این روزها و همزمان با سالروز خاکسپاری مجدد حبیب الله کلکانی، عدهی بحث اینکه حبیب الله کلکانی بیسواد و مرتجع بود و می خواست افغانستان را به عقب برگرداند، مطرح ساخته اند. در طرف مقابل هم بسیاری با پذیرش اینکه امیر حبیب الله با سواد کم، اشتباهاتی داشت؛ اما بحث جوان مردی و عیاری وی را برجسته کرده و از همه مهمتر انقطاع تاریخی را که وی رقم زد، مطرح کرده اند. به قول طرفداران حبیب الله کلکانی، او در عین حال اینکه بی سواد بود، اما با عیاری و جوان مردی، در مقطعی بر کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود که شاهان سنتی قبیله برای بدست آوردن این کرسی حتی به برادر و پدر شان رحم نمی کردند. یک شهزادهی با سواد مانند (زمانشاه) چشمان برادر خود را کور کرده و دیگری شیرعلی خان در زندان، روان فرزند را نابود کرد و آن دیگری امان الله خان تجددخواه و باسواد و ترقی طلب، گلوی پدرش را گوش تا گوش برید و مغزش را برای رسیدن به کرسی شاهی منفجر کرد.
اما بحث ارتجاع و انقطاع تاریخ؛
لودویک آدمک در کتاب مربوط به تاریخ و سیاست در افغانستان درباره ای حبیب الله کلکانی چنین مینویسد: « حبیب الله از قوم تاجیک در ده کلکان در کوهدامن کابل در سال ۱۸۹۰ میلادی متولد گردید، در جوانی به کارهای جسمانی اشتغال داشت. وی همواره نسبت به ماموران دولت و ثروتمندان کینه و خصومت می ورزید، اما نسبت به فقرا و بینوایان همدردی و شفقت نشان میداد. حبیب الله طی شورش ۱۹۲۸ م. ننگرهار حاضر به همکاری با شاه امان الله شد، شاه هم سلاح و مهمات زیاد در خدمت وی و طرفدارانش گذاشت ، اما بعدها از شاه رو گردان شد. در دسامبر همان سال با عده ای از طرفدارانش دست به شورش علیه امان الله زد و بعد از ۹ روز زد و خورد رانده شد و به پغمان فرار کرد. در ۷ جنوری ۱۹۲۹ م. دوباره به کابل حمله نمود، کابل را تصرف کرد، و در ۱۸ جنوری ۱۹۲۹ خود را امیر افغانستان تحت نام (امیر حبیب الله خادم دین رسول الله ) خواند، امان الله و طرفدارانش را دشمنان اسلام معرفی کرد.
حبیب الله از جنوری الی اکتبر ۱۹۲۹ بر افغانستان حکم راند، آخر توسط هاشم خان یکی از برادران نادرخان دستگیر، زندانی و اعدام شد.»
بحث انقطاع تاریخی در حکمرانی افغانستان، از مباحث مهم بوده است. حاکمیت دوصدو پنجاه ساله پشتون ها در افغانستان و عقب ماندگی و عدم مشارکت سیاسی اجتماعی و اقتصادی طی این دوره برای بسیاری ها غیر قابل قبول بوده است. وضعیت شکننده قرن بیستم در افغانستان، و مهمتر از همه سیاست خفقان و سرکوب، اقوام مختلف بویژه دردمندان جامعه و روشنفکران را به سطوح آورده بود. خاندان های ابدالی و بارکزایی حاکمیت ملی را در انحصار خویش گرفته بودند و این وضعیت برای مردم و جامعه قرن بیستم- اعم از بیسواد و با سواد در افغانستان- قابل قبول نبود. در کلیت امر، سیاست فضای باز که در آن همه ی اقشار و گروه ها در پروسه های مهم حاکمیت و اقتدار سهیم باشند، وجود نداشت. مهمتر از آن سرکوبهای قومی که صورت می گرفت، نارضایتی عمومی را شکل داده بود. در چنین شرایط بود که امثال حبیب الله کلکانی در متن جامعه کم سواد و فقیر و سرکوب شده، سر برآورد.
