چكيده
ايران و افغانستان دو كشور مستقل از هم بوده، در طول تاريخ سياسي در كنار يك ديگر به عنوان همسايه زيست كرده و سعي نمودند منافع سياسي و ملي خود را در چهارچوب راهبرد سياست خارجيشان دنبال نمايند. تعاملات و پيشنهی تاريخي اين دوكشور مبيین اين واقعيت است كه روابط افغانستان و ايران فراتر از روابط سياسي بوده كه در ساحت ارزشهاي كهن، هويت مشترك، فرهنگ و زبان مشترك قابل تعريف است. پرسش محوري اين است كه چه عواملي موجب ايران هراسي در افغانستان شده است و فرضيه اصلي پژوهش اين است كه عوامل مختلف ايران هراسي را در افغانستان ميتوان سياست هاي قومي قبيلهاي حاكمان افغانستان، رقابتهاي كشورهاي ذينفع، عربستان، آمريكا و كشورهاي رقيب جمهوري اسلامي ايران تلقي نمود. فرضيه رقيب پژوهش چنين ادعا دارد كه سياستها و جهت گيريهاي جمهوري اسلامي ايران زمينه را براي تسهيل ايران هراسي و تقابل با سياست افغانستان و كشورهاي منطقهاي فراهم كرده است. يافتههاي پژوهش نشان ميدهد كه زمينههاي مشترك تاريخي، فرهنگي و زباني ميان افغانستان و ايران موجب ايران هراسي گرديده كه آن را در ساختار دولت، ذهنيت نخبگان سياسي، دارندگان قدرت و دولتهاي همسو حكومت افغانستان مثل آمريكا و عربستان مشاهده نمود. روش پژوهش به صورت توصيفي– تحليلي انجام شده و شيوه گرد آوري دادهها از طريق كتابخانهاي صورت گرفته است.
كليده واژهها: ايران هراسي، هويت، زبان، سياستهاي دولت، افغانستان .
مقدمه
ايران و افغانستان دو كشور مستقل از هم بوده، در طول تاريخ در كنار يك ديگر برمبنایی اصل حسن همجواري زيست داشته و سعي نمودند منافع سياسي و ملي خود را در چهار چوب استراتژي سياست خارجي خود دنبال نمايند. اما تعاملات و پيشنهی تاريخي اين دوكشور مبيين اين واقعيت است كه روابط افغانستان و ايران فراتر و عميقتر از روابط سياسي ميباشد. روابط اين دوكشور به پيشنهی تاريخي و فرهنگ ايرانشهري برميگردد كه داراي ارزشهاي كهن مشترك و هويت مشترك هستند كه اين هويت و ارزش هاي مشترك تاريخي بسان يك روح در دو پيكرتلقي ميشود. در طول نيم قرن تحول و جنگي كه در افغانستان وجود داشته، دولت ايران تلاشكرده تا به عنوان يك همسايه خوب ايفاء نقش نمايد. جمهوري اسلامي ايران در طول چندين دهه به شيوههاي مختلف به ملت افغانستان همكاريهاي داشته، چه در دوران جهاد و چه در دوران افغانستان پسا ۲۰۰۱ و نيز با قدرت گرفتن طالبان و شكلگيري امارت اسلامي اين كمكها همچنان در ابعاد مختلف همچون: فرهنگ، آموزش و حضور بيش از ۵ ميليون شهروند افغانستاني به عنوان مهاجر در داخل ايران، ادامه يافته است.
با وجود همكاري و تعامل ملتهاي اين دو كشور، نگاه منفي و ايران هراسي به چشم ميخورد كه هرچه بستر و زمينههاي همكاري ملتهاي دو سوي مرز بيشتر ميشوند، ايران هراسي در افغانستان افزايش مييابد. لذا پرسش مطرح ميشود اين است كه چه عوامل و زمينهاي موجب ايران هراسي در افغانستان شده است؟ در اين پژوهش تلاش ميشود در چهارچوب نظريه سازهانگاري به پرسش محوري پاسخ داده شود و ريشههاي ايران هراسي مورد شناسايي قرار گيرند. فرضيه محوري اين پژوهش اين است كه عوامل مختلف موجب ايران هراسي در افغانستان شده، از سياستهاي قومي قبيلهاي حاكمان افغانستان گرفته تا رقابتهاي كشورهاي ذينفع، مثل عربستان، آمريكا و كشورهاي رقيب جمهوري اسلامي ايران. اين دولتها از آينده ايران برمحوريت حوزه تمدني ايرانشهري بزرگ، اتحاد و پيوند ملتهاي ايران و افغانستان بر محور ارزش¬هاي متشرك، تاريخ مشترك و هنجارهاي پذيرفته شده مشترك، هراس داشته و احساس ميكنند منافع آنها محدود خواهدشد. در كنار فرضيه اصلي فرضيه رقيب نيز مطرح ميشود اينكه، سياستها و جهتگيريهاي جمهوري اسلامي ايران زمينه را براي تسهيل ايران هراسي و تقابل با سياست افغانستان و كشورهاي منطقهاي فراهم كرده است. روش اين پژوهش توصيفي – تحليلي بوده و شيوه گردآوري دادهها از طريق كتابخانهاي صورت گرفته است.
پيشنهی تاريخي پژوهش
تلاش شده آثار و پژوهشهاي كه در مورد ايران هراسي صورت گرفته، مرروي نمايم تا جنبه نوعآوري پژوهش حاضر مشخص شود. نگارنده تا حد ممکن، آثاري را كه به نحوي به ايران هراسي پرداختهاند مورد مطالعه قرار داده است؛ مطالعات نشان ميدهند كه پژوهشهای زيادي مبني بر ايران هراسي در افغانستان صورت نگرفته است، اما خارج ازافغانستان مقاله و پاياننامههاي پيرامون ايران هراسي نوشته شده كه در ذيل به بررسي آنها ميپردازيم:
۱. اولين پژوهشي صورت گرفته تحت عنوان: عوامل موثر بر شكل گيري ايران هراسي در افغانستان و راهكارهاي مقابله باآن، نوشته امير محمد حاجي يوسفي و راضيه اكبري است. در اين پژوهش تلاش شده مهم ترين عوامل تاثيرگذار برشكل گيري ايران هراسي در افغانستان پس از يازده حمله آمريكاه مورد بررسي قرار دهد. يافتههاي اين مقاله نشان مي دهد كه سياستهاي آمريكا، عربستان سعودي، مهمترين عامل ايران هراسي بودهاند. اين مقاله دادههاي مورد استفاده خود را از چهار روزنامهی مشهور افغانستان (روزنامه هشت صبح، روزنامه ماندگار، روزنامه اطلاعات روز و روزنامه اصلاح) بدست آورده است. نواقصي كه اين تحقیق داشته اين است كه عوامل ايران هراسي را با نگاه سطحي مطالعه كرده و عوامل موثر ايران هراسي را در بازيگران چون آمريكا و سعودي دانسته، اگرچه آنها بي تأثير نبوده اما مهمترين عوامل ايران هراسي در درون افغانستان ميباشد. جهت گيريهاي حاكمان و ساختارهاي رسمي و اداري افغانستان، به ويژه سياستهاي هويتي قومي حاكم بهگونهاي است كه زمينه را براي ايران هراسي مساعد ميسازد، كه پژوهش حاضر تلاش كرده آنها را در چهارچوب نظريهی سازهانگاري مورد بررسي قراردهد. از اين جهت، مقاله حاضر با مقالهای که در فوق مورد بررسی قرار گرفت متفاوت و بديع است.
