قسمت اول
مروری بر زیستنامه و شاهنامهی سُخنسُرای توس
حکیم ابوالقاسم فردوسی، بزرگترین شاعر حماسهسُرا در زبان فارسی است که از شهرت جهانی برخوردار است. کُنیّهی وی«ابوالقاسم» و تخلص و شهرتش«فردوسی» است.
نام و تخلّص
همهی تذکرهها و تاریخهای قدیمی، از نام و نام پدرِ حماسهآفرین بزرگ خراسان، به یکسان سخن نگفتهاند. در نخستین ترجمهی شاهنامه – بهزبان عربی، ازفتح بن علی بِنداری اصفهانی – نام فردوسی منصور و نام پدرش حسن آمده است. نبشتههای دیگر ازجمله:«عجایبالمخلوقات»، «مقدمهی بایسُنقری»، «مجالسالمومنین»، «مجمعالفُصحا» و«تذکرةالشعرا»، نام و نام پدرش را به گونه ی حسن بن علی، حسن بن اسحاق، بن شرفشاه یا فرّخ محمد بن منصور، بن فخرالدّینِ احمد، بن فرّخ الفردوسی آورده اند.
استاد بدیع الزّمان فروزانفر، محمد دبیرسیّاقی وجلیل دوستخواه که از پژوهشگران معروف ادبیّات فارسی در ایران اند، براین باوراند که برای درستی و پذیرش این نامها، هیچ دستآویز استواری دردست نیست. «تودورنولد» که شاهنامهپژوه پرآوازهی آلمانی است، نام فخرالدین را برای پدر فردوسی نمیپذیرد و برآن است که لقبهایی که به«الدّین» ختم میشود، تنها در زمان بلوغ فردوسی رواج یافته بود؛ آنهم به منزلهی لقبهای عالی بوده که به امیران مقدر داده میشد. دکتورامین ریاحی، ازمیان همهی یاد کردها، به سخنان حمدالله مستوفی در«تاریخ گُزیده» ارزش میدهد که نام فردوسی را حسن ونام پدرش راعلی نوشته است. از دید او این نام، گویا با شیعی بودن فردوسی سازگار میتواند باشد.
پروفیسورمحمودخان شیرانی که بررسیهای دلچسپی در بارهی فردوسی وشاهنامه دارد و همچنان نخستین پژوهندهای است که «هجونامه» و«یوسف و زلیخا» را ازفردوسی ندانسته، مینویسد که پدر فردوسی، دو پسر داشت:یکی منصور و دیگر مسعود. استاد ذبیحالله صفا ازمیان گزارشهای گوناگون، به سخن بنداری ارزش بیشتری داده است. البته در پژوهشهای جدید، منصور بن حسن بسیار به کار میرود؛ اما دراین که کُنیّه ی فردوسی، ابوالقاسم و نام شاعری وی فردوسی است، هیچ کسی گمانمند(مشکوک) نیست. فردسی ازهمان سالهای سُرایش شاهنامه، به این لقب شهرت دارد. سخنسُرای بزرگ توس، درشاهنامه نیز نام اصلی خود را نیاورده و تنها نام شاعریاش«فردوسی» را یاد کرده است؛ بدین گونه:
به فردوسی آوازه دادی که مَی
مخور جز بر آیین کاووسِ کی
سالزاد و زادروز
درنبشتههای قدیم، هیچ یادی ازسالزادِ فردوسی نشده است؛ چه رسد به زادروز او. پژوهندهگان در دو سدّه ی پسین نیز دیدگاه همسانی درباره ی سالزاد فردوسی نداشته اند. گروهی، سالهای ۳۲۳ و ۳۲۴ هجری قمری و کسانی دیگر، سالهای ۳۲۹ و ۳۳۰ قمری را سالزاد فردوسی شمرده اند. بسیاری از شاهنامهپژوهانِ دورانِ ما، پذیرفته اند که درسال ۳۲۹ هجری – هنگامی که شمع زندهگانی رودکی، شاعر روزگار سامانیان و آدمالشّعرای زبان فارسی، در روستای رودک سمرقند خاموش شد، در روستای دیگری از قلمرو شعر پارسی – چراغ زندهگانی فردوسی روشن شد و بزرگترین حماسهسُرای جهان، پا به هستی گذاشت.