در بحث ارتجاع و انقطاع تاریخی صورت گرفته در حکومت ۹ ماهه حبیب الله کلکانی که در روند حکومت داری پشتونها ایجاد شد، غبار با این تعبیر شروع میکند که: بعد از آنکه دولت امانی در داخل کشور با مدیریت قوه ارتجاعی و در خارج از کشور با مخالفت دولت انگلیس و خراب شدن اقتصاد کشور از پشتیبانی مردم خالی شد، در همین زمان اغتشاشات از شرق کشور آغاز شد و جبهه ی کابل به رهبری حبیب الله که قبلا در نظام کشور خدمت می کرد نیز شروع شد. غبار در ادامه یاد داشت هایش حبیب الله کلکانی را مردی بیسواد میداند اما در عین حال ذکر میکند که با وجودی اینکه عده ی دزد دور و پیش او بود، اما افراد نخبه ی مانند خلیل الله خلیلی و صدیق خان نیز نزد او حضور داشتند. وی در نطق روز استقلال اش نیز استقلال را مربوط مردم دانست. حکومت کوتاه و چند ماهه ی وی مشروطه و دارای صدر اعظم بود. (غبار، ۱۳۶۷: ۲/ ۸۱۶، ۸۲۷-۸۲۸)
حبیب الله کلکانی وقتی بعد از حکومت سه روزه عنایت الله، برادر امان الله خان، با عنوان حبیب الله خادم دین رسول الله وارد کابل شد، در واقع وی اولین فرد بود که بعد از یک دوره ی طولانی حاکمیت پشتون ها وارد ارگ شاهی می شد. حبیب الله هر چند در همان آغاز سلطنت اش مخالف اصلاحات بود اما از روز استقلال کشور تجلیل کرده و ظاهر طنین در کتاب افغانستان در قرن بیستم به نقل قول از عبدالحی حبیبی ذکر میکند و آن اینکه وقتی کلکانی در سفری به قندهار آمد به ایشان که روزنامه نگار بوده فرموده که امیر را صفت کن و روس و انگریز(انگیس) را چیزی نگو! با این حال از همان آغاز حاکمیت، وی با مخالفت و اقتدار امان الله در قندهار که هنوز کشور را ترک نکرده بود
مواجه شده، غلام نبی چرخی در مزار، شجاع الدوله در هرات و در نهایت هم نادر خان در جنوب شرق کشور که با وجود پیروزی های اولیه اما پیروزی نهایی دشوار بود (طنین، ۱۳۸۴: ۶۰-۶۴).
آنچه در خلافت ۹ ماهه ی حبیب الله کلکانی حایز اهمیت است، همانا انقطاع حاکمیت پشتون ها می باشد. هر چند که حکومت وی دیری نپایید و سقوط داده شد اما در زمینه اصلاحات هم کاری خاص صورت نگرفت و شاید هم مجال آن بدست نیامد. اما در کل سیاست حبیب الله بر خلاف حاکمیت پشتون ها بر اصل مشارکت اقوام و گروه ها تاکید داشته و استوار بود. گفته شده که او هر چند از ترفند استعمار هم آگاه بود و حتی مشارکت اقوام را در حکومت مطرح و آنرا ضروری میدانست. از همین رو افراد نظیر شاه محمود برادر نادر خان را حتی در حکومت گماشت اما روی هم رفته با وجود مخالفت های داخلی، روس و انگلیس هم حبیب الله را نمی خواست (مصباح زاده، ۱۳۶۷: ۹۹).