۲. دومين مقاله نوشته شده توسط ناصرجمال و محمد آقائي، تحت عنوان: تأثير ايران هراسي در رقابت تسليحاتي اعضاي شورايهمكاري خليج فارس، ميباشد. در اين مقاله به سياستهاي رسانهاي و نفوذ آمريكا در حوزه كشورهاي عربي پرداخته كه دست به سياستهاي ايران هراسي زده اند.
۳. سومين نوشته اثر، جليل دارا و محمود بابايي، تحت عنوان: شيعه هراسي و ايران هراسي: راهبرد آمريكا براي حفظ رژيم صهيونيستي، مي باشد. در اين اثر تلاش شده تا راهبردهاي آمريكا را مبني بر حفظ رژيم اسرایل مورد بررسي قرار دهد.
۴. چهارمين اثر نوشته مهديزاده علي و فرشته مير حسني، تحت عنوان: رشتههاي ايران هراسي از نگاه افكارعمومي جهان عرب است. دراين اثر به ريشههاي كه موجب ايران هراسي در جهان عرب بوده اشاره كرده، از سياستهاي استكبارستيزي ايران گرفته تا سياست اقتصادي، ژئوپويلتيكي- فرهنگي ايران در منطقه خليج فارس.
پيشنه ادبيات پژوهش نشان ميدهد كه آثار نوشته شده چندان ربط به موضوع محوري اين پژوهش ندارند، از اين باب مي توان مدعي شد كه تحقيق حاضر بكر و تازه است.
مفهوم ايران هراسي
واژه هراس به معناي ترس، بيزاري و يا ناپسند از يك چيزي آمده است. هراس، معادل با فوبيا(phobia) بكار رفته است. در روانشناسي فوبيا به دو معنا بكار ميرود: گاه به معناي نوعي بيماري است وگاه در زمينه اجتماعي و در كنار اصطلاحات مربوط به ضديت با اقوام و ملتها استفاده ميشود (يوسفي، ۱۳۹۸: ۱۳۳). اما ايران هراسي برنامهاي راهبردي به منظور برساخت تهديد بزرگ از ايران براي منطقه و فراتر از آن براي صلح و امنيت جهاني است كه با ايجاد هراس در تلاش است با تغيير رفتار بازيگران نظام بين الملل در برابر ايران، اين كشور را تضعيف، تخريب و به حاشيه بكشانند. اين پديده بيان كننده احساس مخالفت يا دشمني با سياستها، فرهنگ، جامعه، اقتصاد و يا نقش بين المللي ايران است. در واقع ايران هراسي به سياستهاي اطلاق ميگردد كه برمباني «تئوري توطئه» براي رسيدن به منافع خاص عليه اين كشور با معرفي كردن ايران به عنوان تهديد براي كشورهاي خاص، منطقه جغرافياي خليج فارس، خاورميانه و يا در شكل بزرگتر براي امنيت يا صلح بين المللي مطرح ميگردد. ايران هراسي اشارهاي به احساسات مخالف يا مخالفت با سياستها، فرهنگ، جامعه، اقتصاد و يا نقش بين المللي ايران دارد. همچنين ايران هراسي اشاره به بياعتمادي، نفرت، انزجار، حسادت، تبعيض، تعصب، نژاد پرستي، كلشه، ترس، يا بيزاري به ايرانيان به عنوان گروه نژادي، قومي، زباني، مذهبي پذيرفته شده در سراسر جهان است. گسترهی ايران هراسي ميتواند از نفرت فردي تا تعقيب و آزار نهادينه شده متغيير باشد. همچنين گاه ايران هراسي با احساسات ضد ايراني همپوشاني دارد ( صادقي، مينه، ۱۳۹۷: ۱۲۹). ايران هراسي در افغانستان از راهبردهاي تبليغاتي و جنگ رواني است كه از ابعاد مختلف تغذيه ميشود چه در بعد داخلي و چه در بعد خارجي كه اين موج طي سي سال گذشته همواره در افكارعمومي موج مي زند و وجود داشته است. براي اينكه ايران هراسي را خوب بتوانيم تبيين نمايیم، خوب است از تئوري سازهانگاري به عنوان مباني نظري در اين پژوهش استفاده نماييم.
مباني نظري
از سازهانگاري ميانه به عنوان مباني نظري در اين پژوهش مورد استفاده قرار ميگيرد، اگرچه ميشود از نظريه اتصال دوسطح جمزروزنا به عنوان مباني نظري در اين پژوهش استفاده كرد اما باتوجه به اينكه سازهانگاري با تمركز روي هويت يكي از نيازهاي سطح بالاتر و در عين حال واقعي، يعني نياز به تعلق داشتن و نياز به شناخته شدن از طرف ديگران را هدف خود قرار داده، بهتر است ايران هراسي را در افغانستان مورد بررسي و تبيين قراردهيم (كوبالكووا، ۱۳۹۲: ۲۹۶). از اينرو سازهانگاري به مسالهاي اساس در زندگي انسان جدا از ثروت و امنيت سلبي پرداخته است و آن هويت افراد، دولت ها و كارگزاران است. رويكرد سازهانگاري جايگاه پايدار و مستحكمي در ميان نظريههاي روابط بينالملل پيداكردهاست. اصطلاح سازهانگاري طيف متنوعي از ديدگاههاي نظري را شامل ميشود كه مخرج مشترك آن ها اين فرض است كه ما دسترسي مستقيم به واقعيت نداريم، به جاي آن «جهان اجتماعي» براي ما در دسترس است كه از طريق نحوهي تعامل ما با ديگران، ايدههاي كه ما در جهان به اشتراك ميگذاريم و چگونگي تجربه ما از محيط پيرامون برساخته ميشود. هنجارها، ايدهها، باورها، ارزشها، فرايندها، ساختاراجتماعي، كارگزاري، بيناذهني، نهادها، زبان و هويت از كليديترين ادبيات سازهانگاري محسوب ميشوند(سليمان زاده و ديگران، ۱۳۹۷: ۴۵۵).