تازهترین جُستارها، در راستای گفتمان سالروز فردوسی، بر پایهی بیتهاییست که حمّاسهسُرای بزرگ زبان فارسی، ازسالهای زندهگانی خود، در پیوند به سالهای سُرایش شاهنامه آورده است. فردوسی در شاهنامه از ۵۸ ، ۶۰، ۶۱، ۶۵، ۶۶، ۶۹، و ۷۰ و ۷۱ و ۷۶ و نزدیک به ۸۰ سالهگی خود یاد کرده که هرکدام در پیوند به رویدادی ویژه، آمده است. محمّد دبیرسیّاقی دراین باره، ۳۰ بیت از شاهنامه را بیرون کشیده و برشمرده است که اشاره به سالهای ختم سُرایش شاهنامه دارد. از میان سالهای یاد شده، ۵۸ سالهگی فردوسی، برابر است با ۳۸۷ خورشیدی که دراین سال، سلطان محمود غزنوی به پادشاهی رسیده است. پس سال ۳۲۹، سالزاد فردوسی است؛ چون از۳۸۷ وقتی ۵۸ کم شود،۳۲۹ به دست میآید. این سالزاد فردوسی از سوی دانشمندانی چون: حافظ محمود شیرانی، ملکالشّعرای بهار، مجتبی مینوی و استاد ذبیحالله صفا نیز پذیرفته شده است.
زادگاه فردوسی
همه نبشتهها و سرچشمههای نزدیک به روزگار فردوسی و همچنان همه پژوهشهای معاصر براین سخن همداستان اند که فردوسی، در روستای «باژ» یا «پاژ» نزدیک تابران یا تبران، از شهرستانهای کهن توس زاده شده است. روستای باژ در دو فرسنگی شرق تابرانِ توس و ۱۵ کیلومتری شمالِ شهرِ مشهد، مرکز دهستان تبادکان است و د ۵۰۰ متری آن، تپهگونهیی است که مردم آنرا «قلعهی کهنهی باژ» میخوانند.
خانواده و پایگاه اجتماعی فردوسی
فردوسی، در روزگار جوانی، دهقانی آزاد و سرافراز و سخت پایبند و دلبستهی ارزشهای والای انسانی، در فرهنگ آریایی – به ویژه سیماهای غرورانگیز پهلوانی بوده – و همچنان انسانی پُرشور و همنشین هُمایشها و بزمهای هنرمندان و فرهیختهگان روزگار خود، به شمار میآمده است. عروضی سمرقندی، درچهارمقالهی خود مینویسند:«استاد ابوالقاسم فردوسی، از دهاقین توس بود و در دیه«ده» باژ شوکتی تمام داشت که به دخل آن ضیاع[۱]، از امثال خود بینیاز بود».
دراین نوشتهی عروضی سمرقندی، دهاقین جمع دهقان، به معنای مالک «ده» و صاحب آب و زمین است؛ نه کشاورز ساده. دهقان در روزگار فردوسی، عنوان یکی از گروههای اجتماعی بود و همان مفهومی را داشت که در زمان ساسانیان داشته است. دهقانان در دورهی ساسانی، مانند اشراف درجه اول، از گروه فرادستان و طبقهی عالی جامعه بودند. پدر فردوسی که از گروه دهقانان بود، خواه مخواه به پرورش فرزندش، همساز با سنّتهای گروههای اجتماعی خود، گرایش داشته و او را برای فراگیری دانشهای روزگار – به ویژه تاریخ و سرگذشت قومی خود – به مکتب فرستاده است. از شاهنامه هم برمیآید که فردوسی به گروه دهقان فراوان مهر میورزیده است.
