مقدمه :
قدرت بحث اساسی و تأثیرگذار در روابط بینالملل است که هژمونی بودن این قدرت تعیینکننده نوع سلطه اقتصادی و سیاسی در سطح بینالملل میباشد. در قلمرو حقوق و روابط بینالملل، تمام روابط میان دولتهای مستقل از اهمیت ویژه برخوردار است. اما بحث منافع متضاد، منابع اقتصادی و تشابه فرهنگی اهمیت بیشتری بر برخی روابط میدهد که میتوان روابط ایالات متحده آمریکا با اسرائیل را مثالی از آن دانست. دقیقاً آمریکا را میتوان نوعی تبارز دهنده این قدرت اقتصادی و سیاسی پس از جنگ جهانی دوم و به کنترول گرفتن قدرت نظامی و سیاسی در جهان بازتاب داد که نقش محوری را بازی کرده است.
انتخاب هر رئیسجمهور را میتوان آغاز تحول و تغییر در راستای این روابط و سیاستگذاریها دانست. انتخاب یک رئیسجمهور را در نظام قدرت محوری و ابرقدرتهای تاریخ تنها تأثیرگذار بر کشور نمیتوان دانست، بلکه تأثیر آن بر روابط کشور در سطح جهانی نیز اهمیت دارد. انتخابات ریاستجمهوری را نمیتوان یک حلقه سرد و بیروح خطاب کرد، بلکه یک اتصالی میان آنچه در گذشته بوده، آنچه فعلاً جریان دارد و در نهایت آنچه قرار است اتفاق بیفتد برقرار مینماید. انتخاب یک رئیسجمهور نوعی تبارز از احساسات توده مردم است که به شکل پنهان بوده و توسط یک کارزار سیاسی کشف شده و به نفع خود بیان میشود. این انتخاب روشنگر وقایعی است که در آینده رخ خواهد داد. آنچه از دوره اول حکومت دونالد ترامپ برای آمریکا به ارث ماند، تبارز انتخاب وی برای بار دوم بوده است.
انتخاب و تشکیل دونالد ترامپ برای بار اول و روی کار آمدن وی برای بار دوم نه تنها تعیینکننده چرخش در سیاست خارجی و تغییر در محوریت نظام لیبرالی در آمریکا است، بلکه تأثیرگذار بر تغییر نقشه سیاسی جهان و نظام فعلی بینالملل نیز میباشد.
آنچه از ترامپ و سیاستهای ترامپیسم سخن به میان میآوریم، تبارزی از فردگرایی و ناسیونالیسمگرایی داخلی و تأثیر آن در روابط بینالمللی است. حکومت ترامپ و اعلام موضعگیریهای جدید نوعی به چالش کشیدن جهان و تقابل قدرتها در مقابل یکدیگر میباشد.
کلید واژه ها: امریکا، لیبرالیسم، ترامپیسم، روابط بین الملل، قدرت
ترامپیسم:
در بیان واژه ترامپیسم، نمیتوان آن را یک جنبش یا نهضت سیاسی دانست، زیرا ترامپیسم نوعی اندیشه، رفتار و بیان عقاید و باورهایی است که ریشه در پایان جنگ جهانی دوم دارد و در چارچوب ایدیولوژی احزاب سیاسی چون دموکراتها و جمهوریخواهان در ایالات متحده آمریکا شکل گرفته است . واژه ترامپیسم که بیشتر به قدرت ترامپ در جهان اشاره دارد، به دلیل شباهتهای سیاستهایش با ویژگیهای او، به نام این چهلوسومین رئیسجمهور آمریکا اطلاق شده است.
میتوان ویژگیهای ترامپیسم را بر چند اصل مشخص استوار دانست: کاهش مالیات، ارجحیت منافع آمریکا، تقویت نظامی، باور به برتری نژادی و مذهبی، ملیگرایی، مخالفت با لیبرالیسم، و بیتوجهی به بحران زیستمحیطی. آنچه در طرز دید و رفتار حکومت دونالد ترامپ برجسته است، چرخش ترامپیسم از سیاست و اقتصاد مبتنی بر سازمانهای محوری به سیاست دولتمحور و روابط مستقیم میان دولتها است.