با این حال در پی شورش های داخلی و از جمله نادر خان که از فرانسه آمده و رهبری شورش در مناطق جنوب شرقی را به دست گرفت. اما نکته ی مهم اینکه به نقل از آقای فرهنگ، نادر خان قبل از آمدن داخل افغانستان در پشاور با نماینده انگلیس ها ملاقات داشته است. بنا براین وقتی وارد کشور شد با نبردی که صورت گرفت حبیب الله از کابل عقب نشسته و نادر خان وارد کابل شد و اما نادر خان نمایندگانی نزد حبیب الله فرستاد و با امضا و مهر در حاشیه قرآن تعهد کرد که در صورت تسلیمی، حبیب الله را عفو کند. اما بعد از تسلیمی حبیب الله کلکانی با ۱۲ تن از همراهانش را اعدام کرد (طنین، ۱۳۸۴: ۶۹،۷۰).
البته نادرخان با سواد در حالی به قسم خود متعهد نماند که وقتی حبیب الله قدرت سیاسی را در کابل گرفت ، به گفته مرحوم قاسم رشتیا یک دسته از خواهران جوان امان الله در ارگ حضور داشتند. اما وی با همان بی سوادی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان آن دختران جوان رسد بلکه پاسدار آبرو و عزت شان گردید. در همین هنگام شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و به سوی کابل لشکر کشید و برای گرفتن تخت و به دست آوردن سر حبیب الله کمر بست. حبیب الله در حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت از خواهران جوان امان الله وسیله سیاسی نساخت. آنان را جهت خرد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت. اقارب دختران را خواسته و هر خواهر جوان امان الله را به دست هر قوم و خویش شان سپرد.
اما در سوی دیگر، پس از اعدام امیر حبیب الله کلکانی، نادرخان به جان فامیل او افتاد. نادر زمانی به اسارت فامیل حبیب الله در حالی دست یازید که از حریفش، امیرحبیب الله ، جزنام، نشان وخبری نبود. آن کوهدامنی سر زده شده بود. مگر در همان اسارت گیری ، نادر همسر و دو دختر حبیب الله را به زندان افگند و برای بیست سال در زندان نگهه داشتند و سپس برای بیست سال دیگر آنها را دور از کوهدامن ، به بلخ تبعید نمودند.
نکته آخر اما، حالا بحث تعطیلی مکاتب و مسئله ارتجاع را اگر یک پاراگراف جمع کنیم سوال اینجاست علت بی سواد ماندن حبیب الله خان چی بود؟
در حالیکه در اوایل قرن بیستم کشورها یکی پی دیگری بحث پیشرفت علمی و صنایع را بر مبنای با سواد ساختن جامعه روی گرفته بودند، اما شاهان افغانستان به زن بارگی مصروف بودند. این بی سوادی افراد ضعف دولت آن زمان بود که برای امسال حبیب الله خان و سایر اقشار جامعه زمینه تحصیل و خواندن و نوشتن را فراهم نکرده بود. حبیب الله خان همانند محمد زائی ها و سدو زائی ها از امکانات مالی بیشتر برخوردار نبود, که به خارج از کشور برود و تحصیل کند. اگر مرکز آموزشی (مکتب) در آن زمان برای مردم عام میساختند، طبعاً حبیب الله خان از سواد کافی برخوردار میبود.
من در مطلبی خواندم که حتی بعد از کشته شدن حبیب الله کلکانی و تا مدت چهل سال در کوهدامن و کلکان لیسه وجود نداشته است و حتی وقتی مردم به دولت وقت (ظاهرشاه) مراجعه می کردند که برای شان امر یک باب مکتب را بدهد، اما نمی دادند.
به هر حال دیدگاه های متفاوتی درباره شخصیت حبیب الله و آنچه او را به پیوستن به مبارزات و حکومت ۹ ماهه سوق داد، وجود دارد. این که آیا او عیاری جوانمرد؛ ملی گرایی تاجیک؛ اسلامی گرایی آرمان خواه و شورش گری ضد تجدد بود، بسته به دیدگاه و تحلیل ناظران و منتقدان متفاوت است. برخی وقتی از جایگاه رعیت سرکوب شده شاهان قبیلوی نگاه می کنند، او را عیاری از خراسان می دانند. عده ای هم وی را بی سواد و شماری او را ملی گرای تاجیک می دانند که در برابر شوونیسم پشتون ایستادگی کرد.