در ابتدا اصطلاح سازهانگاري توسط نيكولاس اونف (اسمت و ديگران، ۱۳۹۶: ۳۵۹) در كتاب «جهان ساخته ها» مطرح شد و الكساندر ونت نيز در مقاله مشهورش تحت عنوان «آنارشي چيزي است كه دولت ها آن را ميسازند» با اقتباس از اصطلاح نظريه اونف، رويكرد نظري خود را برسازي ناميد. با وجود اينكه اونف در طرح ديدگاه سازهانگارانه پيشگام بود است اما اين نظريه همواره توسط ونت شناخته ميشود. دليل اصلي آن نيز نگرش ميانه و متعارف ونت است كه منجر به پذيرش ديدگاههاي او در ميان رويكرد علمي و جريان اصلي روابط بينالملل شده كه از نسخه او به عنوان برسازي ملايم نيز ياد ميكنند. الكساندر ونت در كتاب نظريه سياست اجتماعي سياست بين الملل جامعهشناسي چهارگانه خود را مطرح ميكند كه عبارت هستند از ماديگرا، معناگرا، جزگرا و كل گرا،(ونت،۱۳۹۲: ۳۵) كه در اين مقاله تنها از دو سطح جامعهشناسي چهار گانه ونت استفاده ميكنيم و ايران هراسي را در اين دوسطح مورد تبيين قرار ميدهيم:
۱. سطح خرد:
در نظريه اجتماعي اين موضع را «ذره گرايانه» مي خوانند كه با «فردگرايانه» فرق دارد. نمونههاي از اين گونه تقليل گرايي در روابط بين الملل را ميتوان در نظريههايي يافت كه سياست بين الملل را صرفاً اشاره به عوامل داخلي و دروني مانند عرصه سياست ديوان سالار تبيين ميكنند.
نظريههاي ساختار خرد سطح تعامل، برخلاف نظريههاي سطح واحد، برآيندها را با ارجاع به روابط ميان بخشهاي يك نظام تبيين ميكنند. مي توان حتي در موارد كه بخشها كارگزاراني نيتمند نيز نيستند، در مورد تأثيرات تعامل نظريه پردازي كرد، مثل تعامل جريان هواي گرم و سرد كه به ايجاد توفان منجر مي شود. اما از آنجاكه دولتها بخشهاي مهم نظام بين الملل هستند و كنشگراني نيتمند ميباشند، بحث را به همين زمينه محدود ميكنيم. كنشگران نيتمند هنگامي وارد تعامل مي شوند كه در انتخابهاي خود يكديگر را مد نظرقرار ميدهند (ونت، ۱۳۹۲:۲۱۹). باتوجه به سطح خرد، زمينههاي داخلي ايران هراسي را در افغانستان ميتوان چنين بيان كرد:
الف) ايران هراسي دولتي:
زمينههاي ايران هراسي در افغانستان به دوران اميرعبدالرحمن خان باز ميگردد. امير با تشكيل يك ارتش مؤثر و وفادار تحت فرماندهي مستقيم خود به تشكيل يك نظام اداري برمحوريت قوم پشتون ايجاد كرد و سلطهی خود را بر مناطق غير پشتون سيطره داد و يك حكومت قدرتمند مركزي برمحوريت قوم پشتون را بركشور بنا كرد. زمينهاي اقوام غير پشتون مصادره شد و به پشتونهاي كه از جنوب آمده بودند واگذار شد كه تاكنون به آن پشتونها ناقلين ميگويند. اين سياست آمرانه امير عبدالرحمن را عدهاي تحت نام«استعمارداخلي» و یا « پشتونسازي» نام برده اند( رحمي، ۱۳۹۸: ۹۰-۹۱). استعمار داخلي از آغاز ۱۸۸۰م كه امپراتوري بريتانيا دولت افغانستان را به وجود آورد، يك حركت انتقال نفوس داخلي و گستردهاي به تحريك، فرمان و رهبري شاهان و حاكمان پشتون در جريان بود تا كشور را طبق برنامههاي استراتژيك خود به يك كشورتك هويتي تبديل كنند. در راستاي همين سياست، پشتونها از مناطق عمدهي نفوذشان در شرق و جنوب افغانستان و حتي مناطق قبايلي پاكستان به زمينها و مناطقي در شمال و غرب انتقال داده شدند. براي انجام رساندن اين روند، خوبترين زمينها در شمال افغانستان به پشتونها توزيع شد(رحمي،۱۳۹۸: ۹۴). به نظر ميرسد سياست پشتونسازي تاكنون ادامه يافته و ادامه دارد؛ حاكمان افغانستان عمدتاً از قوم پشتون هستند وآنها هراس دارند از اتحاد اقوام غيرپشتون كه مبادا عليه پشتونها متحد شوند و دست به اقدام بزنند. از اين جهت همواره سعيكردهاند از شكافهاي اجتماعي و مرزبنديهاي هويتي خوب استفاده كرده و اجازه ندهند كه هويتهاي اقوام غير از پشتون در افغانستان وجود داشته باشد، لذا دست به سياستهاي ايران هراسي زدهاند تا تاجيكتبارهاي كه خود را ايراني ميدانند و ميراثدارتاريخ كهن ايران هستند با جمهوري اسلامي ايران متحد نشوند و زمينه را براي براندازي پشتونها در افغانستان مساعد نسازند. اين نگراني و سوءظن در تمام حاكمان افغانستان وجود داشته است و هميشه سعي كردهاند اين دو بدنه بههم وصل نشوند.
