در جهان امروز، حکمرانی دیگر نه صرفاً یک مسأله قدرت و سیاست، بلکه دانشی پیچیده و چندبُعدی است که به فهم عمیق از انسان، جامعه، و ارزشها نیاز دارد. آیزایا برلین، فیلسوف لیبرال قرن بیستم، در کتاب «آزادی و خیانت به آزادی» به نکتهای کلیدی اشاره میکند: همانگونه که ساختن یک پل نیاز به دانشی فنی دارد، فرمان راندن بر یک کشور نیز نیازمند درک علمی و اخلاقی از جامعه انسانی است. حکمرانِ بیدانش، نهتنها راه به کامیابی نمیبرد، بلکه مردم را به رنجهای بزرگتری گرفتار میسازد.
این نکته در زمینهی افغانستان، کشوری که بیش از چهار دهه درگیر جنگ، بحرانهای سیاسی، فروپاشی نهادهای مدنی، و کشمکشهای هویتی بوده است، اهمیتی دوچندان پیدا میکند. این یادداشت با توجه به دیدگاه آیزایا برلین تلاش می کند مفهوم حکم رانی خوب و بحران حکمرانی در افغانستان را توضیح دهد.
حکمرانی خوب چیست؟
حکمرانی خوب مفهومی است که سازمانهای بینالمللی همچون سازمان ملل متحد و بانک جهانی از دهه ۱۹۹۰ به بعد بهطور گسترده مطرح کردهاند. این مفهوم شامل اصولی همچون شفافیت، پاسخگویی، مشارکت عمومی، حاکمیت قانون، عدالت، کارآمدی، و عدم تمرکز قدرت است. به عبارت ساده، حکمرانی خوب یعنی ادارهی امور عمومی بهگونهای که منافع همگان تأمین گردد و کرامت انسانی در مرکز تصمیمگیریها قرار گیرد.
در افغانستان، فقدان دانش در حکمرانی خود را در چند سطح نشان داده است:
درک نادرست از جامعهی متکثر افغانستان
افغانستان جامعهای است با تنوع قومی، زبانی، مذهبی و فرهنگی. حاکمانی که فاقد درک جامعهشناختی از این واقعیت بودهاند، اغلب در پی یکسانسازی یا حذف تنوع برآمدهاند و نتیجه آن، افزایش شکافهای قومی، بیاعتمادی اجتماعی، و شورشهای محلی بوده است.
بیتوجهی به روانشناسی اجتماعی مردم
هر حکومتی برای بقا و مشروعیت نیاز به فهمی درست از روان مردم دارد. مردمی که سالها در ترس، فقر، مهاجرت و خشونت زیستهاند، واکنشهای خاصی به قدرت، قانون و امنیت دارند. درک این امر نیازمند دانش روانشناسی اجتماعی است، نه صرفاً ابزار سرکوب.
ضعف در نهادسازی پایدار
در دو دهه پس از سقوط طالبان در ۲۰۰۱، میلیاردها دلار برای بازسازی افغانستان هزینه شد، اما نبود تخصص در طراحی و مدیریت نهادها، باعث شد این سرمایهگذاریها به نهادهایی وابسته به اشخاص و ناپایدار تبدیل شوند. حکمرانی خوب بدون نهادهای قوی و مستقل ممکن نیست.
اخلاق در حکمرانی
آیزایا برلین یادآوری میکند که حکمرانی نیازمند اخلاق است. فقدان اخلاق در ساختار قدرت افغانستان – چه در دولتهای گذشته و چه در حکومتهای موقت – به رواج فساد، تبعیض، و ظلم انجامیده است. حاکمی که تنها به بقاء قدرت خود میاندیشد، نه به عدالت، هرگز قادر به برپاداشتن حکمرانی خوب نخواهد بود.
گامهایی به سوی حکمرانی خوب در افغانستان
افغانستان در صورتی به حکمرانی خوب میرسد و از دام این حکمرانان مستبد رهایی میآبد که گامهای بلند زیر را بردارد:
بازنگری در آموزش سیاسی و اداری
نظام آموزش افغانستان باید نخبگان آینده را با دانشهایی چون جامعهشناسی، انسانشناسی، اخلاق سیاسی و مدیریت عمومی آشنا کند. تربیت حکمران تنها با آموزش دینی یا نظامی میسر نیست.
تقویت مشارکت مردمی
حکمرانی دانا و کارآمد زمانی شکل میگیرد که مردم در تصمیمگیریها مشارکت داشته باشند. شوراهای محلی، رسانههای آزاد، و نهادهای مدنی باید تقویت شوند تا حکمرانان پاسخگو بمانند.
حفظ و احترام به تنوع
برخورد علمی و انسانی با تنوع قومی و فرهنگی، یکی از ستونهای حکمرانی خوب در افغانستان است. باید از رویکردهای حذفگرایانه و تکروانه فاصله گرفت و به سیاستهای فراگیر روی آورد.
تبیین نقش اخلاق در قدرت
سیاستمداران افغانستان باید آموزش ببینند که قدرت ابزاری برای خدمت است، نه هدفی برای چپاول. این تغییر نگرش نیاز به آموزش، رسانه، و فشار افکار عمومی دارد.
در فرجام
افغانستان کشوریست که حکمرانی خوب را کم تر تجربه کرده است، این کشور با تجربهی جنگهای پی در پی از حکمرانی خوب بیبهره بوده و حاکمان آن کمتر آدمهای با سوادُ دانشمند و اهل فهم و فن بوده است. همین امر باعث شده است این کشور چندین دهه درگیر جنگهای نافرجام باشد و هنوز که هنوز است آتش این جنگ اسارت و بدبختی روش است و دامن مردم افغانستان را رها نمیکند. تجربهی افغانستان گواهی است روشن بر آنچه برلین هشدار داده بود: بیدانشی در امر حکمرانی، فاجعهآفرین است. تنها با اتکا به خرد، علم، و اخلاق است که افغانستان میتواند به سوی آیندهای باثبات، عادلانه و انسانی حرکت کند.