مرگ ناگهانی و مشکوک مطیعالله تراب، شاعر سرشناس و پرآوازه زبان پشتو، بحثهای جدی درباره سرنوشت شاعران، نویسندگان، روشنفکران و هنرمندان در افغانستان زیر حاکمیت طالبان را سر خط رسانهها و شبکههای اجتماعی ساخته است. تراب در چند دوره مختلف، چند چهره متفاوت در جامعه از خود تبارز داد؛ شاعری منتقد در برابر ساختارهای قدرت و سپس مدیحهسرا در ستایش رهبران گروه طالبان. همین تضاد او را در نهایت بهدست نظام و در نگاه هممسلکان فرهنگیاش نیز قربانی کرد.
تراب در دوران جمهوریت با صدای رسا و لحنی تند از نابرابری، فساد، تبعیض و بیعدالتی انتقاد میکرد. شعرهای او شعلهای از درد قومی و غرور ملی بود که با استقبال گسترده در میان پشتونها روبهرو میشد. اما پس از بازگشت طالبان به قدرت، تغییر ناگهانی لحن و موضع او، بسیاریها را شوکه کرد. تراب که زمانی تیغ انتقادش را بهسوی همه قدرتها میکشید، ناگهان در ستایش ملاعمر، جلالالدین حقانی، سراجالدین حقانی و سایر رهبران طالبان شعر سرود. این چرخش فکری یا شاید هم سیاسی واکنشهای تند و گاه تحقیرآمیز از سوی جامعه فرهنگی، روشنفکران و حتی هواداران سابق او را بهدنبال داشت.
نمونه شعر او در وصف سران طالب
له ممبره تر مرچله تر چناره
څه شوې څه شولې د تورې حجرې یاره
وا په خړو خاورو ناسته قلندره
سر راپورته کړه یوځل ملا عمره
خلک وایي خط او بریتو لاس په کار دی
ستا یعقوب د هیواد لوی سپه سالار دی
سلامونه ارواښاد جلال الدینه
هیر مې نه یې بدرالدینه تر سنګینه
له زرمته تر خروار لاره اترنګه
شاهیکوټه د منصور په وینو رنګه
په قومونو او په خیلونو قهر
مونږ خوړلی د تاریخ تیر کړی زهر
کتیبې ورپسې ګورم نادرک دي
د بورجان او دادالله قبرونه ورک دي
رانه ورک یې په هر لور درپسې لاړم
وا پښتون ملا عمره بیا دې غواړم
ستا نشتون کې د کابل قصه اوږده شوه
د ملا نه د انصاف تله کږه شوه
دا به څه کیږي، څوک واړه او څوک زاړه دي
ځینې ګونګیان او څوک کاڼه دي
برای بسیاری او دیگر همان صدای مردم نبود. اتهامهای چون مصلحتطلبی، همسویی با قدرت و خیانت به رسالت فرهنگی بهسوی او روانه شد. تراب در میان هممسلکان و دوستداران سابق خود نیز تنها ماند. او در واقع قربانی نوعی حذف فرهنگی از درون شد. اما این پایان ماجرا نبود.
در واپسین روزهای زندگیاش، تراب بار دیگر در میله گل نارنج در ننگرهار، جرقهای از صدای انتقادیاش را نمایان کرد؛ شعری که گفته میشود در آن بهطور غیرمستقیم از رهبر طالبان، ملاهبتالله انتقاد کرده بود. پس از آن منابع محلی از بازداشت خانگی او خبر دادند. چند روز بعد خبر مرگش منتشر شد؛ طالبان علت را ایست قلبی اعلام کردند، اما خانوادهاش با قاطعیت این ادعا را رد کردهاند. برادر او تاکید کرده که تراب هرگز مشکل قلبی نداشت و تا آخرین روز در سلامت کامل بود. عدم ارایه مدارک پزشکی و همزمانی درگذشت او با محدودسازی محافل فرهنگی، تردیدها را درباره مرگ طبیعی او تشدید کرده است.
در این میان، تراب به نوعی قربانی دوگانگی شد؛ از یک سو از سوی جامعه فرهنگی که مداحیاش از طالبان را خیانت به شعر و مردم دانست و از سوی دیگر، بهنظر میرسد که همان قدرتی که از آن تمجید میکرد نیز به او رحم نکرد. اگر آنگونه که خانوادهاش ادعا میکنند، مرگ او نتیجه انتقاد دوبارهاش از طالبان باشد، میتوان گفت که تراب قربانی همان سیستم سانسورگری شد که گمان میبرد از آن در امان مانده است.
این ماجرا فراتر از یک مرگ فردی، بازتاب بحرانی عمیق در فضای فرهنگی افغانستان است؛ جایی که دیگر جایی برای نقد نیست و حتا شاعران و نویسندگان هم باید میان سکوت، همسویی یا حذف یکی را برگزینند. مرگ تراب یادآور این واقعیت تلخ است که در نظامهای تمامیتخواه، مداحی هم مصونیت نمیآورد و شاعریکه روزی با زبان اعتراض شناخته میشد، اگر صداقت و استقلالش را از دست دهد، هم از چشم مردم میافتد و هم از تیغ قدرت در امان نمیماند.
مرگ مطیعالله تراب اگرچه در سکوت و ابهام رخ داد، اما نباید در همین سکوت به فراموشی سپرده شود. پرسشهایی وجود دارد که بیپاسخ مانده و تا زمانی که این ابهامها روشن نشود، ترس و بیاعتمادی در میان جامعه فرهنگی و روشنفکران افغانستان ادامه خواهد داشت.