ترامپیسم که ریشههای آن از دوره پس از جنگ سرد و آغاز تکقطبی شدن جهان پرورش یافته، بر سه اصل اساسی پایبند است: ناسیونالیسم قدرتی، هویت قومی و ملی، و مسیحیت انجیلی. این اصول در نظام ایالات متحده آمریکا آشکارا دیده میشوند. پیروان این عقیده باور دارند که افکار ترامپ مبتنی بر ارزشمحوری است و میتواند آمریکا را دوباره به عظمت گذشتهاش بازگرداند.
آنچه در این عقیده قابل تأمل است، فاصلهگیری از عقاید و باورهای لیبرالیسم قرن ۲۱ و نزدیک شدن به افکار قرن ۱۹ است. این موضوع تهدید و خطری بزرگ برای جهان امروز و مدرن محسوب میشود. هراس تنها از قدرت نظامی و هستهای نیست، بلکه تغییر شکل قدرت و قرار گرفتن نظامهای سیاسی در معرض خطر، و به چالش کشیدن نقش سازمان ملل متحد، نوعی شکست و هراس را در جهان به همراه دارد.
از آغاز حکومت تا بازگشت دوباره :
دونالد ترامپ را میتوان بهعنوان یک اصل تغییر در سیاست خارجی آمریکا و پیرو نژادپرستی، لقب “هیتلر ثانی” داد. او به این باور بود که وظیفهاش نجات آمریکا و بازگرداندن محوریت اقتصادی و نظامی این کشور در جهان است. ترامپ بهعنوان یک پوپولیست و ناسیونالیست مطلق شناخته میشود. دلیل این لقب، تأکید او بر اصل ترامپمحوری و برخورد خصمانه با عقاید و افکاری بود که مخالف منافع آمریکا تلقی میشدند.
دوره اول ریاستجمهوری دونالد ترامپ با سوگند او بهعنوان چهلویکمین رئیسجمهور ایالات متحده در ژوئن ۲۰۱۶ آغاز شد و تا سال ۲۰۲۰ ادامه داشت. در این دوره، ترامپ اقداماتی انجام داد که نشاندهنده تغییرات اساسی در سیاست آمریکا بود. در این میان، تمرکز عمده ترامپ بر اقتصاد داخلی آمریکا بود، اما سیاستهای او تأثیری جهانی و منطقهای نیز داشتند.
یکی از اقدامات قابلتوجه ترامپ در این دوره، خروج آمریکا از توافقنامه برجام بود. این تصمیم شرایط اقتصادی ایران را محدود کرد و قراردادهای تجاری نفت ایران با کشورهای جهان و منطقه را قطع نمود. این اقدام، عدم برخورد واقعبینانه ترامپ با جهان و نادیده گرفتن اصول روابط بینالمللی را آشکار کرد. در این راستا، اصول حاکمیت داخلی و مشروعیت ملی نیز زیر سؤال رفت و حتی بیطرفی سازمان ملل متحد به چالش کشیده شد.
موضوع دیگر در سیاست ترامپ، انتخاب بیتالمقدس بهعنوان پایتخت اسرائیل بود که نشاندهنده سیاست ترامپیسم و نادیده گرفتن استقلال مذهبی کشورها بر اساس منافع مشترک در سازمان ملل بود. این اقدام، خودکامگی ترامپ و نپذیرفتن سازوکارهای سازمانی در روابط بین کشورها را نمایان ساخت. در نتیجه، اسرائیل در جنگ غزه صدماتی جدی به روابط بینالمللی وارد کرد.
افغانستان نیز از این تغییرات بینصیب نماند. ترامپ سیاستهایی را اتخاذ کرد که بهطور مستقیم و غیرمستقیم طالبان را به رسمیت شناخت. در شرایطی که طالبان حاضر به گفتگو با افغانها نبودند، ترامپ اولین نشست صلح را با این گروه برگزار کرد و به خروج نیروهای آمریکایی از افغانستان توافق نمود. او تعهد کرد که در مقابل این توافق، ۵۰۰۰ زندانی طالبان، از جمله انس حقانی، آزاد شوند. این اقدام به ضرر مردم افغانستان تمام شد. دوره ترامپ را میتوان یکی از بدترین دورههای سیاست خارجی آمریکا در قبال افغانستان دانست.
در دوره کارزار های انتخاباتی خود ترامپ بار ها اعلام کرد که کمکهای مالی به طالبان را قطع خواهد کرد، اما این تصمیم نیز در راستای منافع آمریکا گرفته شده است . حال این سؤال مطرح است که ترامپ و سیاست ترامپیسم چه نقشی برای افغانستان در طرح خاورمیانه بزرگ ترسیم کردهاند؟ در مجموع، ترامپ را میتوان مسبب بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان دانست.