از پدر، مادر و دیگر و خویشاوندان فردوسی، اطلاعی دردست نیست. پژوهندهگانِ شاهنامه، «بت مهربان» یا « مهربان سرو» را در آغاز داستان بیژن و منیژه – که از نخستین داستانهای به نظم درآوردهی فردوسی است – همسر فردوسی میدانند. از گفتوگوی حمّاسهسُرای توس، درآغاز داستان چنین پیداست که همسر او، با سواد، آگاه و بزمآرا و چنگنواز بوده و از داستانهای کهن ملی آگاهی داشته است.
برفت آن بتِ مهربانم به باغ
بیاورد درخشنده شمع و چراغ
گهی مَی گُسارید و گه چنگ ساخت
تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت
فردوسی یک پسر داشت که به عمر۳۷ سالهگی درگذشت و این رویداد تلخ، در۶۵ سالهگی سخنور توس، رخ داده است. فردوسی که دراین هنگام سخت تنگدست و درمانده شده بود و دستیاری، جز پسرِ یگانهی خود نداشت، روانش رنجور و افسرده گشت؛ چنانکه بیتهایی در سوگ فرزندش سروده است که اندوه جانکاه او را بیان میکند:
مرا سال بگذشت بر شصتوپنج
نه نیکو بود گر بیازم به گنج
مرا بود، نوبت برفت آن جوان
ز دردش منم چون تنِ بیروان
ز بدها، تو بودی مرا دستگیر
چرا چاره جُستی ز همراه پیر
جوان را چو شد سال بر سیوهفت
نه بر آرزو یافت گیتی، برفت
با نگرش براینکه فردوسی، هنگامِ مرگِ پسرِ۳۷ سالهاش، ۶۵ سال عمر داشته است، پس پدر و پسر۲۷ سال تفاوت سن داشته اند. بنا براین، فردوسی در ۲۸سالهگی صاحب پسر گردیده است. اگر این پسر، فرزند نخستین او باشد، فردوسی کمازکم در۲۷ سالهگی همسر برگزیده و خانهدار شده است. به نوشتهی نظامی عروضی سمرقندی، فردوسی دختری هم داشته که تا پس از درگذشت او زنده بوده است. اما در مقدّمهی بایسُنقری، آنجا که از بُردن جنازهی فردوسی، بهگورستان و رسیدن صِلّهی سلطانمحمود به شهر توس سخن میرود، به جای دختر، از خواهر فردوسی یاد گردیده است.
آموزش فردوسی
اینکه فردوسی در کدام مدرسه، به آموزش و فراگیری دانش پرداخته، آگاهی درستی در دست نیست؛ مگر این را میدانیم که چون پدر فردوسی، از دهقانان توس بوده، پس فرزندان این گروه، خواه مخواه با بهره مندی از آموزگارانِ شایسته، با دانش و با اخلاق بار میآمدند و به تاریخ وفرهنگ، آیینها و سنّتهای ملّی آشنا میگردیدند. پدر فردوسی، به آموزش و پرورش فرزندش، دلبسته گی داشته است. ازاین رو، فردوسی دوران کودکی و جوانی را، در راه آموزش و جستوجوی دانشهای گوناگون گذرانده است. آزادهگی و گردنفرازی فردوسی، رفتار و روش نیکو و پاکیزهگی زبان او که در شاهنامه بازتاب دارد، نمایانگر پرورش خانوادهگی و دانشوری اوست. فردوسی، در دانشهای ادبی و دینی، استادی توانا بود و با کلام و منطق و فلسفهی یونان آشنایی ژرف داشت.