ب) هويت سازي و ايران هراسي
در افغانستان هويت ملي وجود ندارد و هويتها بازتاب دهنده هويتهاي قومي هستند و در افغانستان اقوام و هويتهاي مختلفي وجود دارد كه هركدام گرايش و ايدههاي خاص خود را دارند. اين تنوع و كثرتگرايي قومي موجب شده كه هيچگاهي در افغانستان روند ملتسازي و گسترش ملتباوري (ناسيوناليسم) متوازن شكل نگيرد. برخلاف، يك هويت تك قومي طرح و برساخته شد و دولت به اتخاذ سياست شبيهسازي و همگونسازي قومي برآمد تا اقوام ديگر را در اين هويت مدغم سازد. نشنلزم پشتون در زمان امير عبدالرحمن خان و خانوادهي امير، آغاز و سپس در دوره خاندان مصاحان(۱۹۷۸- ۱۹۲۹) با رشد و تقويت ادبيات و فرهنگ پشتون در برابر ادبيات و فرهنگ فارسي(زبان و فرهنگ غالب زمان) به اوج خود رسيد. اين حركت قومگرايانه ميان نخبهگان پشتون كه توسط محمدگل مهمند و بعد توسط سردار داوود و برادرش محمد نعيم به طور افراطي رهبري شد(رحيمي، ۱۳۹۸: ۹۶). اين هويتسازي و جعل تاريخ را ميتوان حتي در نام كشور نيز يافت. سرزمين كه بنام «ايران و خراسان» ياد مي شد و به قوم و گروه ويژه اي از ساكنان اين سرزمين نسبتي نداشت، به افغانستان تبديل شد كه نام قومي است و در گذشتهها به مناطق پشتوننشين ميان مرز خراسان و پنجاب اطلاق ميگرديد كه اكنون در خاك پاكستان موقعيت دارد. كلمه افغانستان و ملحقات آن، به عنوان نام رسمي براي سرزميني كه اكنون افغانستان خوانده ميشود، ساخته و پرداخته بريتانيا است كه براي نخستين بار در معاهده گندمك با امير يعقوب خان در سال ۱۸۷۹به كار رفت و تا دوره امير عبدالرحمن خان و تعيين مرزهاي رسمي كشور در سال ۱۸۹۶ و دوران حبيب الله خان و به همين شكل ادامه يافت و با كسب استقلال در سال ۱۹۱۹ به عنوان نام رسمي اين خطه و با حذف پيوند ملحقات و بدون در نظر داشت گذشتهی تاریخي، تمدني، فرهنگي و تعدد و كثرت موجودات در اين خطه برساكنان اين سرزمين به جاي نام تمدني ايران و يا خراسان تحميل شد. اين حركت بر اساس تفكر قومي و مغرضانه انجام يافته بود، پيوند پر افتخار اين مرز و بوم را با آريانا، ايران و يا خراسان به صورت گسترده قطع كرد. افغان در اصطلاح عاميانه همان «پشتون» است و براي نشاندهي و تشخيص پشتونها به كار ميرود و با پسوند «ستان» جايي را نشان ميدهد كه افغانها «پشتونها» در آن بهسر ميبرند، مانند پاكستان، ازبيكستان، تاجيكستان و… يعني كشور و مكاني كه پاكستاني، ازبيكستاني و تاجيكستاني در آن زندگي ميكنند. حتی وقتی عدهاي از روشنفكران و تحصيلكردگان غير پشتون خود را افغانستاني معرفي ميكنند تا به مكاني اشاره كنند كه گروههاي قومي مختلف در آنجا بهسر ميبرند، به واكنش شايد عدهاي از قومگراهاي پشتون بر ميخورد، چون آنها بر اين باوراند كه اين حركت تهديدي به هويت پشتوني/ افغاني كشور به حساب ميرورد و بايد هر فردي در اين كشور، افغان خوانده شود، نه افغانستاني. اين در حالياست كه نام قبلي اين سرزمين، خراسان بود. در بحث روند هويتسازي و شكلدهي هويت قومي مشخص، اينجا به طور خلاصه برخي از سياستها و عملكردهاي حكومتي اشاره ميشود كه توسط نخبهگان قومگرا و به حمايت و ياري قبيلهاي محمدزايي در رشد و تقويت يك هويت انحصاري در داخل و خارج براي افغانستان راه اندازي شده بود، پرداخت. اين روند در مجموع توسط دستگاه دولتي رهبري ميشد و جزء گفتمان رسمي حكومت در كشور به حساب ميرفت كه بهطور عمده بر محور زبان، تاريخ و فرهنگ و نظام تعليمي( آموزش) تمركز داشت. حكومت فراگير و تعليم زبان پشتون را به عنوان زبان ملي و رسمي در نظام آموزشي معرفي كرد و كارمندان حكومتي در ضمن مأمور شدن به فراگيري اين زبان مؤظف شدند تا همه مكاتبات رسمي اداري را به زبان پشتون انجام دهند تا زبان پشتو بتواند جاي زبان فارسي را به عنوان زبان بين الااقوامي وحكومتي در افغانستان بگيرد(رحيمي، ۱۳۹۸: ۹۹- ۱۰۱). تاريخ كشور از سوي حكومت به طور رسمي برساخته و بازنويسي گرديد و اين تاريخ ناقص براي تدريس، داخل نصاب آموزشي شده و با اعمال تحريم بر آزادي بيان، نقد و منع ورود كتاب كشور به خورد عام مردم داده شد. اين تاريخ جعلي، طوري طراحي شده بود تا نشان دهد افغانستان به عنوان يك كشور مستقل حتي پيش از ميلاد مسيح وجود داشت و تأسيس افغانستان و تحولات بعدي در اين سرزمين تنها توسط پشتونها صورت گرفته است، به اين صورت سهم اقوام ديگر اين سرزمين در تاريخ، فرهنگ و تمدن اين خطه ناديده انگاشته و يا كمرنگ جلوه داده شد. آزادي بيان و نشر، حتي گردش كتاب به طور رسمي مورد سانسور قرار گرفت و اقوام ديگر حق نداشتند تاريخ كشور را ديگري، يا چنان كه ميخواستند مطالعه و يا تدريس كنند. اين عملكرد، در سياستهاي اقتصادي، توسعهاي، اجتماعي و آموزشي حكومت نيز بازتاب يافت (رحيمي، ۱۳۹۸: ۱۰۲). بنابراين هويت و نام افغانستان امر برساخته بوده و مباني تاريخي و هويتي ندارد.
ج) فارسي ستيزي
