صائب تبریزی، از نامآورترین شاعران دوران صفوی، نقش مهمی در تحول شعر فارسی ایفا کرد و پلی میان سادگی زبانی و عمق معنایی در ادبیات کلاسیک تبدیل شد. او در روزگاری به شاعری پرداخت که شعر فارسی گرفتار تکرار و رکود شده بود، اما با نبوغ هنری و ذهن خلاق خود، جان تازهای به قالب غزل بخشید.
صائب، با نام کامل میرزا محمدعلی صائب تبریزی، حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری در اصفهان و به روایت دیگر در تبریز، چشم به جهان گشود. در جوانی، همچون بسیاری از شاعران آن دوره، راهی هندوستان شد و به دربار شاهجهان راه یافت. در سال ۱۰۴۲ هجری قمری به کشمیر رفت و سپس به ایران بازگشت. پس از بازگشت، به منصب ملکالشعرایی شاه عباس دوم منصوب شد و سالهای پایانی عمر خود را در باغ تکیه در اصفهان گذراند؛ جایی که همواره محفلی از اهل ادب و هنر در اطرافش شکل میگرفت. او در سال ۱۰۸۰ هجری قمری در همان مکان، در کنار زایندهرود، به خاک سپرده شد.
امروزه، در کشورهای فارسیزبان، دهم سرطان/ تیرماه بهعنوان روز بزرگداشت صائب تبریزی نامگذاری شده است؛ روزی برای ارج نهادن به شاعری که نهتنها زبان شعر را دگرگون کرد، بلکه توانست معنا را در دل سادهترین واژهها بنشاند.
در دورانی که سبکهای قدیمی و فرمهای تکراری بر شعر فارسی سایه انداخته بودند، صائب با زبانی تازه و نگاهی متفاوت به غزل، راهی نو گشود. نوآوریهای او در زبان، تصویرسازی، مضمون و فرم شعری، سبب شد که غزل فارسی از بنبست قرنها رهایی یابد و افق تازهای پیشروی شعر فارسی گشوده شود.
اشک پیش مردم فرزانه می ریزیم ما
در زمین شور دایم دانه می ریزیم ما
از کمین گریه ما ای فلک غافل مشو
بی خبر چون سیل در ویرانه می ریزیم ما
قطره گوهر می شود چون واصل دریا شود
آبروی خویش در میخانه می ریزیم ما
بر سر آب روان زندگانی چون حباب
ساده لوحی بین که رنگ خانه می ریزیم ما
نیست در طینت جدایی عاشق و معشوق را
شمع از خاکستر پروانه می ریزیم ما
مرد سیلاب گرانسنگ حوادث نیستیم
رخت هستی را برون زین خانه می ریزیم ما
خاطری معمور کردن، از دو عالم خوشترست
گنج را در دامن ویرانه می ریزیم ما!
تا مگر مرغ همایونی شکار ما شود
پیش هر مرغی که باشد دانه می ریزیم ما
پیش ازان دم کز نصیحت عیش ما سازند تلخ
زهر خود بر مردم فرزانه می ریزیم ما
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم
یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما
دیگران ز افسانه می ریزند صائب رنگ خواب
سرمه بیداری از افسانه می ریزیم ما
شعرهای صائب، آمیزهای از سادگی بیان و عمق اندیشهاند. او، که تحت تأثیر اندیشههای عرفانی و فلسفی بزرگان ادب همچون حافظ و مولوی بود، مفاهیمی چون حقیقت، تقدیر، و معنای زندگی را در قالب ابیاتی روان، اما عمیق، بیان میکرد. همین ویژگی باعث شد که اشعار او هم برای عموم مردم قابل فهم باشد و هم برای اهل ادب و عرفان تفکربرانگیز.
از دیگر ویژگیهای ممتاز شعر صائب، بهرهگیری خلاقانه از تصاویر بدیع و ترکیبهای تازه است؛ نگاهی نو به موضوعاتی که پیشتر بارها در شعر فارسی مطرح شده بودند، اما از زاویهای متفاوت. همین خلاقیت موجب شده است که غزلهای او، با وجود گذشت قرنها، همچنان تازگی و طراوت خود را حفظ کرده و مخاطبان جدیدی را جذب کنند.
نمونههایی از ابیات پرآوازه او، گاه آنچنان دلنشین و تجربهگرایند که گویی زبان حال همه انسانها در همه زمانها هستند. همچون این بیت مشهور:
نزاکت آنقدر دارد که در وقت خرامیدن
توان از پشت پایش دید نقش روی قالی را
آثار صائب تبریزی همچنان در محافل ادبی و دانشگاهی محل مطالعه و تاملاند. او الهامبخش نسلهای گوناگون از شاعران، عارفان و دوستداران ادب فارسی بوده و باقی خواهد ماند. شعر او تجسمی است از پیوند سادگی و عمق، بیانی نرم از حقیقتی سخت، و پلی است میان احساس و اندیشه؛ ویژگیهایی که نام صائب را در تاریخ ادبیات فارسی جاودانه کردهاند.
در پایان غزلی نابی از این شاعر خوشکلام بخوانیم
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا
آهِ افسوس و سرشکِ گرم و داغِ حسرت است
آنچه از عمرِ سبکرفتار میماند به جا
نیست غیر از رشتهٔ طول اَمَل چون عنکبوت
آنچه از ما بر در و دیوار میماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن خار میماند به جا
رنگ و بوی عاریت پا در رکاب رحلت است
خار خاری در دل از گلزار میماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبکرفتار نیست
پیش این سیلاب کِی دیوار میماند به جا؟
غافل است آن کز حیات رفته میجوید اثر
نقش پا کِی زان سبکرفتار میماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش، کز او آثار میماند به جا
زنگِ افسوسی به دستِ خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار میماند به جا
نیست از کردارِ ما بیحاصلان را بهرهای
چون قلم از ما همین گفتار میماند به جا
ظالمان را مهلت از مظلوم، چرخ افزون دهد
بیشتر از مور اینجا مار میماند به جا
سینهٔ ناصاف در میخانه نتوان یافتن
نیست هر جا صیقلی، زنگار میماند به جا
میکِشد حرف از لبِ ساغر میِ پُر زور عشق
در دل عاشق کجا اسرار میماند به جا؟
عیشِ شیرین را بوَد در چاشنی صد چشمِ شور
برگ، صائب! بیشتر از بار میماند به جا