از زمان تأسیس کشور مستقل پاکستان در سال ۱۹۴۷ تاکنون، مناسبات دوجانبه افغانستان با پاکستان همواره دستخوش فراز و نشیب عمدتاً ناشی از اختلاف مرزی به جامانده از دورۀ استعمار بریتانیا بوده است. امیر محمد یعقوب خان در ماه مه سال ۱۸۸۷ و در خاتمه دومین جنگ افغانستان- انگلیس به موجب توافق «گندمک» بخش های بزرگی از بلوچستان فعلی پاکستان را به حکومت بریتانیایی هند واگذار کرد. همچنین عبدالرحمن خان پس از یعقوب خان در سال ۱۸۹۳ با گردن نهادن به عهدنامه دیگر، حوزه های نفوذ هند بریتانیا و افغانستان، خط مرزی موسوم به «دیوراند» را که به طول حدود ۲۵۰۰ کیلومتر از مرز مشترک افغانستان با چین در منطقه واخان آغاز شده و به نقطه مرزی مشترک افغانستان- ایران – هند بریتانیا در غرب خاتمه می یافت، پذیرفت. این خط مقسم حوزه های نفوذ متعاقباً از ماهیت مرز بین المللی برخوردار شده و عملاً منطقه بزرگ پشتون نشین موسوم به «پشتونستان» را بین افغانستان و هند بریتانیا تقسیم کرد. تلاشهای پراکنده و مقطعی افغانها برای بازیابی قلمرو ازدست رفته، به دلیل برتری نظامی و سیاسی بریتانیا و حیاتی بودن حفظ وضعیت موجود افغانستان به عنوان منطقه ای حائل و مانع از اشاعۀ نفوذ روسیه تزاری به مستعمرۀ ارزشمند بریتانیا حاصلی در برنداشت.
در دوره امان الله خان انگلیسی ها پیش شرط گذاشته بودند که تنها با برسمیت شناختن «خط دیورند» به عنوان مرز بین المللی افغانستان، حاضرند که استقلال کشور را به رسمیت بشناسند و امان الله خان دوبار طی قراردادهای رسمی این خط را به عنوان مرز بین المللی کشور به رسمیت شناخت.
وقتی در ۳ جون ۱۹۴۷ پلان تقسیم هند برتانوی به هند و پاکستان مطرح شد، افغانستان خط دیورند را رد نمود و عملاً از تحریک پشتونستان حمایت خود را آغاز کرد که برای آزادی نقاط شمالشرقی پاکستان مبارزه مینمودند. ولی پاکستان با استفاده از قدرت نظامی خویش نفوذ خود را تحمیل نمود، که با واکنش جدی دولت افغانستان روبرو گردید. دولت وقت افغانستان بتاریخ ۲۶ جولای ۱۹۴۹ لویه جرگه را دایر نمود که این جرگه پشتیبانی خویش را از استقلالیت قبایل آزاد اعلام نمود و جرگه تمام معاهدات را که افغانستان با هند برتانیوی داشت به شمول معاهده دیورند را لغو اعلام نمود و همچنان اعلام نمودند که دولت افغانستان این مرز را به رسمیت نمیشناسد.
بعد از ظاهرشاه، وقتی محمد داوود به قدرت رسید، ایشان یکی از طرفدارن سرسخت داعیه پشتونستان بود. در زمان حکومت وی، هیچ مذاکره در مورد خط دیورند صورت نگرفت و مشکل برجا ماند. به همین ترتیب بعد از کودتای ثور، هیچ یک از حکومت های کمونیستی افغانستان خط دیورند را تایید ننمودند.
همانطور که گفته شد، در پی بازگشت داودخان به قدرت در کسوت رئیس جمهور در سال ۱۹۷۳ و طرح مجدد مسئله پشتونستان همزمان با برچیده شدن دولت های ایالتی منتخب استان های سرحد شمال غربی و بلوچستان پاکستان توسط ذوالفقار علی بوتو و سرکوب شورشیان بلوچ بار دیگر روابط دو کشور دچار تشنج شد و دوره سه ساله ای از حملات لفظی و درگیری های محدود نظامی و انسداد مرزها آغاز شد. دیدار و مذاکره سال ۱۹۷۶ بوتو و داود فصل نوینی در روابط دوجانبه کابل – اسلام آباد ایجاد کرد و با فروکش کردن نسبی تعارضات، جوی نسبتاً آرام بر فضای روابط دو کشور حاکم شد.