يكي ديگر از زمينههاي ايران هراسي ريشه در فارسي هراسي و يا فارسي ستيزي دارد كه حاكمان پشتون از قدرت و دامنه زبان فارسي هراس دارند و ميدانند كه زبان فارسي زبان وصل تمام اقوام ساكن در جغرافياي افغانستان امروزي است. در دورههاي از تاريخ حاكمان پشتون سعي كردهاند اين زبان را به حاشيه بكشانند و با گويندگان اين زبان برخورد نمايند؛ چنانچه در دوران حكومت داري اشرف غني اين مساله به وضوح قابل رويت بود، «خارجي» خواندن زبان فارسی در مدارک ثبت اسناد افغانستان در این اواخر نمونه بارزي از فارسي هراسي بود كه به روشنی میشود حس کرد فارسیستیزان افغانستان به چیزی کمتر از حذف زبان فارسی از رسمیات کشور قانع و راضی نخواهند شد. آنان در این یک قرن قدم به قدم جلو آمدهاند، بدون هیچ تزلزلی و بدون هیچ تصمیمی برای توقف. قریب به یکصد سال پیش زبان فارسی زبان رسمی، زبان اداره، زبان علم و زبان ادب کشور افغانستان بود و حتی شاهان درانی گاه به فارسی شعر میسرودند و دفتر و دیوان و کتابهای تاریخ آنان به فارسی بود. «تاریخ احمدشاهی» که وقایع سلطنت احمدشاه درانی را در خود دارد هم به دستور خود او و به فارسی نوشته شده است، به وسیله منشیای که خود پادشاه او را استخدام کرد. تیمورشاه درانی به فارسی شعر میگفت و حلقهای از شاعران و ادبا را در گرد خود داشت و از آن به بعد تا عصر امیر حبیبالله خان بارکزایی چنین بود. سردار مهردلخان مشرقی از برادران بیستگانه امیر دوستمحمد خان از مروجان زبان ادب فارسی بود و سردار نصرالله خان، نایبالسلطنه حبیبالله خان کسی است که دیوان بیدل زیر نظر او گردآوری و چاپ شد، در حوالی یک قرن پیش واصل کابلی شاعر نامدار فارسیزبان افغانستان دبیر خاص عبدالرحمان خان بود و کتاب «تاجالتواریخ» که وقایع عصر حکومت عبدالرحمان خان را از منظر خود پادشاه روایت میکند به فارسی است. همچنین کتاب «سراجالتواریخ» که به نام «سراجالسلطنه» یعنی امیر حبیبالله خان پیوند خورده است. البته سوابق رواج و رسمیت زبان فارسی در منطقه جغرافیایی افغانستان بیش از اینها است و از نخستین طلیعههای رواج این زبان، منطقهای که افغانستان کنونی در آن واقع است، تقریباً به طور کامل فارسی زبان بوده است. در اینجا خواستم فقط بر رواج این زبان حتی در دربار حاکمیتهای پشتون قرنهای گذشته اشاره کنم. باری، از حدود یک قرن پیش فارسی ستیزی به صورت نظری در افغانستان شروع شد و از حدود ۸۰ سال پیش در عمل هم رخ نموده است، از آن زمان که حاکمیت انحصارطلب و استبدادی افغانستان در عصر مصاحبان، یکی از ابزارهای تسلط قومی و قبیلهای بر کشور را مساله «زبان» دانست و افزون بر انحصارگرای قومی، انحصارگرای زبانی را هم در پیش گرفت. این انحصارگرایان از آن زمان گام به گام، به صورت خستگیناپذیر بر حذف تدریجی زبان فارسی از افغانستان همت گماشتهاند و تاکنون هم با افت و خیزهایی همین مسیر را پیمودهاند. پس آنچه در مورد حذف نامهای فارسی از تابلوهای ادارات و مدارس دیدیم و بهانه آن کم کردن تزاحم تصویری تابلوها بود و سپس آنچه در مورد «خارجی» دانستن زبان فارسی در اسناد ثبت احوال کشور دیدیم، نه یک اتفاق و یک امر ناسنجیده و خودسرانه، بلکه بخشی از نقشهای است که گام به گام عملی میشده است. در ابتدا و در اوایل قرن حاضر، زبان پشتو در کنار فارسی وارد دفتر و دیوانهای حکومتی شد، چیزی که پیش از آن وجود نداشت. در یک دوره دیگر (دهههای ۱۰ تا ۴۰ شمسی) این زبان به یکی از دو زبان رسمی کشور بدل شد و در دهۀ ۴۰، نام «فارسی» را از رسمیات کشور زدودند به این بهانه که نام این زبان در افغانستان «دری» است. درست است که «دری» و «فارسی» نام یک زبان است؛ ولی آنان چنین وانمود کردند که «دری» زبانی دیگری است و «فارسی» زبانی دیگر. به این وسیله همه سوابق نام زبان فارسی از فارسی زبانان افغانستان گرفته می شد و افتخاراتی که با این نام پیوند خورده بود از دسترس این فارسیزبانان که اینک دریزبانان نامیده میشدند، خارج میشد. افزون بر آن، فارسی زبانان افغانستان از تعامل با دیگر فارسیزبانان جهان باز میماندند. این روند در سالهای جنگ و جهاد در افغانستان و شکسته شدن انحصارهای قومی و قبیلهای در حاکمیت افغانستان، قدری متوقف ماند و در دهههای ۶۰ و ۷۰، فارسی زبانان افغانستان توانستند نفسی بکشند و از این زبان تا حدودی اعاده حیثیت کنند ولی از دهه ۸۰ تاکنون که بخش عمدهای از حکومت افغانستان همچنان در تصرف انحصارگرایان است، همان سیاست قدیمی گام به گام و البته به صورت سعی و خطا ادامه مییابد. اینها دو گام جلو میآیند و یک گام عقب مینشینند و در نهایت کار به جایی میرسد که زبان فارسی که زبان بخش عمدهای از مردم این سرزمین و قرنها زبان رسمی کشور و زبان علم و ادب بوده است، «خارجی» دانسته میشود(كاظمي،۱۳۹۹). با «خارجي» خواندن زبان فارسي، حاكمان قوم پشتون مي خواستند بگويند كه زبان فارسي از زبان « دري» جدا است و زبان مردم افغانستان «دري» مي باشد از اين طريق تلاش صورت گرفت تا ريشههاي كه به لحاظ زباني موجب وصل گويندگان زبان فارسي در دو سوي جغرافيايي ايران و افغانستان امروزي است، فاصله ايجاد نمايند؛ گويا اين دوملت هيچ پيوند تاريخي و مشتركات فرهنگي اي باهم ندارند. درحاليكه مشتركات فرهنگي اين دوملت از بس گسترده است كه سياستهاي دولتها نميتواند مانع تعامل ملتهاي دو سوي مرز شود.
د) شيعه ستيزي
جبهه متحد متشکل از سه نیروی عمده یعنی تاجیکها، ازبکها و هزارههاست که در خصوص سیاست وحکومت دیدگاه های خاصی دارند. در دوره اول، طالبان گرچه به دلیل دشمن مشترک آنان با یکدیگر همکاری کردند اما در شرایط حاضر خطر واگرایی و سهم خواهی بیشترآنان را تهدید میکند. نکتهای حائز اهمیت این است که در درون هر یک از احزاب نیز اختلافات گستردهای وجود داشت. فقدان پیوستگی در جبهه متحد و نزدیکی آنان به کشورها و جریانهای سیاسی دیگر، افکار انشعاب و دو دستهگی بین آنان را تقویت می نماید(پاپلی یزدی، ۱۳۷۲: ۳۱). دارندگان قدرت تلاش کردهاند شیعهیان افغانستان را بصورت غیر مستقیم اجازه ورود به پستها و اراکن دولتی را ندهند و در اکثر مواقع جاسوس تلقی شدهاند. این سیاست از این جهت بوده که شیعیان افغانستان در درازمدت گرایش خود را به جمهوری اسلامی ایران محدود سازنند.
