این روزها رفتارها و موضعگیریهای دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین آمریکا، مرا بهراستی شگفتزده کرده است. چندی پیش، ادارهی اطلاعات ملی آمریکا گزارشی منتشر کرد که در آن آمده بود: ایران تصمیم به ساخت سلاح هستهای ندارد. اما واکنش ترامپ چه بود؟ بهسادگی گفت: «اشتباه است.»
پس از حملهی آمریکا به ایران، وزارت دفاع آمریکا اعلام کرد که تاسیسات هستهای ایران نابود نشدهاند. باز هم ترامپ واکنش نشان داد و این گزارش را «جعلی» خواند.
این مواضع نشانگر یک واقعیت نگرانکنندهاند: دشمنی آشکار ترامپ با واقعیت عینی. واقعیتهایی که از سوی نهادهای رسمی کشور خودش منتشر شدهاند.
اما او تنها با نهادهای رسمی سرِ ناسازگاری ندارد؛ رسانهها و ژورنالیسم نیز از تیغ تند حملات او در امان نماندهاند. اصطلاح «خبر جعلی» (Fake News) را مدام به کار میبرد تا مشروعیت رسانههای منتقد خود را زیر سؤال ببرد. تیموتی اسنایدر، تاریخدان آمریکایی، میگوید که ترامپ این اصطلاح را از پوتین، که همواره مورد تحسین او بوده، وام گرفته است. پوتین نیز برای بیاعتبار کردن رسانهها، همین راه را در پیش گرفته است.
ترامپ تحت تأثیر عمیق پوتین، با رسانههای جریان اصلی غرب رابطهی خصمانهای دارد و آنها را به تحریف واقعیت متهم میکند. امروز گزارشی منتشر شد که نشان میدهد ترامپ از شبکهی خبری CNN خواسته خبرنگاری را ـ که گزارشی دربارهی ناکامی آمریکا در نابودسازی تأسیسات هستهای ایران منتشر کرده بود ـ «مثل سگ» اخراج کنند!
از دیگر جلوههای دشمنی او با حقیقت، دروغگوییهای بیپایانش است. به گزارش واشنگتن پست، ترامپ تنها در چهار سال نخست ریاستجمهوری خود، بیش از ۳۰ هزار دروغ گفته است. CNN نیز گزارش داده که او در کارزارهای انتخاباتیاش بیش از ۵۳ بار ادعا کرده که در صورت پیروزی، ظرف یک روز به جنگ اوکراین پایان خواهد داد؛ اما بعدتر گفت: «شوخی کرده بودم!»
ممکن است بگویید که دروغ در سیاست آمریکا چیز تازهای نیست؛ درست است، اما هرگز تا این اندازه عادی، مبتذل و بیپروا نبوده است.
عادیسازی دروغ در سیاست آمریکا را باید یکی از نشانههای زوال تمدن غرب دانست. تمدنی که زمانی درخشان شد، چون حقیقتطلبی و آزاداندیشی جای تعصب و جزماندیشی کلیسایی را گرفت.
قرنها بود که اروپاییان زیر سلطهی خرافه و اعتقادات موروثی کلیسا زندگی میکردند و جرأت اندیشیدن نداشتند. اما با آغاز رنسانس و عصر روشنگری، دریافتند که تنها راه رسیدن به حقیقت، عبور از قیمومیت فکری و پذیرش مرجعیت عقل است.
در پی این دگرگونی، علوم نوین شکل گرفتند، و مسیر اختراعات و اکتشافات هموار شد. اما امروز به نظر میرسد که همین عنصر بنیادین تمدن غرب، یعنی حقیقتطلبی، در حال زوال است.
شاید بگویید نمیتوان رفتار یک سیاستمدار را به کل تمدن غرب تعمیم داد. موافقم؛ اما رفتار ترامپ را نشانهای از بحرانی عمیقتر میدانم: بحران حقیقتطلبی.
این بحران تنها دامن سیاست را نگرفته، بلکه به رسانهها و حتی دانشگاهها و محافل علمی نیز سرایت کرده است. یکی از نمودهای این وضعیت، بحران بازتولید است که از سال ۲۰۰۵ گریبان دانشگاههای غربی را گرفته است. در این بحران، موارد فاششدهای از تقلب علمی آشکار شد: اسکنهای پزشکی دستکاری شده، آثار باستانی جعلی، نتایج پژوهشی ساختگی، و ادعاهایی که صرفاً بر رنگآمیزی حیوانات استوار بودند و نه بر شواهد علمی.
از دیگر چالشها، مسئلهی عدم تکرارپذیری نتایج پژوهشهاست. مطالعات نشان میدهند که در علوم اقتصادی، تنها ۵۰ درصد تحقیقات قابل بازتولیدند؛ در پژوهشهای مربوط به سرطان این عدد به ۴۰ درصد و در زیستپزشکی تا ۱۵ درصد میرسد.
این عدم تکرارپذیری نهتنها ریشه در ضعف روششناختی دارد، بلکه ناشی از بیاعتقادی برخی پژوهشگران به حقیقت نیز هست. «دانیله فالی» در سال ۲۰۰۹ نشان داد که دستکم ۷۲ درصد از پژوهشگران حاضرند نتایج تحقیقات خود را تا حدی تحریف کنند. در سال ۲۰۲۱، ۵۰ درصد از دانشگاهیان مورد بررسی، بهطور ناشناس اعتراف کردند که گاهی یافتههای خود را بهطور مغرضانه ارائه میدهند.
در این میان، شبکههای اجتماعی نیز نقشی پررنگ در فروپاشی مرز میان واقعیت و دروغ دارند. این فضاها، امروزه به بهشتی برای نشر اخبار جعلی تبدیل شدهاند. کاربران نه به دنبال حقیقت، بلکه به دنبال تأیید باورهای خود در اتاقهای پژواکاند. آنچه در حباب اطلاعاتیشان میشنوند، برایشان همان حقیقت است.
نتیجهگیری
یکی از دلایل فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ستیز آن با واقعیت عینی بود. در شوروی دو نوع حقیقت وجود داشت:
۱) حقیقت عینی
۲) حقیقت حزبی
حقیقت حزبی همواره بر حقیقت عینی غلبه مییافت.
امروز نیز، بهنظر میرسد غرب ـ و بهویژه آمریکا ـ همان راه شوروی را میپیماید. ستیز با حقیقت عینی، تحریف اطلاعات، عادیسازی دروغ، بیاعتباری رسانهها و بحرانهای علمی، همهوهمه نشانههایی هستند از افول یک تمدن.
اگر این روند ادامه یابد، بعید نیست که تمدن غرب نیز، همچون شوروی، روزی فرو بپاشد.