در دنیای امروز، مفاهیم حقوق بشر، آزادی بیان، حقوق زنان و دموکراسی بهعنوان ارکان اساسی و ارزشهای بنیادین در کشورهای پیشرفته و نهادهای بینالمللی مطرح هستند. اما سوالی که همواره ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده این است که آیا این مفاهیم واقعاً بهعنوان اصول انسانی و جهانی بهکار میروند یا تنها ابزارهایی هستند که قدرتهای بزرگ جهانی برای تحمیل خواستهای خود و کنترل کشورهای در حال توسعه و نوظهور از آنها بهرهبرداری میکنند؟ در این مقاله، قصد داریم به بررسی دقیقتر این موضوع بپردازیم و تحلیل کنیم که چرا و چگونه مفاهیم حقوق بشر و آزادیهای فردی در غرب، بهویژه در سطح سیاسی، به ابزاری برای سلطه و هژمونی تبدیل شدهاند.
غرب فرهنگی: اصول انسانی یا ایدهآلهای جهانی؟
در غرب فرهنگی، حقوق بشر، آزادی بیان، دموکراسی و حقوق زنان بهعنوان اصولی جهانی و ضروری برای تحقق عدالت و رفاه انسانها شناخته میشوند. این مفاهیم در جوامع غربی بهطور عمیقی ریشه دوانده و از طریق نهادهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بهطور پیوسته ترویج و نهادینه شدهاند. در این جوامع، حقوق فردی بهعنوان بنیانهای حقوقی و اخلاقی نظامهای دموکراتیک تلقی میشوند. نهادهای مدنی، دانشگاهها، سازمانهای غیردولتی و رسانهها در جوامع غربی نقش کلیدی در ترویج و حفظ این مفاهیم دارند و آنها را بهعنوان استانداردهای جهانی در نظر میگیرند.
در این چارچوب، مفاهیم حقوق بشر و آزادیهای فردی از نظر اخلاقی و انسانی پذیرفته شدهاند و هدف آنها ایجاد یک نظم جهانی عادلانه و انسانی است که در آن فرد بتواند آزادانه به ابراز عقاید خود بپردازد، حقوق خود را در برابر دولتها مطالبه کند و از هرگونه تبعیض و نابرابری رنج نبرد. اما این پذیرش صرف این مفاهیم در جوامع غربی بدون چالش نیست و همواره سوالاتی در مورد تناقضات موجود در رفتار دولتها و نهادهای غربی با ارزشهای مدنظر مطرح میشود.
غرب سیاسی: استفاده ابزاری از حقوق بشر و آزادیهای فردی
در سطح سیاسی، مفاهیم حقوق بشر و آزادیهای فردی نه تنها بهعنوان اصول اخلاقی بلکه بهعنوان ابزارهای استراتژیک برای پیشبرد منافع سیاسی و اقتصادی مورد استفاده قرار میگیرند. در این بخش، کشورهای غربی بهویژه قدرتهای جهانی نظیر ایالات متحده آمریکا و کشورهای اروپایی، از این مفاهیم برای ایجاد فشار بر کشورهای در حال توسعه و قدرتهای نوظهور استفاده میکنند. در واقع، این مفاهیم بهعنوان ابزارهایی برای هژمونی و سلطهجویی در سطح جهانی عمل میکنند.
در بسیاری از موارد، هنگامی که یک کشور به نقض حقوق بشر متهم میشود، واکنشهای جهانی به آن از سوی قدرتهای بزرگ بهطور مستقیم با اهداف سیاسی و اقتصادی آن کشورها گره میخورد. این کشورها از حقوق بشر بهعنوان ابزاری برای اعمال فشارهای دیپلماتیک و اقتصادی استفاده میکنند تا حکومتهای مخالف خود را در سطح جهانی منزوی کرده یا حتی تغییر دهند. بهعنوان مثال، تحریمها، تهدید به مداخلات نظامی و فشارهای دیپلماتیک از جمله روشهایی هستند که کشورهای غربی برای تحمیل خواستهای خود از آنها استفاده میکنند.
از سوی دیگر، در مواردی که منافع ژئوپولیتیکی ایجاب کند، کشورهای غربی ممکن است حتی از نقض آشکار حقوق بشر در برخی کشورها چشمپوشی کنند یا آن را نادیده بگیرند. نمونه بارز این امر را میتوان در رفتار کشورهای غربی در قبال برخی دولتهای دیکتاتوری یا رژیمهایی با سوابق حقوق بشری بد مانند گروه طالبان در افغانستان و در این اواخر گروه تحریر الشام در سوریه نام برد، اما متحد استراتژیک، مشاهده کرد. این تناقضها نشان میدهد که در غرب سیاسی، مفاهیم حقوق بشر و آزادیهای فردی بهطور عمده در راستای منافع و هژمونی قدرتها بهکار گرفته میشود و نه بهعنوان اصول انسانی و جهانی.
دوگانهسازی: غرب فرهنگی و غرب سیاسی
در این راستا، میتوان یک دوگانگی اساسی میان غرب فرهنگی و غرب سیاسی مشاهده کرد. در حالی که در غرب فرهنگی این مفاهیم بهعنوان اصول انسانی و ارزشهای بنیادین شناخته میشوند، در غرب سیاسی این مفاهیم به ابزاری برای رسیدن به اهداف استراتژیک تبدیل میشوند. این دوگانگی نه تنها موجب سردرگمی در تحلیلهای جهانی میشود بلکه بر سیاستهای بینالمللی نیز تأثیرات منفی بهدنبال دارد.
کشورهای در حال توسعه و نوظهور که ممکن است در معرض فشارهای سیاسی و اقتصادی از سوی قدرتهای بزرگ قرار بگیرند، اغلب با این سوال مواجه هستند که آیا اصول حقوق بشر و آزادیهای فردی که از سوی کشورهای غربی تبلیغ میشود، واقعاً برای ارتقای رفاه انسانی است یا بهعنوان ابزاری برای سلطهجویی و تأمین منافع خاص است.
این نگرش منجر به شکافهایی در روابط بینالمللی میشود و موجب افزایش تنشها میان کشورهای توسعهیافته و در حال توسعه میگردد.
نتیجهگیری
با توجه به بررسیهای فوق، میتوان نتیجه گرفت که مفاهیم حقوق بشر، آزادی بیان و حقوق زنان بهطور همزمان در دو بستر فرهنگی و سیاسی غرب وجود دارند. در غرب فرهنگی، این مفاهیم بهعنوان اصول انسانی و جهانی پذیرفته شدهاند، اما در غرب سیاسی، بهعنوان ابزارهایی برای سلطه و هژمونی قدرتهای جهانی عمل میکنند. این دوگانگی بهویژه در روابط میان کشورهای غربی و کشورهای در حال توسعه و نوظهور بهشدت مشهود است و موجب شکلگیری بحرانهای سیاسی و دیپلماتیک در سطح جهانی میشود.
برای دستیابی به درک عمیقتر و واقعبینانهتر از حقوق بشر و آزادیهای فردی، باید این مفاهیم را نه تنها در چارچوب ارزشهای انسانی بلکه در بستر سیاستهای جهانی و روابط قدرت تحلیل کرد. تنها در این صورت است که میتوان بهطور واقعی به ترویج این مفاهیم در سطح جهانی پرداخت و از ابزاری شدن آنها برای اهداف سلطهجویانه جلوگیری کرد.