۲. سطح تحليل كلان:
عوامل و زمينههاي رشد ايران هراسي در افغانستان به سياستهاي كلان و ساختار نظام بين الملل بر ميگردد كه كشورهاي قدرتمند سعي كردهاند فضا را بهگونهاي مساعد سازند كه در ضديت با جمهوري اسلامي ايران باشد. از سوي ديگر بهگونه اي سياستهاي ايران به نمايش گذاشته شده كه چهره منفي از ايران در خور مردم افغانستان باشد. اين سياست را ميتوان به طور مشخص در قدرتهاي رقيب ايران كه بيشترين نفوذ را در افغانستان داشتهاند مورد واكاوي قرار دهيم:
الف) امريكا:
افغانستان همواره به عنوان منطقه ای حایل بین دو امپراطوری روس و بریتانیا قرار داشت و هر دو دولت می کوشیدند با نفوذ بر دولت کابل، نقش منطقهای قدرتمند داشته باشند. با حمله شوروی به افغانستان، جایگاه این کشور در سیاست خارجی ایالات متحده اهميت یافت و این کشور به منطقهای جهت منازعه و رقابت بین دو ابر قدرت مبدل شد. با توسعه روز افزون چند بعدي چین، هسته ای شدن هند و پاکستان و تلاشهای ایران برای دست یابی به این فناوری، احیای مجدد قدرت نظامی روسیه و منابع سرشار انرژی در آسیای مرکزی، قفقاز، دریای خزر و خلیج فارس، موقعیت ژئوپولیتیک، ژئواکونومیک و جغرافیای استراتژیک افغانستان برای ایالات متحده بیش از پیش آشکار شد. یازده سپتامبر بهانه ای بود برای سرپوش گذاشتن آمریکاییها بر خواستههای توسعهطلبانه و سلطهگرايانه خود. بیشک آمریکا نیز مانند دیگر قدرتها به اهمیت ژئوپولیتیکی برخی مناطق واقف است. آمریکا با تکیه بر این واقعیت که قدرت و عظمت کشورها در گرو اهمیت مناطقی است که تحت نفوذ دارند، توانست تصویر جدیدی از ترفندهای خود جهت ماندن در عرصه جهان را به نمایش بگذارد. بیتردید برای آمریکا مناطقی چون خاورمیانه نه تنها اهمیت و جایگاه گذشته خود را دارند بل اهمیت آنها نیز افزوده شده است. بههمین دلیل جایگاه ژئوپُولیتیکی افغانستان به عنوان مهمترین دلیل برای حمله آمریکا به این کشور بعد از حمله یازده سپتامبر میباشد.آمریکاییها با تاکید برنظریات نظریه پردازان وتئوریسینهای ژئوپُولیتیکي به این نتیجه رسیدند که دو منطقه خاورمیانه و آسیای مرکزی به دلیل ویژگیهای خاص وتوانمندی هایی که دارند، بسیار حائز اهمیت می باشد. خاورمیانه با وجود اسلام گرایی، جمعیت، منابع انرژی، موقعیت حساس و غیره….، آسیای مرکزی نیز به دلیل انرژی، جایگاه ژئوپُولیتیکی و از همه مهمتر به دلیل همسایهگی با روسیه جدید و نفوذ این قدرت در این منطقه وسیاستهای روسیه جدید به جهت بر گشتن به جایگاه گذشته، همگی دست به دست هم داد تا اسباب خلق واقعه یازده سپتامبر برای نجات آینده آمریکا فراهم شود( سجادي:۱۳۹۰). آمريكايها كه وارد افغانستان شدند متوجه اين مساله شدند كه ايران نقش بسيار پررنگ دارد در افغانستان و از نفوذ بسيارعميقي بر خوردارد است كه نمي شود بهصورت جنگ مستقيم و يا از طريق قدرت سخت به مبارزه پرداخت. لذا به جنگ رواني و قدرت نرم متوسل شد و سياستهاي ايران هراسي را در افغانستان روي دست گرفتند. از سوي ديگرآمريكايها ازحوزه تمدني بنام «ايرانشهري» نگران بودند و هراس داشتند بر محوريت ايران كه افغانستان جزئی از حوزهی تمدنی- فرهنگی ایران بهشمار میرود و به طور سنتی زبان و ادبیات فارسی، نقش اساسی در تعیین تحولات فرهنگی و ادبی افغانستان داشته است. بسیاری از افغانستانيها فارسی صحبت میکنند و تاجیکها به طور خاص هویت سیاسی و قومی خود را در افغانستان برپایهی زبان فارسی استوارکردهاند و بههمین دلیل از پتانسیل لازم برای برقراری ارتباط گسترده با ایران برخوردار ميباشند. بسیاری از کارشناسان مسایل بین المللی اعتقاد دارند، با بهبود اوضاع در افغانستان، امکان توسعهای روابط کشورهای فارسی زبان، ایران، افغانستان، تاجیکستان و همگرايي روابط اقتصادی و بازرگاني میان آنان بیشتر شده است (فرزین نیا، ۱۳۷۷: ۴۱). آمريكاييها از وصل شدن اين مناطق برمباني فرهنگ« ايران شهري» و برمحوريت زبان فارسي بهشدت نگران بودند و از همين جهت در استراتژي خود تجديد نظر کردند و اهداف ذيل را در اولويت قرار دادند.
۱. تلاش آمریکا برای نفوذ تدریجی در هرات ومناطق مرزی شرق ایران:
اهميت موقعیت هرات در معادلات استراتژیک آمریکا و نزديكي آن با مرزهای شرقی ایران، سبب گردیدهاست تا ايالات متحده به نوعی در صدد نفوذ به منطقهای از افغانستان برآید که پیوندهای گستردهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی با ایران دارد. هرات که به نوعی از آن به عنوان (حیاط خلوت ایران) ياد شده، تنها منطقهای است که آمريكا نفوذ چندانی در آنجا ندارد. اكنون آمریکایها فعالیتهای اقتصادی و فرهنگی گستردهای در قالب (همكاريهای بشر دوستانه) در این منطقه آغاز کردهاند و سعی دارند تا از این طریق به طور آرام و تدریجی در این منطقه نفوذ کنند (ورجاوند، ۱۳۸۳: ۸۲). هرات به دليل فاصله اندكي به مرز ایران دارد مورد توجه مقامات تهران است. بسیاری از ناظران بین المللی، نقش تهران را در این منطقه بسیار با اهميت دانستهاند. در منطقهی هرات، ایران پروژههای زیادی را اجرا نموده و یا در دست اجرا دارد (مجتهد زاده، ۱۳۷۸: ۶۲).
۲. خطر شروع مجدد ناامنی و جنگ در افغانستان:
بازگشت امنيت به افغانستان اولویت نخست ايران است. حضور جنگ سالاران محلی، خطرسازی مجدد داعش همچنان وجود دارد. یکی از مشکلات همیشهگی افغانستان فسادي بوده که در مواقع ناامنی و هر از گاهی صورت گرفته است. در وضعیت موجود نیز سرقتها و دست بردهایی زده میشود که بعضی جنبهی دزدی و برخی هدف سیاسی دارند. مافيا برای حفظ خود نیاز به محیط بحرانی دارد، لذا برای حفظ موقعیت خود بین کشورهای ذی دخل در امور افغانستان دشمن تراشی می کنند. بدیهی است سازمان مجدد القاعده و داعش به نفع تهران نمیباشد. جمهوري اسلامي ایران مشکلات ایدئولوژیک زيادي با این افراطیون سنی داشته وگروههای فوق تهدید جدی برای امنیت ملی ایران است(رشید، ۱۳۷۹: ۹۸). نگارنده به اين باور است تسليمي كابل و مسلط شدن طالبان براي همين مساله بوده كه بتوان ايدئولوژي را با ايدئولوژي مهاركرد و براي درگيركردند جمهوري اسلامي ايران به يك جنگ بي پايان، ايدئولوژي را بهتراز طالبان و داعش نيست.
