تاجیکها بخش بزرگ و مهمی از جامعه افغانستان را تشکیل میدهند. در کنار مفاخر بزرگ علمی که در طول تاریخ تحویل جامعه داده اند، به لحاظ تاریخی نیز از قدیمیترین ساکنان این سرزمین هستند.
تاجیکها باوجود اینکه یکی از سه قوم بزرگ افغانستان را تشکیل میدهد، اما در مناسبات قدرت در یکی دو مقطع که حکومت را در دست داشتند، هرگز آنان موفق نبوده اند. تاجیک ها از لحاظ فرهنگ سیاسی و ایجاد روحیه تفاهم دست بالایی دارند اما در جهت ایجاد یک فکر واحد و تفکر استراتیژیک برای منسجم ساختن تمام نیروهای انسانی و ذهنی در طول ادوار مختلف و همچنین سالهای پسین دچار چالشهای جدی بوده اند. تاجیک ها به دلایل گوناگونی به صورت دوامدار و ثابت نتوانسته اند در مسند قدرت سیاسی افغانستان حضور پیدا کرده و یا هم در صورت حضور برجسته در صحنه سیاسی، دوام بیاورند و تاثیر عمیق که منجر به تغییرات شود، بگذارند.
مثلا در همین دو دهه گذشته و بویژه کنفرانس بن و پسا بن، با وجود اینکه محوریت را تشکیل میدادند و طرف اصلی پیروزی در مقابل طالبان در دور نخست بودند، اما نتوانستند که تاثیرگذاری چندانی روی سیاست افغانستان بگذارند.
رهبران ساده اندیش؛ وجود رهبران کوتاه بین در رهبری تاجیکها سبب شد که هم قدرت را با دستان خود به دیگران واگذار کنند و هم در زمینه کارهای دیگر از جمله اصلاح ساختارها و تقویت بنیه مردم سالاری، تدوین قانون اساسی، اصلاح ساختار اداری و سیاسی و… بی خیال و ناکام شوند. اگر به کنفرانس بن نگاه کنیم و همچنین فرصت که پس از آن در اختیار رهبران تاجیک بود؛ دیده می شود که رهبران تاجیک نتوانستند از این فرصتها به درستی استفاده کنند. وقتی سران تاجیک به معاونت ریاست جمهوری می اندیشدند و از همدیگر برای معاونت کرزی پیشی میگرفتند و رقابت گذاشته بودند، چه انتظاری می توان برای در دست گرفتن قدرت اصلی را داشت.
با چشم داشت این که، تاجیک ها میخواهند خود را درروند های سیاسی آینده افغانستان که برای دولت سازی و ملت سازی با نگاه به آینده احتمالا شکل بگیرد و از جهت فرهنگی، تباری و ملی مطرح نمایند؛ لازم است با نگهداشت هویت تباری و فرهنگی خود، برای پی ریزی هویت ملی و سیاسی یکجا با سایر گروه های تباری هم کنشی نمایند. یعنی باید برنامه همگرایی ملی، منشور و اندیشه ملی خود را با به راه اندازی یک گفتمان گسترده و فراگیر تدوین نمایند. برای این منظور باید، کم از کم، مسایل آتی به بررسی گرفته شود:
اول؛ طرح تعیین جایگاه تاجیکان در روند تکامل اجتماعی–سیاسی آنها درگسترهیی سیاسی که امروزه بنام افغانستان یاد میشود؛ به بیان دیگر به این فکر کنند که تاجیکان کیست و چگونه تکامل کرده تا بدین جا رسیده است؟ زیرا تاریخی که از سوی حاکمیت ها نگاشته شده است، جعلی بوده و زندگی اجتماعی وسیاسی تاجیکان را بازتاب به درستی نمی دهد. تاجیکان نیاز جدی به بازخوانی تاریخ و گذشتهی شان دارند. فرهنگ و تاریخ که از دل آن مدنیت و مشاهیر بیرون آمده و تمدن آریانای کهن و خراسان بزرگ را شکل داده است.
