در دهه ۹۰ میلادی، دو نظریه درباره آینده روابط بینالملل، مسیر تفکر سیاسی و تمدنی بشر را بهسوی دو چشمانداز متضاد جلب نمود. یکی نظریه «برخورد تمدنها» از ساموئل هانتینگتون که بر گسلهای ریشهدار تمدنها تأکید نمود، و دیگری «گفتوگوی تمدنها» از سیدمحمد خاتمی، رییسجمهور قبل ایران که بر امکان تعامل، درک متقابل و همزیستی فرهنگی میان تمدنها اسرار میورزد. امروز، در حالی که جنگ آشکار میان ایران و اسرائیل به مرحلهای بیسابقهی از خشونت و ویرانی رسیده، این دو نظریه نه در قالب یک مناظره نظری، بلکه در میدان خون و آتش، به مصاف یکدیگر آمدهاند.
هانتینگتون در سال ۱۹۹۳م، در تحلیل پساجنگسرد، استدلال کرد که منازعات آینده جهان نه بر پایه منافع اقتصادی، بلکه بر بستر هویتهای تمدنی شکل خواهد گرفت. او تمدنها را هویتهای بنیادین فرهنگی دانست که ریشه در تاریخ، دین، زبان، نهادها و جهانبینی دارند و نمیتوان آنها را بهسادهگی دگرگون ساخت. به باور وی، در این نظم نوین، گسلهای تمدنی به خطوط اصلی درگیریها تبدیل خواهد شد؛ بهویژه برخورد میان تمدن اسلامی و تمدن غربی که اکنون ایران و غرب در آن، در جبهههای متضاد ایستادهاند.
هانتینگتون شش دلیل اصلی ذیل را برای وقوع برخورد میان تمدنها مطرح نمود: نخست، تفاوتهای تمدنی عمیق و دیرپای مانند تاریخ، زبان، فرهنگ و بهخصوص دین، که بهراحتی از بین نمیروند. دوم، فشردهگی جهان و افزایش تعاملات، موجب آگاهی بیشتر از تفاوتها و تحکیم هویتهای تمدنی میباشد. سوم، با مدرنسازی و فروپاشی هویتهای محلی، دین جایگزین شده و پیونددهندهی فراملی تمدنها گشته است. چهارم، در واکنش به سلطه غرب، تمدنهای غیرغربی در حال بازگشت به ریشهها و تلاش برای ارائه الگوهای بدیلاند. پنجم، اختلافات فرهنگی سختتر از مسائل سیاسی و اقتصادی قابل مصالحهاند. ششم، گسترش منطقهگرایی اقتصادی بر پایهی هویت تمدنی، آگاهی تمدنی را تقویت کرده و زمینه برخورد را میافزاید.
در مقابل، نظریه خاتمی در سال ۱۹۹۸م، که در قالب دیدگاه اکادمیک در مباحث روابط بینالملل مطرح شد، تلاشی برای نجات جهان از مسیر تقابل و جنگ بود. او گفتوگوی تمدنها را راهی برای شکوفایی فطرت انسانی، نفی خشونت، افراطگرایی و سلطهطلبی میدانست و باور داشت که صلح جهانی تنها از مسیر درک متقابل میان تمدنها امکانپذیر میباشد. در دکترین خاتمی، تمدن غرب نیازمند بازاندیشی در جهانشمولی خود دارد و تمدنهای غیرغربی همچون ایران، باید با حفظ هویت فرهنگی، در صحنه جهانی بهصورت فعال ظاهر شود.
اما واقعیت امروز منطقه، چهرهای هانتینگتونیتر از همیشه به خود گرفته است. جنگهای گذشتهی اطلاعاتی، سایبری و نیابتی میان ایران و اسرائیل، کشوری که نماینده تمدن غربی در خاورمیانه شمرده میشود، اکنون به یک درگیری شدید نظامی مستقیم انجامیدهاست. تجاوز اخیر اسرائیل با پشتیبانی آمریکا و دیگر کشورهای همپیمانش به خاک ایران در مغایرت با تمام کنوانسیونهای سازمانملل و حقوق بینالملل میباشد و مرحلهای جدیدی از این نزاع تمدنی را رقم زد. جنگ کنونی به یک نبرد تمامعیار با کاربرد پهپادهای انتحاری، موشکهای دوربرد، حملات مستقیم به زیرساختها، حملات سایبری، جنگ گستردهی روانی و تبلغاتی در برابر یکدیگر مبدل شدهاست.