۳. تروریسم و گسترش تروریسم ضد ایران در افغانستان:
تروریسم نشأت گرفته از افغانستان حاصل تضادهای ایدئولوژیک، قومی و قبیلهای و اوضاع نا بهسامان داخلی در نتیجه حضور نیروهای خارجی است. البته شرایط ژئوپولوتیك افغانستان به گونه ای نیست که حاکمان آن بتوانند رفتار غیر همسانی با همسایهگان خود در پیش گیرند و بخواهند به عنوان یک فاکتور اصلی، موازنه قوا را بر علیه همسایه دیگر برهم بزنند، زیرا این کشور در خشکی محاط است و تنظیم رفتار خارجی آن تابع ضرورت وجود رابطه با همهای کشورهای اطراف است. افغانستان میتواند به عنوان پایگاه بالقوه مخالف جمهوري اسلامي ایران در آید. مرزهای غیر قابل کنترل، وجود قاچاقچیان مواد مخدر حرفهای و اشرار، ابزار مناسبی برای ناامني جمهوري اسلامي ایران خواهد بود. مساله مواد مخدر: پروسه تولید، تبدیل و ترانزیت مواد مخدر بعد از خروج از افغانستان، متوجه مرزهای ایران شده و این بلای خانمانسوز به چالش نیروهای جوان و ملت جمهوري اسلامي ایران منتهی میگردد و سلسله مشکلات متعددی پدید میآید که در جستجوی ریشههای آن نگاهها متوجه منشأ آن یعنی افغانستان می شود و در واقع جمهوري اسلامي اولین قربانی این پدیده خطرناك است. ایران نه تنها صرفاٌ به عنوان یک مسیر برای ترانزیت کالا نبوده، بل بازارمصرف مناسب برای مواد مخدر افغانستان نیز بهشمار رفته است (توحيدفام، ۱۳۹۱: ۲۱).
۴. گسترش افکار رادیکال مذهبي:
گسترش رادیکالیسم مذهبي در مرزهای شرقی ایران به خصوص افغانستان نوعی تهدید فرهنگی، مذهبی علیه ایران به حساب می آید. رادیکالیسم مذهبي در مناطق پیرامونی ایران نه تنها موجب محدود شدن شیعیان در کشورهایشان میگردد، بلکه همچنین نفوذ سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران را نیز محدود می نماید. گسترش این افکار به آسیای مرکزی نیز منافع ایران را تهدید میکند. ایران کشوری ناهمگون با اقلیتهای قومی، نژادی و دینی مختلف است. بنابراین رشد افراطی گرایی در جوار ایران امکان سرایت آن را به داخل ایران تشدید مینماید. همچنین تقسیم افغانستان به گروههای نژادی باعث ایجاد هراس از تشکیل یک دولت چند ملیتی با اقلیتهای فراملی شده است (توحيد فام و ديگران، ۱۳۹۱: ۱۶). در اين اواخر رسانههاي افغانستان مشاهده ميشود كه برخي از تحليل گران و شخصيتهاي بلند رتبه طالبان مساله مذهبي را در جمهوري اسلامي ايران دامن ميزنند.
۵. آوارگان افغانی مقیم ایران:
بدونشک یکی از پیامدهای مهم و ناخوشايند بی ثباتی و بحران در افغانستان برای ایران، هجوم سیل آسای مهاجرین افغانستاني بود که وارد ایران شدند. مهاجرین افغانستان که اکثراً اقوام غير پشتون بوده و با ایران ارتباط نزدیکی داشتند، تحت فشار گروههای دیگر به ویژه پشتونها و طالبان راه ایران را در پیش گرفتند که این مساله پیامدهایی منفی را برای ایران به همراه داشت. اما پس از ۱۱ سپتامبر با شکلگیری دولت جدید و روند بازسازی افغانستان و برقراری آرامش نسبی در این کشور، مساله آوارگان تا حدودی حل شده و بازگشت آنها به افغانستان می تواند نقش مثبتی در راستای منافع و امنیت ملی ایران داشته باشد(فرشادگهر، ۱۳۸۱: ۴۱). با قدرت گيري مجدد طالبان و مسلط شدن آنان بر اكثر جغرافيايي افغانستان هجوم سيل آسايي مهاجرين را به جمهوري اسلامي ايران تشديد كرده است. در اين ميان قدرتهاي مخالف ايران تلاش مي كنند تا زمينه بحران را توسط مهاجرين در ايران مساعد سازند و يا ايران را متهم به ظلم و نقص حقوق بشر عليه مهاجرين افغانستان نمايند تا از اين طروق زمينه ايران هراسي در منطقه بيشتر سازند.
ب) عربستان و ايران هراسي
رد پاي ايران هراسي به سالهاي لشكركشي و حمله خلیفه دوم به ايران باز مي گردد، اما بهصورصورت ملموستر و در نگاهي تاريخي به پيدايش ايران هراسي اعراب، مي توان پيشینه آن را به تشكيل حكومت صفويان بازگرداند. در آن دوران پديده ايران هراسي به شكلي محدود و نه به صورتي كه در حال حاضر مطرح است، در امپراتوري عثماني طرح شد. اما اين پديده پس از انقلاب جمهوري اسلامي ايران به شكل منسجم با ابعاد عينيتر و متفاوت دنبال شد. از زمان وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷در ايران، دولت و رسانهها در مصر و ديگر كشورهاي عربي به صورت منظم ايران را به عنوان عامل بي ثباتي منطقه معرفي مي كنند. ايران هراسي طي جنگ عراق عليه ايران به اوج خود رسيد؛ رژيم بعث عراق، تجاوز به جمهوري اسلامي ايران را با موضوع ايران هراسي گره زد و از آن به عنوان جنگ ميان اعراب و ايرانيان ياد ميكرد. به زعم بسياري از نخبهگان سياسي كشورهاي عضو شوراي همكاري خليج فارس، ايران در سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي در صدد صدور افكارانقلابي در منطقه بر آمده، از جنبشهاي سياسي اسلام گرا حمايت و آنان را عليه حاكميتهاي مطلقه تحريك كرده و اكنون نيز براي گسترش نفوذ خود در عراق، يمن، بحرين و سوريه مي كوشد. بنا بر اعتقاد اعراب دو عامل نخست، تاريخ«امپراتور عظيم و با شكوه گذشته» و دوم، ناسيوناليسم «پارسيگرايي» كه با پيروزي انقلاب اسلامي بعد مذهبي «شيعه» هم به عنوانه عامل سوم به آن اضافه شد، كه سعي مي كنيم اين سه عامل را مورد بررسي قرار دهيم:
۱. عوامل ايدئولوژيك و ايران هراسي
ايران هراسي ايدئولوژيك، پديدهاي است كه نشان دهنده ترس و هراس كشورهاي حوزه خليج فارس از فرهنگ و هويت ايران است. هراس اين كشورها متأثر از معناي غير واقعي است كه آنها به مباني و مولفههاي فرهنگي ايران بخشيده اند. مولفههاي فرهنگي در برگيرنده نشانههاي و عناصري هستند كه در ذهن و زبان كشورهاي حوزه خليج فارس در قالب غيريت ايراني معنادهي شده اند و به ابعاد گفتمان ايران هراسي تبديل گشتهاند. شناخت اين عناصر كمك مؤثري براي تجربه و تحليل ايران هراسي است (زداده علي و ميرحسيني، ۱۳۹۶: ۱۵۷- ۱۵۸).
