پشتون و تاجیک دوقومی اند که با چندین حلقه با همدیگر در افغانستان گره خورده اند: مذهب مشترک، تبار مشترک، تاریخ مشترک، پیوندهای خویشاوندی و سابقه دراز همزیستی مسالمت آمیز و همکاری.
با وجود این اشتراکات، اما دیده می شود که پس از بازگشت طالبان به افغانستان، دو طرف در دام نفرت پراکنی قومی علیه همدیگر افتاده اند.
آنچه باعث تکوین این تنفر بی سابقه میان این دو قوم گردیده است، عملکرد طالبان است. تعدادی از تاجیکان تصور می کنند که پشتون ها به دلیل تعلقات قومی، به قدر کافی سیاست های رادیکالی و جنایات قومی طالبان را محکوم نمی کنند.
در مقابل، شماری از پشتون ها می پندارند که از سوی اقوام غیرپشتونی در معرض تهدید هویتی و وجودی قرار دارند و حمایت از طالبان می تواند بقای شان را تضمین کند.
این دو تصور می تواند در چارچوب یک گفتگوی صادقانه و سازنده میان نخبگان دو قوم اصلاح و تعدیل گردد؛ اما آنچه نمی گذارد این گفتگو اتفاق بیفتد، نفرت پراکنی قومی افراطیون دو طرف علیه همدیگر است.
در چنین وضعیتی، مسوولیت ما اهل قلم چیست؟
ایستادگی علیه نفرت پراکنی و جلوگیری و پیشگیری از خطر جاودانه شدن نفرت میان تاجیکان و پشتون ها.
باورمن این است که طالبان دیر یا زود رفتنی استند، اما آنچه تهدید اصلی است این است که اقوام کشور در فردای فروپاشی یا سرنگونی نظام طالبانی نتوانند از شرمساری به چهره همدیگر نگاه کنند و یا دل های شان مالامال از نفرت و خصومت باشد.
یعنی من از چیزی که هراس دارم، خطر جاودانه شدن نفرت قومی میان پشتون ها و تاجیکان است.
اگر نفرت قومی میان این دو قوم نهادینه گردد، افغانستان هرگز به ثبات سیاسی و صلح عادلانه دست نخواهد یافت و چند نسل دیگر نیز در آتش جنگ و خصومت خواهد سوخت.
تحکیم صلح و ثبات در افغانستان نیازمند همکاری همه اقوام، به ویژه پشتون ها و تاجیکان است.
من همکاری میان این دو قوم را کلید ثبات سیاسی در افغانستان می دانم.
این همکاری وقتی ممکن است که بتوانند با همدیگر گفتگو کنند و از همدیگر متنفر نباشند.
من دیشب چند تویتی هشدارگونه در این زمینه نوشتم و خوشبختانه پیام های خوبی دریافت کردم.
البته در ایکس کامنت های منفی نیز کم نبود. با این همه، من در این زمینه الگوی خود رومن رولان قرار را می دهم و از روشنفکران و نخبگان هر دو قوم نیز می خواهم مانند این روشنفکر اروپایی عمل کنند.
رومن رولان، نویسنده و متفکر فرانسوی است که در سالهای جنگ جهانی اول میزیست. جنگ جهانی اول که از آن به نام «جنگ بزرگ» یاد میشود، جنگی بود که از ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴ تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸ اتفاق افتاد و اکثر قارهها از جمله اروپا، افریقا، غرب آسیا، جزایر اقیانوس، چین، هند و اقیانوس اطلس را درگیر خود کرد. یکی از ویژگیهای اصلی و اساسی این جنگ، نفرتپراکنی ملی بود که توسط همهی جناحهای درگیر به آن دامن زده میشد. فرانسویها به آلمانیها فحش و دشنام میدادند و در مطبوعاتِ خود از آنها چهره دد و دیو ترسیم میکردند و آلمانیها از فرانسویها.
یکی از اقشاری که در این جنگ به گونهی گسترده مشارکت داشت، روشنفکران کشورهای درگیر جنگ بود. آنها به تبلیغاتچیهایی تبدیل شده بودند که حیثیت سپاهیان قلم بهدست را داشتند و علیه کلیتِ یک ملت دیگر سمپاشی و نفرتپراکنی کرده و در نوشتهها و تبلیغات خود کوچکترین جنبهی انصاف را نیز رعایت نمیکردند. رومن رولان میگوید که آنچه من به تجربه دریافتم این است که این قلم بهدستان بیرحمتر و غیرمنصفتر از سپاهیان بودند. در حالی که این سپاهیاناند که در سنگرها حضور دارند، اما «از قضا نزد کسانی که دست به عمل نمییازند، نفرت ابعاد سرسختانه و بیرحمانهای مییابد و ویژگیهایی کسب میکند که برخی روشنفکران نمونههای وحشتناکی از آن را به تصویر میکشند.»