ترامپ در سیاستهای خود از پیمان اقلیمی پاریس خارج شد و عدم توجه او به مسائل اقلیمی مشهود بود. او حمایت آمریکا از ناتو را کاهش داد و این کشور را از پیمان منع موشکهای هستهای خارج کرد. این اقدامات نشاندهنده محدود کردن سیاستهای آمریکا به مسائل داخلی و نادیده گرفتن ضرورتهای جهانی و روابط دوستانه بود.
کانال پاناما، جزیره گرینلند، کانادا :
جهان در حال تغییر نظامهای استراتژیک و نظم جهانی است. این تغییرات شامل روابط گسترده میان دولتها بر اساس نیازهای داخلی، ملی و بینالمللی میشود. در این میان، ظهور دوباره دونالد ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا این نظم چندینساله را به چالش کشید. ترامپ در مصاحبهای ادعای الحاق کانادا به ایالات متحده بهعنوان پنجاهویکمین ایالت آمریکا را مطرح کرد. این ادعا مردم کانادا را در شوک فرو برد و آنها را به مرور تاریخ روابط میان دو کشور در جنگ ۱۸۱۲ واداشت.
. سازمان ملل متحد در سال ۲۰۱۵ به کانادا هشدار داده بود که نفوذ آمریکا در این کشور رو به افزایش است. کانادا، دومین کشور از لحاظ مساحت، با وجود گستردگی جغرافیایی، از کمبود امکانات زندگی برخوردار است و همواره به کمکهای اقتصادی آمریکا وابسته بوده است. ترامپ با مطرح کردن این ادعا، منشور سازمان ملل متحد را زیر پا گذاشته و اصل استقلال کشورهای عضو را نقض کرد. جهان دیگر پذیرای استعمارگری نیست و بازگشت به قرون ۱۸ و ۱۹ را قبول نمیکند.
چالش کانال پاناما :
موضوع دیگر که چالشی قدرتی برای جهان به شمار میرود، درخواست آمریکا برای تصرف دوباره کانال پاناما است. ترامپ در اظهارنظری، واگذاری این کانال به پاناما را اشتباهی تاریخی خواند و اعلام کرد که چین بیش از آمریکا از این کانال بهرهمند میشود. این در حالی است که ۷۲ درصد عبور و مرور از کانال پاناما به منافع ایالات متحده تعلق دارد. این کانال که در سال ۱۹۹۹ بازسازی شد، برای تجارت آمریکا در اقیانوس آرام اهمیت حیاتی دارد و نقش اصلی آن در اتصال اقیانوسهای اطلس و آرام، استراتژیک بودن آن را دوچندان کرده است.
جزیره گرینلند :
جزیره گرینلند که از لحاظ جغرافیایی هممرز با روسیه است، از ارزش اقتصادی و سیاسی بالایی برای ایالات متحده برخوردار است. این جزیره منابع کمیاب طبیعی را در خود جای داده و بزرگترین مرکز فضایی آمریکا نیز در آن مستقر است. همچنین، گرینلند کوتاهترین مسیر ارتباطی آمریکا با اروپا محسوب میشود. در گذشته، روسیه در دوران گورباچوف تلاش داشت این جزیره را خریداری کند، اما با مداخله آمریکا این معامله ناکام ماند. اگر آمریکا موفق به خرید این جزیره شود، تهدیدی جدی برای روسیه به وجود خواهد آورد، تهدیدی که آمریکا در ماجرای اوکراین نتوانست بر شهروندان روسیه تحمیل کند.
پیامدهای جهانی تصرف این مناطق :
تصرف این سه منطقه (کانادا، کانال پاناما و گرینلند) نشاندهنده بازگشت آمریکا به مرزهای استعماری گذشته خود است. این اقدامات اصل استقلال کشورها را از بین میبرد و استعمارگری را در جهان تقویت میکند. اگر ایالات متحده موفق به تصرف این مناطق شود، چند تغییر عمده در سطح جهانی رخ خواهد داد:
۱. تغییر نقشه جهانی: کشورها استقلال خود را از دست داده و به ایالتهایی وابسته تبدیل میشوند.
۲. تضاد قدرتها: منافع قدرتهای بزرگ مانند چین و آمریکا به تقابل کشیده میشود و خطر وقوع جنگ جهانی سوم افزایش مییابد.