دوم؛ طرح برنامه تاجیکان در رابطه به حاکمیت سیاسی و چگونگی برپایی آن در افغانستان؛ تاجیکان باید به اجماع برسند که سازماندهی کدام گونهی از حاکمیت سیاسی در افغانستان با خواستهای مشروع و فرهنگی– تاریخی آنان سازگار است. بدین معنی که نخبگان تاجیک به یک اجماع در زمینه ساختار سیاسی و آینده قدرت در افغانستان برسند، در غیر آن همچنان در روند قدرت افغانستان متزلزل ظاهر شده و به حاشیه رانده میشوند. امروز و پس از سه سال سرگردانی، هنوز نخبگان و رهبران تاجیک میان خود در زمینه ساختار سیاسی و هرم رهبری به توافق نرسیده اند. اگر این روند ادامه پیدا کند، چه انتظاری می توان از آنان برای تغییر اوضاع داشت؟
سوم؛ طرح برنامه ریزی برای سازماندهی روابط انسانی و برادرانه و با حقوق برابر با اقوام و تبارهای دیگر که مردم دولت افغانستان را تشکیل میدهند. در واقع یکی از نیازهای مهم که میتواند نقش تاجیکها را در تاریخ و قدرت و سیاست افغانستان برجسته کند، ایجاد رابطه برادرانه با تمام اقوام افغانستان مخصوصا هم فارسیزبانها است. تا زمانیکه این روند شکل نگیرد، سخت است که تاجیکان یا هر قومی از فارسی زبانها بتواند در جامعه چند ملیتی و متشتت افغانستان سربلند کند. این رابطه به معنی هماندیشی با اقوام محروم است که سالهاست درد تبعیض و ستم را دیده اند.
چهارم؛ طرح بدیل برای اندیشه «قوم دولت ساز»، نقش اکثریتها واقلیتهای قومی، سازماندهی و برپایی حاکمیت سیاسی با پذیرش هژمونی وبرتری جوییهای قومی؛ من باری در مطلبی نوشتم که تاجیکان خود به نگارش تاریخ و گذشته خود بپردازند. تاجیکها وقتی می تواند که در ساختار مطمئن و با دوام ظاهر شود که هژمونی اقتدار را در خود ایجاد کنند.
یعنی از اکثریت سازی موهوم فعلی که در آن یک قوم مناسب ریاست فرض میشود باید عبور کنند. به عبارتی رهبران و نخبگان تاجیک، برای کرسی بدون صلاحیت مثلا معاونت اول ریاست جمهوری مسابقه نگذارند. تیشه به ریشه هم نزنند و خنجر از پشت زدن را متوقف کنند. در این صورت می توانند جایگاه شان را تثبیت کنند.
پنجم؛ ترمیم روابط با حکومتهای هم فرهنگ و هم زبان منطقه؛ یکی از عوامل تاثیر گذار برای اقتدار گرایی در جهان امروز، وجود پسزمینه قدرتمند برای کسب قدرت است. البته این به مفهوم پیروی و زیربار رفتن سلطهی حکومت ها نیست، بلکه همسویی برای کسب اقتدار می باشد. در بیست سال گذشته آنانی بالای مردم ما حکومت کردند که پشتوانه خارجی داشتند و امروز نیز همان روند حاکم است. اگر تاجیکان به عنوان بزرگترین گروه فارسی زبان در افغانستان میخواهند که دوباره به تاریخ برگردند، باید روابط با کشورهای هم فرهنگ و هم زبان را ترمیم کنند و از اشتباه بیست سال اخیر رهبران درس بگیرند. مثلا در زمان حضور ناتو و امریکا در افغانستان رهبران تاجیکها و فارسی زبان در کل با کشورهای همسایه مخالف غرب تقریبا قطع رابطه کرده بودند. برای ملاقات سفیر کشور همسایه و هم زبان یا اجازه سفارت امریکا را میگرفتند یا برای اینکه امریکا و غرب ناراحت نشود و بر چسپ همسویی نخورد، بی خیال رابطه می شدند.
ششم؛ نخبگان تاجیک باید از اندیشههای موهوم جهان وطنی عبور کنند. ساختار افغانستان به شکل متمرکز به آنان هرگز اجازه ظهور را نمی دهد. زیرا بدون هیچ گونه آمار و ارقام و سرشماری، یک برادر بزرگتری وجود دارد که خود را داعیه دار حکومت داری در ۲۵۰ سال گذشته دانسته و می داند. پرسش این است که با توجه به روابط قدرت در افغانستان و ساختار سیاسی حکم، آیا وقتش نرسیده که تاجیکها به خود بیایند و کمی اندیشه ی “ناسیونالیستی شهروند محور”، مبتنی بر عدالت را که در آن معنویت و مادیت جمع می باشد، تجربه کنند؟.
نویسنده: غلام رضا سادات