فردوسی، بهزبان عربی – که زبان خلافت آن روزگار بود – نیز آشنایی داشت و افزون بر تاریخ و ادب فارسی، از ادبیّات عرب و دانشهای دینی، بهرهی تمام داشت و دیوانهای شاعران عرب را میخواند. او گذشته از زبان فارسی و عربی، به زبان پهلوی – زبان نیاکان و سرچشمهی ادب و فرهنگ و تاریخ آریانا یا ایران پیش از اسلام است – نیز آشنا بود و آن را میدانست.
اثر بزرگی همچون شاهنامه، خود گواه است که فردوسی، نه تنها از دانشها و آموزههای گوناگون زمان خود بهره داشت، بلکه درهوش و خِرَد و بینش، کمهمتا بود. گذشته ازاین، چنانکه پسند آن روزگار بوده، اسپ سواری و تیراندازی و برخی از شیوههای جنگآوری را نیز آموخته بود. فردوسی ازهمان آغاز جوانی، به سردون شعر دلبسته گی داشته و برخی از داستانهای کهن را به نظم میکشیده است.
علاقه به تاریخ و اقدام به سُرایش شاهنامه
طوریکه قبلاً هم گفته شد، فردوسی از نظر مادی، دارای ثروت و موقعیّت قابل توجهی بود و توانست در دوران نوجوانی و جوانی، کتابهای تاریخی فراوانی بخواند. او پس از آشنایی با تاریخ ایران باستان، به داستانها و افسانههای کهن آریایی بیشتر علاقهمند شد؛ طوریکه تصمیم به نوشتن مجموعهی عظیمی از داستانهای اساطیری آریاییان گرفت و طبع و ذوق شاعری و شور و دلبستهگی او، بر زندهکردن مفاخر ملی، باعث بهوجود آمدن اثری به نام «شاهنامه» شد. فردوسی سرانجام درسال ۳۷۰ یا ۳۷۱ هجریقمری، کارِ بهنظم درآوردنِ شاهنامه را آغاز کرد.
سرودن شاهنامه
فردوسی، شاهنامه را هنگامی سرود که زبان پارسی دچارآشفتهگی بود و او، از ماندگارشدن این آشفتهگی و افزونی آن جلوگیری کرد. شاهنامه، حماسهی منظوم فارسیزبانان است که برحسب دستنوشتههای موجود، دربرگیرندهی «پنجاه» تا «شصتویکهزار» بیت بوده و یکی از بزرگترین و برجستهترین سرودههای حمّاسیِ جهان بهشمار میرود. سُرایش این اثر، دستآوردِ دستِ کم سیسال کارِ پیوستهی این سخنسُرای نامدار است. چنانکه خود دراین مورد گفته است:
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و تابشِ آفتاب
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بسی رنج بُردم درین سالِ سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
و سرانجام فردوسی، پس از سیسال کارِ پیهم، شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی که تازه به سلطنت رسیده بود، اهدا کرد. سلطانمحمود، درابتدا بهعنوان پاداش و جایزه، به فردوسی وعده داد که «شصتهزار» دینار به او پرداخت میکند؛ اما خلاف وعده عمل کرد و تنها «شصتهزار» دَرَم، یعنی «یکِ بردهم» حصهی مبلغی را که وعده داده بود، برای فردوسی فرستاد و بنابراین، او را رنجیده خاطر نمود. فردوسی به دلیل رنجشِ خود، از غزنه پایتخت غزنویان خارج شد و به زادگاه خود توس بازگشت. سلطان محمود پس ازچندی، ازاین عملکرد خود پشیمان شد و فرمان داد تا شصتهزار دینار را به توس ببرند و به فردوسی تقدیم کنند؛ اما هدیه زمانی به توس رسید که فردوسی حیات فانی را بِدرود گفته بود. فرمانبرداران سلطان محمود، هدیه را به دختر فردوسی تقدیم نمودند؛ اما دختر فردوسی از پذیرفتن هدیه ی سلطان، خودداری نمود وآن را پس فرستاد.