیغلتد. چرا که در دنیای امروز دانش یکی از ابزارهای نوین فرمانروایی است. کشورهایی که در زمینهی پژوهشهای دانشبنیان، فناوریهای نو، رایانش، زیستشناسی، و مهندسی داده پیشگاماند توانستهاند چیرگی سیاسی، اقتصادی و بازرگانی خود را نیز بگسترانند.
چنانکه امپراتوریهای گذشته با شمشیر ساخته میشدند ولی امپراتوریهای امروز با رایانه، ماهواره، نرمافزار و هوش ساختگی بهپیش میروند.
پس در چنین جهانی کوچکشمردن دانشهای سرشتین و فناورانه، چه از سر نادانی باشد و چه از سر سیاست، بهراستی پنهانکردن یک فاجعه است. سخنان چندی پیش وزیر طالبان، که گفته بود فراگیری دانشهای ساینس و فناوری «مباح است ولی واجب نیست»، نمونهی بارز همین نگرش واپسمانده است. سخنی در نما ساده، اما در ژرفا بازتاب نگرشی است که بیدانشی را برابر با دینداری و گوشه نشینی را نشانهی پرهیزکاری میپندارد.
ما اکنون در روزگاری زندگی میکنیم که رایانهها، سامانههای هوشمند و شبکههای داده، نهتنها کارها را آسان کردهاند، بلکه نقش بنیادینی در شیوهی اندیشیدن، رفتار و حتی انتخابهای روزانهی ما بازی میکنند. هر کنش ما از خرید گرفته تا رای دادن
در یک شبکهی بزرگ تحلیل، پیشبینی، و گاه مهندسی میشود.
در چنین جهانی دانشگریزی یک گزیرش ساده نیست گامی است بهسوی ازخودبیگانگی. چرا که جوامعی که توانایی آفرینش دانش نو را ندارند نهتنها مصرفکنندهی فرآوردههای دانشی خواهند بود بلکه ذهن و فرهنگشان نیز از بیرون آرایه خواهد گرفت. آنگاه دیگر نه خودسالاری سیاسی، نه خودباوری فرهنگی و نه حتی باور های دینی در برابر تهاجم پنهان و آرامِ فناوری بیگانه پایداری نخواهد داشت.
در بسیاری از کشورهای گسترشنیافته، از دسته افغانستان دانش و آموزش در نخستینگی سیاستگزاریها نیست. نهتنها سرمایهگذاری بایسته در آموزش و پژوهش انجام نمیشود، بلکه گاه خود آموزش نوین بهگونهای آگاهانه به حاشیه رانده میشود. این ناآگاهی، سازمانیافته و برنامهریزیشده است. ناآگاهیای که زیر پوشش باور دینی، سنت فرهنگی یا بینیازی معنوی پنهان میشود ولی در درون ناتوانی ساختاری و هراس از خودآگاهی مردمان را بازتاب میدهد.
چهبسا سیاستمدارانی باشند که دانسته با رشد دانشی مردم ناسازگارند زیرا جامعهی دانا، جامعهای پرسشگر، پویا و خواهان پاسخ است. و این با سازوکارهای فرمانرواییهای خودکامه و واپسگرا ناسازگار است.
چیرگی دانش در جهان امروز نهتنها از راه ابزارها و کالاها بلکه از راه سیطرهی اندیشه و الگوهای ذهنی آرایه میگیرد. اگر روزگاری کشوری را با ارتش اشغال میکردند
امروز آن را با نرمافزار، شبکه و داده ها در چنگ میگیرند. زورگویی نو، چهرهای نرم دارد ولی کارایی آن سخت و ژرف است.
پس در چنین نا به هنگامی کنار نهادن دانش، نشانهای از خودویرانیست. این یک مرگ خاموش و تدریجی برای اندیشه است، مرگی که نه با گلوله، که با بیپروایی به آموزش آغاز میشود.
اگر بخواهیم در جهان امروز جایگاهی شایسته داشته باشیم، میبایست دانش را چون هوا برای تنفس و چون نان برای ماندگاری جدی بگیریم.
دانش دیگر یک انتخاب نیست؛ شرطی است برای بودن، برای آزاد بودن، برای توانمند بودن. هر سیاستی که دانش را کمارزش بشمارد، در نهایت زندگی انسانها را نیز به بازی میگیرد.
بهراستی امروز دانش نه تنها بخشی از زندگی انسان است، که خود زیستن است و کسی که دانش را نادیده بگیرد، زندگی را نادیده گرفته است.