در سالهایی نهچندان دور واژهی «غرب» برای بسیاری از روشنفکران و دولتمردان ما نماد پیشرفت، مردم سالاری، هودهی آدمی و آسودهگی گروهی بود و غرب را نه یک گرد شده جغرافیایی بلکه یک الگو میدیدند. ولی امروز صداهایی بلند شدهاند که مردم را از همین غرب میترسانند انگار نه انگار که خود روزی در دامان همان اندیشه، بزرگ شدهاند و پیشرفت کرده اند.
یکی از این صداها، صدای مردیست که در گذشته یکی از معینان وزارت در افغانستان بود. در ساختار دُولتیای که بر پایهی همکاری با غرب و ارزشهای غربی آرایه گرفته بود، سالها نیرو و توان داشت و سیاست ساخت. ولی امروز با آوازی تند و چهرهای جدی، مردم را از رخنه غرب، از جنگ افزار های محم از تکاوری فرهنگی، از مردمسالاری غربی و رسانههای غرب میترساند.
این دگرگونی ناگهانی در گفتمان هایش، پرسشی های بنیادی را در ذهن مردم برپا میکند
آیا این دگرگونی از روی بیداری است یا از سر بازی سیاسی و دگرگونی تراز سودها ؟
کسی که روزی بخشی از بدنهی حکومتی بود که با پول و کنکاش غربیها میچرخید حالا چگونه ناگهان به دشمن سرسخت غرب جایگزین شده است؟
آیا این دگرگونی، آگاهانه و از سر بینایی است، یا تنها برای بازی در زمین نو قدرت، که از «دشمنی با غرب» نان میدهد؟
در این جستار میبایست گفت که در بسیاری از زمانها راهبردهای ارتشی و رسانهای کشورهای نیرومند، در برگیرنده برپایی یک “وهم و ترس ” در ذهن مردم پیش از هرگونه اقدام نظامی است. این “وهم” به معنای برپایی یک نگرش یا گمان ویژه در دل مردم است که ممکن است آنها را آماده پذیرش یک اقدام خاص کند.
خلاصه تر اگر بگویم پیش از آنکه یک کشور درون نبرد شود یا جنگ افزار های نو خود را شناسایی و آشکار کند، نخست با کاربرد از رسانهها، نشست ها، محتوای فیلمها، و حتی انسان های مثل همین معین پیشن وزارت جمال ناصر صدیقی نگرش ویژهی را در ذهن مردم آرایه میدهند. این نگرش میتواند به گونهای باشد که مردم به طور ناخودآگاه به گزیرشات ارتشی آن کشور واکنش نشان دهند، بترسند و حتی فکر اینکه میتوانند در برابر غرب ایستاده شوند را نکنند و یا از ترس اینکه اگر در برابر غرب ایستاده شویم در هفت غار زیزاگ گونه هم که پنهان شویم میزایل های غرب ما را نشانه می گیرد.
این روند نه تنها در مورد جنگ، بلکه در سیاست خارجی، در نگاه به تمدنها و حتی در برابر با فرهنگهای دیگر نیز کاربرد دارد. ترسی که غرب برپا میکند، بیشتر بهگونهای طراحی میشود که خود را خردمندانه، مردمسالارانه و نجاتبخش جلوه دهد، در حالیکه مخالفان آن، پس مانده و زیادهرو شناخته میشوند.
پس از این زاویه، ما دیگر با یک راستینگی عینی روبرو نیستیم، بلکه با روایتی مهندسیشده از واقیعت روبرو هستیم
ولی غرب، با همهی نادرستی های که دارد، دشمن اصلی ما نیست.
دشمن ما، وابستگی، خودفراموشی و تباهی درونی است. ولی برخی، با برپایی یک چهرهی هیولایی از غرب تلاش دارند نگاه مردم را از ناکارآمدیهای درونی، فسادهای گذشته، و اشتباهات خود دور کنند.
آنکس که دیروز در کنار سفیران غربی چای مینوشید، امروز بانگ”غرب را فرا زمینی ها اداره میکنند” سر میدهد ولی در دل هنوز آرزوی روادید، زیستن و سرمایهگذاری در همان سرزمین را پنهان کرده است.
ما نیاز داریم به غرب نگاه نکوهشی داشته باشیم، نه نگاه پیروانه، و نه نگاه پریشان پندار.
باید از غرب بیاموزیم آنچه که سازنده است و نباید به دام کسانی بیفتیم که برای درست انگاری گذشتهی تاریک خود، اکنون نقش منجی شرق را بازی میکنند.
مردم ما فریب نمیخورند حافظهی تاریخی دارند و میدانند که توهم و ترس، چه در چهره غربپرستی و چه در نقاب غربستیزی جز تاریکی نمیآورد.