چند روز محدود به استقبال از گرامیترین جشن سال، نوروز مانده است. استقبال بهار، جشن دهقان، سمنک پزی، هفتسین، زایش دوباره طبیعت، شروع سال هجری خورشیدی و رنگ عوض کردن طبیعت از سفیدی مطلق به سبز و سرخ و ارغوانی از دلخوشیهای نوروز است که مردم در سرزمینهای پارسی، به آن اهمیت داده و نوروز را گرامی میدارند.
پروان، یکی از پرجنبوجوشیترین ولایتهای افغانستان، در جشن نوروز بود که نهتنها مردم خود آن ولایت، بلکه باشندگان شماری از ولایتهای دیگر به شمول کابل، در نوروز به گلتپۀ ارغوان/گلغندی سرازیر میشدند. شماری حتا در شب قبل از نوروز، به این تپه میآمدند تا جاهای بهتری را برای میلههای خانوادگی، رفیقانه و حتا کنسرتهای که قرار برای برگزاری آن بود؛ احراز کنند.
هزاران تن از شهروندان کشور، نوروز را با بازیهای محلی، کاغذ پران بازی و موسیقی، در گلتپهی ارغوان جشن میگرفتند. گاهی در نوروز نیز چنین میبود که حتا در نخستین ساعات روز، دیگر راهی برای عبور موترها و جایی برای نشستن، در این تپهی زیبای ارغوانی، پیدا نمیشد و مردم ساعتها را در ترافیک این مسیر صرف میکردند، تا بتوانند ساعتی را زیر یکی از درختان ارغوانی، آرام بگیرند.
مراسم رسمی میلهی گل ارغوان، در تقویم کشور روز اول اردیبهشت/ثور است که در کنار میلههای رسمی، مانند گل نارنج، گل انار، سنجد و توت از میراثهای فرهنگی افغانستان، به شمار میرود. این روز همهساله در نظام جمهوریت، با حضور شماری از مقامات حکومت مرکزی، نمایندگان مردم در مجلس، مقامات حکومت محلی، شاعران، نویسندگان، صنعتکاران و با حضور گسترده زنان گرامیداشت میشد.
با حاکمیت دوباره طالبان در افغانستان، بسیاری از جشنها، رنگ و رویشان را ازدستدادهاند. با این هم، دریکی دو سال گذشته، میله گل ارغوان، نه به آن گستردگی قبلی، بدون حضور زنان از سوی ریاست اطلاعات و فرهنگ طالبان در پروان، برگزار شده است.
ناگفته نباید گذاشت که میله گل ارغوان، همهساله در مراسمهای باشکوهتر از مراسم دولتی، به میزبانی شماری از فرهنگیان و شخصیتهای سیاسی پروان و اشتراک باشندگان شماری از ولایتهای کشور، نیز برگزار میگردید. این برنامهها شامل مراسم شعرخوانی، موسیقی و بازیهای محلی بود که هرسال یا قبل از مراسم دولتی و یا هم بعدازآن، بهصورت غیررسمی برگزار میگردید.
میله گل ارغوان، بیشتر از یک ماه، از نخستین روز سال نو یعنی نوروز تا ماه اردیبهشت/ثور و ریختن گلهای درختان ارغوان ادامه داشت. شهروندان در روزهای متفاوت، در این سنگر سبز و ارغوانی، پناه میآوردند تا ساعاتی را در خوشگوارترین قسمت «شمالی» نفسی تازه کنند و بهدوراز دغدغههای روزگار، به آرامش برسند.
در سال اول حاکمیت دوم گروه طالبان در افغانستان، تلاش شد تا از در روز نوروز از رفتن مردم به این تپه، جلوگیری کنند اما دیری نگذشت که این تصمیم بنا بر سرازیر شدن مردم، درهم شکست و مردم بیشماری از کابل و ولایتهای همجوار پروان، برای گرامیداشت از نوروز به گلتپه ارغوان/گلغندی آمدند.
در سال دوم حاکمیت این گروه، اما طالبان مانع ورود مردم به این تپه شدند و نگذاشتند مردم، نوروز را در کنار ارغوانها، جشن بگیرند. باآنکه چند روزی به نوروز مانده است؛ دلم به یاد ارغوانهای همخون اما جاه مانده در زیر شلاق ممنوعیت و بیرحمی، خون است.
ارغوانها، همواره با زیبایی که از خالق هستی میگیرند، میزبان شهروندان کشور بودند اما این سالها نهتنها بیمهری، حذف، شکست و ریختن بالای دیگر بخشهای از زندگی مردم، سایه انداخته است، بلکه ارغوانها نیز در زیر پرچم سفید، رنگشان را ازدستدادهاند. این درختان، امسال نیز نوروز را بهتنهایی سپری خواند کرد، زیرا مردم تا هنوز اجازه رفتن به این مکان را ندارند.
با این شعر هوشنگ ابتهاج، شاعر معاصر پارسی، یادواره و خاطرات ارغوانها را گرامی میدارم.
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا؟
یا گرفته است هنوز ؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آنچنان نزدیک است
که چو برمیکشم از سینه نفس
نفسم را برمیگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یکقدمی میماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصهپرداز شب ظلمان است
نفسم میگیرد
که هوا هم اینجا زندانیست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندر این گوشه خاموش فراموششده
کز دمسردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من
گریه میانگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد میگرید
چون دل من که چنین خونآلود
هر دم از دیده فرومیریزد
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
که زمین هرسال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگرسوختگان
داغ بر داغ میافزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درهی غم میگذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجرهی باز سحر غلغله میآغازند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخواندهی من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من