دولت وزیری رسماً از فعالیتهای خود در برابر گروه طالبان اظهار پشیمانی کرده است. اینکه چه آثاری در DNA این جنرال وجود دارد، هیچ معالجی قادر به درمان آن نخواهد بود.
در حالی که خودت بارها دست بر قرآن کریم گذاشتی و سوگند وفاداری یاد کردی؛ سوگند دفاع از تمام ارزشهای وطن، از خون شهدا و آرمانهای همسنگرانت، از عزت و سربلندی کشور، از میهنپرستی و خواستهای مشروع افغانستان.
پس چه شد آن تحلیف و سوگند وفاداری؟
تا دیروز، تو و امثال تو برای اهداف خلقیها، تمام سربازان و فرزندان این وطن را به بهانههای گوناگون به جنگهای بینالافغانی فرستادید تا کشته شوند. صدها انسان بیگناه را در گورهای دستهجمعی دفن کردید؛ بیآنکه اثری از آن جنایتها در حزب شما یا در خطمشی ادعایی وطندوستیتان دیده شود. امروز نیز همان ارزشهای حزبی و جمهوریتی را نادیده گرفته و به دامان گروه طالبان پناه بردهاید.
دیروز، با تکیه بر قدرت، قوم، سمت، روابط و میراث سیاسی، با خودخواهی و مفکورههای پوچ، گاهی کودتا راه میانداختید و گاهی بدون هیچ محکمه وجدانی، گرد یک میز نشسته و به معیشتهای خود میپرداختید.
جناب وزیری!
یادم است و از زبان خودت شنیدم که برای ما سربازان، وطندوستی و دشمنشناسی را آموزش میدادی. میگفتی پاسداری از وطن و نظام جمهوریت در برابر طالبان فرض عین است و آنان باغیان زمان و دستپروردگان بیگانگاناند.
هیچگاه فراموش نمیکنم که در دانشگاه مارشال فهیم، زمانی که سخنگوی وزارت دفاع بودی، طالبان را بدترین دشمنان وطن میخواندی و شعار «جنگ برحق» سر میدادی. با یونیفرم نظامی و چهرهای مصمم، مورال رزمی سربازان را بالا میبردی. همان سخنان تو بود که صدها همسنگر من را به میدان نبرد فرستاد؛ همسنگرانی که امروز دیگر در این دنیای رنگارنگِ پر از نقشبازی نیستند و در زیر خاک خفتهاند.
سؤال اینجاست:
آرمانهای آنان چه شد؟
تو به سربازان وطن انگیزه دفاع دادی، انگیزه مبارزه با افراطیت. تو دستور دادی، اوامر محاربوی را امضا کردی و فرزندان این وطن را به میدان جنگ فرستادی.
آیا این شما، جنرالان ستارهدار ارتش و نیروهای امنیتی، نبودید که فرمان حمله میدادید و در بسیاری از عملیاتها، جان سربازان را در معاملههای پنهانی قربانی میکردید؟
شما با تمام امکانات دولتی و نظامی، از صبح تا شام در عیش و عشرت بودید؛ در حالی که سربازان وطن در میدان نبرد، غرق در خون، دود و باروت میجنگیدند.
جناب وزیری!
آیا از زندانهای امروز خبر داری؟
از اینکه نیروهای امنیتیای که تو به آنان وطندوستی و دشمنشناسی آموختی، اکنون در کنج زندانها با شکنجههای استخوانسوز شب و روز را سپری میکنند؟
آیا در چهار سال گذشته خبر نشدی که چه تعداد از منسوبین نیروهای امنیتی زندانی، شکنجه، ناپدید و یا محاکمه صحرایی شدند، در حالی که تو رهبری آنان را بر عهده داشتی؟ کافیست اندکی مستندسازیها را بخوانی.
آیا میدانی چه تعداد از نیروهای امنیتی امروز در کشورهای مختلف، بلاتکلیف و تحقیرشده، زندگی ذلتبار را تحمل میکنند؟
جناب وزیری!
حادثه دیروز در مرز کشور همسایه را دیدی؟ دهها هموطن ما که بهدلیل فقر، ناامنی و بیسرنوشتی مجبور به ترک وطن شده بودند، در سرمای زمستان جان باختند؛ در میان آنان شمار زیادی از نیروهای امنیتی سابق حضور داشتند.
انسانهای باوجدان، اگر ذرهای غیرت و وجدان در سر داشته باشند، این همه بدبختی همسنگران خود را نادیده نمیگیرند؛ حداقل نمک بر زخمهای تازهشان نمیپاشند.
چه شد که امروز از عملکردهای خود پشیمان شدهای؟
یادم هست شعارهایت؛ همان شعارهایی که طالبان را دشمنان جانی وطن میخواندی. شدیدترین الفاظ را علیه آنان به کار میبردی.
صنف سوم آکادمی ملی نظامی بودم که خودت میان ما محصلان، طالبان را دشمنان اصلی این وطن معرفی کردی. از زبان تو، صدای شهادت نیروهای امنیتی در برابر طالبان را شنیدیم. همان الفاظ روحیهبخش تو بود که چندین همسنگر من را به سنگر کشاند و دیروز به شهادت رساند.
اگر دشمن را نمیشناختی، چرا همسنگران مرا با سخنانت به نبرد فرستادی؟
اگر آگاهی نداشتی، چرا صدها سرباز وطن را به کشتارگاه فرستادی و کودکان یتیم و خانوادههای بیسرپناه برجا گذاشتی؟
اگر دشمنشناس نبودی، چگونه به رتبه جنرالی رسیدی و سخنگوی وزارت دفاع شدی؟
اگر به قرآن باور داشتی، چرا به سوگندت وفادار نماندی؟
اگر به کلامالله ایمان میداشتی، از خون شهدا ـ چه در دوران خلقیها و چه در جمهوریت ـ پاسداری میکردی و امروز دست دشمنان نیروهای امنیتی را نمیفشردی و از آنان تقدیر نمینمودی.
طالبان نیز خوب میدانند که تو برای رفقا و همسنگران خود احترام قایل نشدی و برای آرمانهای آنان نایستادی؛ و برای آنان هم مؤثر نخواهی بود.
این ذلت تاریخی را تو و امثال تو، شرمآورانه، در کارنامههای خود ثبت کردید.