در روزگاری که شماری از مهاجرستیزان در ایران و ایران هراسان در افغانستان مساله مهاجران را بهانه کرده و به نفرت پراکنی مشغول اند، نیاز است یکبار دیگر به معنای «همسایگی» بیندیشیم.
سالهاست گفته میشود که ایران و افغانستان دو کشور همزبان، همفرهنگ و همتاریخاند. اما پرسش اساسی اینجاست: آیا مجاورت جغرافیایی، زبان مشترک و گذشتهی تاریخی، برای تعریف همسایگی کافی است؟
پاسخ این پرسش را میتوان از زبان عیسی مسیح، پیامآور رحمت و شفقت، شنید.
در انجیل داستانی نقل شده به نام «سامری نیکو»؛
روزی یکی از علمای دین از عیسی پرسید:
«چه کنم تا وارث زندگی جاودان شوم؟»
عیسی پاسخ داد: «در تورات چه آمده؟»
او گفت: «خداوند را با تمام جان و دل و ذهن دوست بدار و همسایهات را چون خودت محبت کن.»
عیسی گفت: «درست گفتی؛ چنین کن تا زندگی بیابی.»
اما آن مرد دوباره پرسید: «همسایهام کیست؟»
و پاسخ، داستان مردی بود که در مسیر اورشلیم به اریحا، گرفتار راهزنان شد؛ کاهن و لاوی از کنارش بیاعتنا گذشتند، اما یک مرد سامری، که از قومی غیر محبوب بود، بر او دل سوزاند، زخمهایش را مرهم نهاد و تا بهبود یافتن از او مراقبت کرد.
عیسی سپس پرسید: «کدامیک از این سه، همسایه آن مرد زخمخورده بود؟»
و پاسخ آمد: «آنکه بر او ترحم کرد.»
عیسی فرمود: «پس تو نیز چنین کن.»
این داستان کوتاه اما عمیق، برداشتی نو از مفهوم همسایگی ارائه میدهد: همسایه بودن نه در مرز است، نه در زبان و نه در تاریخ؛ بلکه در شفقت، همدلی و یاریرساندن در زمان رنج و بلاست.
بیتردید، میزبانی ایران از مهاجران افغانستانی در چهار دههی گذشته، شایسته قدردانی است. همچنین، تصمیمات دولتها در خصوص مهاجران، تابع ملاحظات داخلی و امنیتیاند. اما نگرانی اصلی، فراتر از تصمیمات سیاسی و اداری است؛ نگرانی از رشد نفرتپراکنی در هر دو سوی مرز.
مهاجرستیزی در ایران و ایرانستیزی در افغانستان، هر دو خطری جدی برای آیندهی روابط دو ملتاند. آنچه امروز به شکل توهین، تحقیر یا واکنش خشمآلود در شبکههای اجتماعی بروز میکند، میتواند فردا به دیواری از بیاعتمادی و کینه بدل شود.
در چنین شرایطی، نخبگان، فرهیختگان، استادان دانشگاه، روزنامهنگاران و اهل قلم هر دو کشور، وظیفهای خطیر دارند:
نباید در برابر زهر نفرت، سکوت کرد.
نباید اجازه داد روایت رسمی روابط ایران و افغانستان، در دستان کاربران بینام شبکههای اجتماعی شکل بگیرد.
اگر رسالت ادبیات، فراتررفتن از مرزهای قوم، مذهب، زبان و سیاست است،
اگر وظیفهی روشنفکر، دفاع از ارزشهای انسانی و پلسازی میان ملتهاست،
اکنون زمان برخاستن است برای نجات آیندهای که میتواند گرفتار سوءتفاهم دائمی شود.
گوته، شاعر بزرگ آلمان، زمانی با شگفتی از داستانی چینی سخن گفت که به شکل عجیبی با ادبیات اروپایی همسو بود. او نتیجه گرفت:
«روح انسان، توانایی آن را دارد که از تاریخ و جغرافیا فراتر رود.»
او ادبیات را ابزاری برای وحدت انسانها، و دفاع از انسانیت در برابر تجزیه آن میدانست.
اکنون پرسش این است: اگر گوته به فکر پیوند تمدنهای دوردست بود، چرا ما نتوانیم ملتی را که با ما همزبان، همفرهنگ و همسرنوشت است، به مهربانی و گفتوگو نزدیکتر کنیم؟
سکوت نخبگان، بیتفاوتی اهل اندیشه، و انفعال فرهنگی، امروز فقط یک غفلت نیست؛
ممکن است فردا، تاریخی پُر از حسرت رقم بزند.
پایان پیام روشن است:
همسایگی را با مرز تعریف نکنیم؛ با مهر بسنجیم.