در این میدان نبرد، ایران نهتنها بهعنوان یک کشور، بلکه بهمثابه نماد تمدن اسلامی و ایرانی در معرض تهدید و تجاوز مستقیم قرار گرفته است. اسرائیل با حمایت نظامی، سیاسی، اطلاعاتی، پولی و رسانهای تمدن غرب، عملاً در حال اجرای پروژهای است که هدف نهایی آن، تضعیف، تجزیه و در نهایت حذف تمدن اسلامی و ایرانی در این سرزمین میباشد. آنچه در این جنگ جاری میگذرد، امتداد همان گسل تمدنیای است که هانتینگتون پیشبینی کرده بود؛ غرب و متحدانش، در برابر تمدن غیرغربی ایران اسلامی صفآرایی کردهاند.
پروژه نابودی تمدن ایرانی، تنها در سطح نظامی متوقف نمیماند. این پروژه با تلاشهای هماهنگ از سوی بازیگران مختلف همراه بوده و روسیه که در ظاهر شریک استراتژیک ایران خوانده میشود، در عمل به دنبال تضعیف قدرت تمدنی ایران در قفقاز و آسیای مرکزی میباشد. بعضی از کشورهای ترکزبان، با شعار پانترکیسم، در پی نابودی ساختار فرهنگی تمدن ایرانی هستند. کشورهای عربی به رهبری عربستان با ترویج پانعربیزم، سلفیزم و همکاری با اسرائیل، نقش ایران را در خلیج فارس به چالش کشیدهاند. غرب نیز با تشدید تحریمها، انزوای بینالمللی و حمایت مخفیانه و زیرکانه از گروههای تجزیهطلب قومی، عملاً برای فروپاشی وحدت ملی ایران و تبدیلشدن آن به مجموعهای از حکومتهای ملکالطوایفی کوچک و بیهویت تلاش میکند.
هدف نهایی این پروژه، حذف کامل ایران از معادلات ژئوپلیتیکی و تمدنی جهان بوده؛ نه فقط بهعنوان یک دولت، بلکه بهمثابه آخرین بازمانده تمدن تاریخی فارس است. آنها میخواهند جغرافیای سیاسی جمهوری اسلامی ایران، دیگر بهعنوان یک کشور مستقل و تمدنی موجود نباشد، بلکه در قالب جغرافیای پارهپارهای مانند آذربایجان جنوبی، کردستان، بلوچستان و غیره تقسیم شود و تاریخ آن، تنها در برگههای کتابها باقی بماند. بعضیها به این باور هستند که ایران پس از شکست در برابر یونانیها، عربها و مغولها، هربار توانست دوباره بلند شود و هویت و تمدن ایرانی را حفظ کند. بنابراین، در دورههای بعدی هم خواهد توانست که چنین کاری را انجام دهد. اما شرایط کنونی و اهداف بعدی دشمن را باید درک نمود و سادهلوحانه نباید قضاوت کرد. نمونههای حذف تمدن ایرانی را میتواند در هندوستان، پاکستان، ازبکستان، سینکیانگ و دیگر نقاط آسیاسی مرکزی مثال داد.
در حال حاضر، یک تعداد از ایرانیانی که مخالف سیاسی دولت جمهوری اسلامی هستند و کسانیکه تحت تأثیر جنگ روانی و تبلیغاتی غرب قرار گرفتهاند، فکر مینمایند که آمریکا برای آنان بهمانند جاپان و کوریای جنوبی، دموکراسی را هدیه خواهد کرد. اما تجربه تاریخی نشان میدهد که آمریکا و همپیمانانش در خاورمیانه هرگز در صدد پخش دموکراسی نبوده، فقط منافع اقتصادی و سلطهگری خویش را تعقیب میکنند. اکثر کشورهای امیرنشین خاورمیانه که حضور و لسطه آمریکا در آنجا بیشتر است، توسط شیخهای دیکتاتور اداره میشود. دموکراسی در این کشورها هرگز وجود ندارد. نمونهی دیگر آن میشود از افغانستان نام برد. آمریکا و ناتو با حضور خویش طی دو دهه در این کشور، میلیاردها دالر را صرف دموکراسی نمود، ولی در آخر بهمظور بیشتر تأمین منافعاش، افغانستان را به گروه طالبان تسلیم کرد. خلاصه این طیف مردم ایران نباید از روی کینه، نارضایتی و مخالفت با دولتشان، در دفاع از متجاوز به خاک خویش قرار گیرند.
در صورتیکه تمدن ایرانی_اسلامی نابود شود، نوبت بعدی تمدن ترکی_اسلامی و پس از آن تمدن عربی_اسلامی خواهد بود. اسرائیل بهعنوان تطبیقکننده این پروژه، کشورهای ترکیه، مصر و عبرستان را نیز به بهانههای مختلف درهم خواهد کوبید. سپس آنچه را که طرح تصرف سرزمینهای تاریخی اسرائیل در پالیسی رژیم صهیونستی شمرده میشود، اکثر ممالک خاورمیانه را خواهد بلعید.