در چنین زمانهای، رومن رولان، که در آن زمان چهل و هشت ساله بود، بر خلافِ جو زمانه و جریانِ غالب در میان روشنفکران همهی ملتها، یکتنه در برابر همه میایستد و در میان معرکه و نبرد، علیه نفرتپراکنی مبارزه میکند. او که در این زمان در سوییس بیطرف زندگی میکرد شروع میکند به نوشتن و انتشار یکسری مقالات، یادداشتها و نامهها در روزنامهها و مطبوعات. محتوای مقالات و نامههای او را مذمت نفرتپراکنی علیه کلیتِ یک ملت و انتقاد جدی از روشنفکران تشکیل میدهد. او به فرانسویها یادآوری میکند که آلمان سرزمین بربرها نیست، بلکه کشور گوته و دهها دانشمند و هنرمند تاثیرگذار هم است. و همچنان از آلمانیها میپرسد که «شما نوادهگان گوته هستید یا نبیرهگان آتیلا؟ آیا با نیروهای ارتش دشمن میجنگید یا با روح انسان سر نبر دارید؟» و بدین طریق، نگاهی سنجشگرانه و انتقادی به فرهنگ آلمان میاندازد.
آنچه باعث شده بود تا او، در بحبوبه نبرد، علیه نفرتپراکنی مبارزه کند، هراس از جاودانهشدن نفرت بود. او میدانست که با این نوشتههایش جنگ متوقف نمیشود، اما میخواست در فردای پایان جنگ و در زمان صلح، ملتها آن قدر از همدیگر متنفر نباشند که نتوانند به چشم همدیگر نگاه کنند. او برای ایام پس از جنگ برنامه میریخت تا به صلح عادلانه و پایدار کمک کند.
موضعگیریهای او علیه نفرتپراکنی باعث میشود که در کشور خود متهم به خیانت ملی شود و حتا پدر و تعدادی از دوستان فرانسوی و آلمانیاش از او فاصله بگیرند. او از ترس اینکه مبادا مادرش نیز از او فاصله بگیرد، در ۹ نوامبر ۱۹۱۴ نامهای برایش مینویسد و میگوید: «سعی کنیم به رغم همهی سخنان ناجوانمردانهای که هنوز شاید به من بگویند و به یقین در آینده خواهند گفت، رابطه مان را زیاد تحت تاثیر قرار ندهیم.»
از هر طرف، فحش و دشنام نثارش میشود، مانند این فحشنامه که در آن خطاب به رولان گفته شده است: «مردک بیوطن… روزنامه لوتان حقیقت وجودیات را میگوید. ای کودن پرمدعا… تو در نوشتن و اندیشیدن به یک اندازه ناتوانی!» و سپس میافزاید: «ای چکمهلیس! این شخصیت درخور رذل نوکرصفتی است که در برابر کسی که نیرومندتر میپنداردش خم و راست میشود. صورت تو را باید با تفهایی شستوشو داد که سزاوار تو است؛ با تفِ فرانسویهای شرافتمند!»
با این همه رومن رولان به مبارزهی خود ادامه میدهد و از این فحشها و دشنامها و اتهامها نمیترسد، تا اینکه صدایش موافقان خود را در میان تمام ملتها در مییابد. او پس از جنگ به عنوان تاثیرگذارترین چهرهی صلحگرای اروپایی شناخته میشود و جایزه نوبل ادبیات را میگیرد.
آنچه را با یادآوری سرگذشت رومن رولان میخواستم توضیح بدهم این بود که وظیفه یک روشنفکر در بحبوحه جنگ و نفرتپراکنی، مبارزه علیه نفرتپراکنی است. روشنفکر نباید اجازه بدهد که نفرتها جاودانه شوند. جاودانهشدن نفرت، باعث دشوارشدن همزیستی در فردای پایان جنگ میشود. یک روشنفکر در مبارزه علیه نفرتپراکنی نباید از افکار عمومی مردمان همقوم و همتبار خود بهراسد و سکوت کند. درست است که در نخست متهم به خیانت و چاپلوسی و کاسهلیسی میشود، اما در پایان جنگ، همگان به ارزش کار او پی خواهند برد. این درسها را باید روشنفکران ما بیاموزند. ما در وضعیت بدی در افغانستان به سر میبریم و از همه سو شاهد نفرتپراکنی علیه همدیگرایم. وظیفه روشنفکران است که در چنین روزگاری علیه نفرتپراکنی بایستند، نه اینکه به آتش آن نفت و بنزین بپاشند.