۳. تقویت استعمارگری: روسیه و انگلیس ممکن است به تشویق بازگرداندن مستعمرات سابق خود بپردازند، که این امر نظام بینالمللی را با آسیبهای جدی مواجه خواهد کرد.
طرح خاورمیانه بزرگ و نظم نوین جهانی :
نوام چامسکی، یکی از دانشمندان برجسته آمریکایی، بیان میکند که تغییر جهان در چارچوب طرح خاورمیانه بزرگ پس از جنگ جهانی دوم مطرح بوده است. آنچه ما بهعنوان “خاورمیانه بزرگ” میشناسیم شامل چند کشور آسیایی میشود. آغاز اجرای این طرح را میتوان به مداخله آمریکا در عراق در سال ۲۰۰۳ نسبت داد؛ مداخلهای که بهمنظور سرکوب جنبشهایی با حمایت مردمی صورت گرفت.
طرح خاورمیانه بزرگ، به ادعای ایالات متحده، با هدف گسترش دموکراسی و کاهش افراطگرایی طراحی شده بود. اما این طرح در عمل به ایجاد جنگها و تنشهای گسترده در منطقه منجر شد. نمونههایی از این جنگها را میتوان در سوریه (۲۰۱۱)، عراق (۲۰۰۳)، لیبی (۲۰۱۱) و حتی ایران مشاهده کرد. این جنگها علاوه بر تخریب زیرساختها و افزایش بیثباتی، فرصت بیشتری برای نفوذ ایالات متحده در منطقه فراهم کردند.
نظم نوین جهانی :
به باور چامسکی، نظم نوین جهانی آکنده از نژادپرستی و دورویی است. او بهعنوان مثال، به حمله صدام حسین به کویت اشاره میکند که با واکنش سریع و حمله ایالات متحده به عراق مواجه شد. اما در مقابل، حملات ترکیه به مناطق شیعهنشین بهطور کامل نادیده گرفته شد و هیچ واکنش بینالمللی جدی در پی نداشت. این نمونهها نشاندهنده استانداردهای دوگانه قدرتهای بزرگ در نظم نوین جهانی است.
اصول نظم نوین جهانی از دید آمریکا :
آمریکا نظم نوین جهانی را بر چند اصل کلی استوار میداند:
۱. مذاکرات صلح: تأکید بر گفتوگوهای صلح بهعنوان ابزار حل منازعات، البته بهگونهای که منافع ایالات متحده تضمین شود.
۲. گسترش دموکراسی: تلاش برای ترویج مدل دموکراسی غربی در کشورهای خاورمیانه، هرچند اغلب بهصورت اجباری و بدون در نظر گرفتن بسترهای فرهنگی و سیاسی این کشورها.
۳. مبارزه با افراطگرایی: ادعای مبارزه با تروریسم و افراطگرایی، اما در عمل این سیاستها بیشتر به افزایش بیثباتی و گسترش گروههای افراطی منجر شده است.
۴. کنترل منابع انرژی: تأمین منافع اقتصادی و کنترل منابع انرژی خاورمیانه از اهداف اصلی ایالات متحده در این نظم است.
۵. نفوذ سیاسی و نظامی: حضور گسترده نظامی و ایجاد پایگاههای استراتژیک در منطقه برای تسلط بیشتر بر خاورمیانه.
نتیجهگیری:
سیاست ترامپیسم نهتنها بازتابدهنده تغییرات ریشهای در سیاست داخلی و خارجی آمریکا است، بلکه به چالشی جدی برای نظم جهانی تبدیل شده. این سیاست که بر اصول ناسیونالیسم قدرتمحور و بازگشت به عظمت گذشته آمریکا استوار است نظم لیبرالی جهانی را تضعیف و مفهوم چندجانبهگرایی را کمرنگ می کند . پیامدهای ترامپیسم فراتر از مرزهای آمریکا، تغییرات قابلتوجهی در روابط بینالملل و توازن قدرت ایجاد می کند . از خروج از توافقهای بینالمللی گرفته تا تغییر نقشه سیاسی جهان، ترامپ نمادی از قدرتی است که بهجای همگرایی، به واگرایی جهانی دامن میزند. در نهایت، ترامپیسم تنها یک رویکرد سیاسی موقت نیست، بلکه تفکری است که بازتاب آن در سالهای آینده نیز احساس خواهد شد. قدرتطلبی، تقابلگرایی و نادیده گرفتن ارزشهای جمعی جهانی، تهدیدی برای ثبات بینالمللی محسوب میشود.
.