در وضعیت فعلی، نخست باید تمام اقشار، اقوام و گروههای سیاسی ایرانی باهم متحد شده و در حمایت از دولت خویش، در برابر متجاوزین برای بقای کشورشان، در تمام عرصهها مبارزه نمایند. همبستهگی و ایستادهگی آنان، سبب عزت و بقای کشور و تمدن ایرانی خواهد شد. فارسیزبانان افغانستان، تاجیکستان و دیگر کشورهای منطقه که در شبکههای اجتماعی حضور فعال دارند، بیشترشان این وضعیت را درک نموده و در حمایت از دولت جمهوری اسلامی ایران و تمدن ایرانی_اسلامی، فعالیت مینمایند. این طیف که شامل اقشار مختلف بهخصوص نویسندهگان هستند، در برابر جنگ روانی و تبلغاتی خبرگزاریهای فارسیزبان مورد حمایت اسرائیل قرار دارند.
همچنان بعضی از قدرتهای منطقهای جهان اسلام بهجای حمایت مخفیانه از اسرائیل و تماشاگری حمله رژیم نتانیاهو به نمایندهگی از جانب غرب به ایران، لازم است که پروژهی اصلی را شناسایی و در برابرش ایستادهگی کنند. برعلاوهی کشورهای مصر، عربستان و ترکیه، ممالک ثروتمند دیگر خاورمیانه باید متحدانه مانع تضعیف و ویرانی تمدن ایرانی_ اسلامی شوند. این کشورها که سرشار از منابع ذخایر زیرزمینی نفت و پولدار هستند، بهعنوان نازدانههای ایالات متحده آمریکا، میتوانند نقش بهتری را در بازدارندهگی جنگ کنونی ایفا نمایند. اگر این کشورها بخواهند، میتوانند آمریکا را قناعت بدهند تا مانع ادامهی حملات اسرائیل به ایران شود. آمریکا نسبت به منافع کلان اقتصادی و تجارتی که با این کشورها دارد، پیشنهادشان را خواهد پذیرفت. ختم جنگ جاری، سبب بقای کوتاه مدت کشورهای خاورمیانه از تجاوز بعدی اسرائیل خواهد شد. ولی در آیندهها نیز اسرائیل بهحیث یک تهدید بالقوه باقی خواهد ماند. راهحل دراز مدت از تجاوزات بعدی اسرائیل، بازدارندهگی فناوری مدرن و تشکیل اتحادیههای نظامی و اقتصادی میان دولتهای خاورمیانه و جهان اسلام است.
ضمناً در وضعیت کنونی و پس از جنگ، راه مقاومت و بازسازی تمدن ایرانی باید بهطور همزمان پیگیری شود. ایران، تاجیکستان و فارسیزبانان افغانستان و منطقه، باید ائتلاف نوین بر محور هویت تمدنی شکل دهند. این ائتلاف نباید صرفاً سیاسی، بلکه باید فرهنگی، تاریخی و زبانی نیز باشد. باید دیپلماسی تمدنی بهجای دیپلماسی مصلحتگرایانه بنشیند و نهادهای فرهنگی ایران، نه صرفاً در واکنش، بلکه با کنش فعال در سطح جهانی حضور یابند.
همزمان، باید رویکرد نظریه خاتمی بازخوانی شود؛ نه بهعنوان یک رؤیای شکستخورده، بلکه بهعنوان یک مسیر ضروری در کنار ایستادهگی ایران در برابر غرب باشد. تنها از طریق گفتوگو، آگاهی، وحدت تمدنی و دفاع هوشمندانه میتوان از دل این بحران، تمدن ایرانشهری را زنده بیرون کشید.
نبرد امروز ایران و اسرائیل، آزمونی است برای بقای تمدن ایرانی و اسلامی؛ برخوردی که همزمان دو مسیر پیشروی ما میگذارد. یکی پایان تمدن ایرانی و اسلامی و دیگری دوام آن میباشد. اگر آتش این جنگ به جرقه بیداری تبدیل شود، گفتوگوی تمدنها بار دیگر جان خواهد گرفت؛ در غیر آن، پروژه برخورد تمدنها، همانگونه که هانتینگتون هشدار داده بود، تمدنهای خاورمیانه و اسلامی را یکی پس از دیگری در کام نابودی فرو خواهد برد. اگرچه او پیشبینی کرده بود که در آینده، کشورهای حوزهی تمدن اسلامی باهم متحد شده و تمدنهای غربی را شکست خواهند داد، ولی در شرایط کنونی، برعکس آن دیده میشود.