به نوشته حسین ابراهیم خانی، وقتی در ماه اپریل سال ۱۹۷۸ عناصر چپگرا دولت داود را سرنگون کردند و نورمحمد ترکی رئیس جمهور جدید و رهبر حزب خلق افغانستان شد؛ وی علی الظاهر با هدف انحراف افکار عمومی از ماهیت کمونیستی حکومت، پیگیری موضوع پشتونستان را اولویت نخست برنامه های دولت خویش اعلام داشت. هیئت نمایندگی افغانستان در اجلاس جنبش عدم تعهد در هاوانا مسئله پشتونستان را مطرح ساخت و از آنچه که تعدیات پاکستان به قوم پشتون و تحرکات و تجاوزات نظامی اسلام آباد تلقی میکرد، گلایه کرد.
در پی گسترش مخالفت های داخلی با کودتای کمونیستی و ورود نیروهای نظامی اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان برای حمایت از حاکمیت کمونیستی کابل و سرازیرشدن آوارگان افغانی به کشورهای همسایه، پاکستان به مجرای اصلی کمک غرب به گروه های متعدد عمدتاً پشتون جهادی تبدیل شد و ولایتهای سرحد شمال غربی، به طورعام و شهر پیشاور به طورخاص کانون حضور و فعالیت سیاسی و نظامی احزاب هفتگانه مجاهدین افغانی شد.
بسیاری از کارشناسان بدین باور اند که با توجه به ادعای حاکمان افغانستان راجع به خط دیورند، پاكستان همواره ازاین بیم داشته كه مبادا روزی افغانستان بر سر خط دیورند با این کشور بجنگد.
از این رو در تمام مقاطع تاریخ ۷۰ ساله، علیه حکومتهای بر سر کار در کابل که مدعی خط دیورند شده اند، گروههای مخالف را تقویت کرده که منجر به تضعیف حکومت مرکزی در کابل و در نهایت سقوط آن شده است.
اکثریت مطلق بدین باور هستند که حوادث ۵ دهه گذشته افغانستان عمدتا ریشه در سیاست ها ی خراب كارانه ی پاكستان در قبال كشور دارد. مانند بوجود آوردن احزاب سیاسی جهادی بعد از سقوط حكومت كمونیستی كه از یك سو مایه نفاق میان مجاهدین افغان شده جهاد مردم افغانستان را عقیم ساخت و از سوی دیگر زمینه مداخلات پاكستان در امور داخلی افغانستان را مهیا ساخت. در دهه نود میلادی پاكستان با تاسیس گروه طالبان و باكمك های اقتصادی و سیاسی كشور های نظیر عربستان سعودی، ایالات متحده امریكا و كشور انگلیس در عرصه سیاست افغانستان بحران نوی آفرید.
بعد از سال ۲۰۰۱ و کنفرانس بن بازهم پاكستان تمام تلاش خود را به كار گرفت تا از قدرتمند شدن افغانستان جلو گیری نماید. البته پاکستان این اقدامات را پس از لفاظیها و ادعاهای واهی رهبران افغانستان روی دست گرفته است.
از سوی دیکر، پاکستان با وجود تغییر شرایط منطقه ای و بین المللی کماکان افغانستان را حیات خلوت سیاسی و امنیتی خود تلقی کرده و خطر جدی نفوذ و حضور هند به عنوان اصلی ترین عامل تهدید موجودیت خود در این حیات خلوت را همواره مدنظر دارد و از تلاش برای بی ثبات ساختن هر حاکمیت دوست و طرفدار دهلی نو در افغانستان صرف نظر نخواهد کرد. ازسوی دیگر، پشتون ها که خود را بزرگترین قومیت و همچنین قدرت برتر سیاسی در افغانستان می انگارند و به انحای مختلف تاکنون حاکمیت در کابل را در قبضه خود داشته اند، برای حفظ این حاکمیت و تسلط نیازمند زنده نگه داشتن آرمان کلیت قوم پشتون ساکن در دوطرف خط دیوراند و ارائۀ چهرۀ مدافع حقوق و وحدت پشتونها هستند و به سادگی از این عامل تاریخی و روانی برای مصالحه با پاکستان صرف نظر نخواهند کرد. از این رو تمام این رویکردها و عوامل در درون افغانستان سبب شده تا پاکستان به نقش مخرب خود در افغانستان ادامه دهد.
نویسنده: غلام رضا سادات