۲. تشيع و تسنن
مساله شيعي يكي از پايههاي هويت مذهبي و فرهنگي ايران است. نظام جمهوري اسلامي ايران نيز حكومتي شيعي است كه با كاربست آموزشهاي اين مكتب، روابط خود را با نظام جهاني تنظم مينمايد. در كنار مذهب شيعه، مذهب سني يكي از مؤلفههايهاي مهم فرهنگ كشورهاي اصلي جهان عرب است. در توصيف اهل سنت، شيعيان يك گروه مذهبي جدايي طلب اند كه اسلامشان مشكوك است. اغراق و انحراف در احترام و علاقه به اهلبيت، نظريه ولايت و انتظار فرج هويتهاي است كه شيعيان آنها را ايجاد كرده اند. دو هويت شيعه و سني داراي فرايند و تحولات تاريخي متفاوتي هستند. تثبيت معناي متفاوت در اين عناصر، پيامدها و پويشهاي سياسي، امنيتي و اجتماعي متفاوتي را رقم زده است. اين تفاوتهاي ريشهاي و عمیق، با ورود در دستور كار و رفتار سياست خارجي كشورها مبناي تنظیم روابط آنها شده است. در نتيجه يكي از دلايل به تصوير كشيدن ايران به عنوان تهديد براي نظم منطقه اختلافات فرقهاي بين ايران شيعه و جهان عرب عمدتاً سني بوده است. «ولي نصر» در سال ۲۰۰۶ در كتاب خود با عنوان شيعه، در مورد تنشهاي فرقهاي بالقوه در خاورميانه اين گونه هشدار ميدهد كه: در سال هاي آينده شيعه و سني نقش بزرگي در منطقه غرب آسيا و شكل دادن به روابط اين كشورها با جهان خارج بازي مي كند. سه نمونه مهم از نگاه اعراب كه در آن اختلافات فرقه اي به صورت عميقي موجب درگيري بخشي از جهان عرب به رهبري رياض با تهران شده ناشي از روند تحولات عراق، لبنان و بحرين است. همچنين، يكي از دلايل ترس اعراب از وقوع جنبشهاي اسلامي در مصر اين است كه حضور عميق و قدرتمند و پرسابقه تشيع در اين سرزمين و به ويژه تجربه موفق حكومت شيعي فاطميون در اين كشور ميتواند زمينه نفوذ تفكر انقلاب اسلامي ايران را فراهم كند.
۳. ايران هراسي در فرهنگ عرب
در انديشه و باورهاي فرهنگي كشورهاي عربي، نگاه منفي نسبت به ايران وجود دارد و ايران را يك كشور تهاجمي و انقلابي تلقي ميكنند. سياستهاي كه برگرفته از اصول و مباني جمهوري اسلامي ايران در راستاي سياست خارجي به گونه اي كه محور اين سياستها را استكبارستيزي، مقابله با توسعه طلبي آمريكا در منطقه، مي باشد كه اين جهت گيريها، كشورهاي عرب را به وحشت آورده (زاده علي، ميرحسيني، ۱۳۹۶: ۱۶۰). از اين جهت كشورهاي اعراب پروژه ايران هراسي را راه اندازي كردند و ميليونها دلار را هزينه مي كنند تا ايران هراسي در منطقه تسريع و گسترش بيابد. در افغانستان نيز نهادهاي زيادي وجود دارد كه از حمايت عربستان سعودي، حمايت ميشوند و به دنبال گسترش و فرهنگ اعراب و تحقق اهداف آنها هستند.
نتيجهگيري
زمينه و رشد ايران هرسي در افغانستان ريشه در دو بعد داخلي و خارجي داشته؛ در بعد خارجي( بازيگران چون آمريكا و عربستان) اين بازيگران با توجه به تنش استراتژيك كه در خاورميانه، جنوب آسيا و آسيايي مركزي دارند، دست به سياستهاي ايران هراسي زده اند. آنها ايران را تنها بازيگري قدرتمند و داراي سنت نفوذ در حوزه ايرانشهري مي دانند و از متصل شدن اين جغرافيا به عنوان يك قدرت بزرگ بر محوريت جمهوري اسلامي ايران هراس داشتند و دارند. از اين جهت از هر ابزار ممكن براي تخريب ايران به عنوان يك بازيگر مهم، آن را حامي تروريسم و تهاجمي معرفي كنند، استفاده كرده اند. اين بازيگران در مدت بيشتر از بيستسال از طريق احزاب، رسانهها، نهادها، مساجد و گروههاي مختلف، سياستهاي ايران هراسي خود را عملي كرده اند.
از سوي ديگر بخشي عمده ايران هراسي ريشه در ساختارسياسي افغانستان و شكلگيري جغرافياي سياسي بهنام افغانستان، بر ميگردد. افغانستان كشوري است كه در طول ۲۷۰ سال برمحور سياستهاي قومي ايجاد شده و اين سياستهاي قومي به دليل اينكه از اقوام ديگر ساكن در افغانستان هراس داشتند و از آينده آنها نگران بوده اند دست به سياستهاي حذف قومي و يا همانندسازي قومي زده اند. قوم حاكم تلاش كرده يا اقوام ديگر را حذف كند و يا آنها را كوچ اجباري دهند. در اين سياست قومي برخي از اقوام افغانستان تا شكلگيري افغانستان پس از بن نقش چنداني نداشتند و در حاشيه بودند. در اين ميان قوم تاجيك تنها قومي است كه در نبرد با قوم پشتون قرار داشته و تاجيكها به دليل اينكه ريشه ايراني دارند و يا ميراث دار ايران بزرگ بوده و هستند و رابطه گسستناپذير با ايران امروزي دارند و ملت هاي دو سوي مرز از ارزشهاي مشترك ايران شهري برخودار مي باشند و آن ارزشها را به سينه خود حمل ميكنند و داراي مفاخر تاريخي مشترك و ارزشهاي فرهنگي مشترك بوده؛ بزرگ ترين تهديد براي قوم حاكم و كارگزاران سياسي افغانستان تلقي ميشوند. حاكمان سياسي افغانستان تلاش كردند به هر دليل ممكن غيريتسازي كنند و جغرافياي سياسي و تايخ سياسي افغانستان را مجزا تعريف كنند و رابطه قوم تاجيك را كه بزرگترين رقيب سياسي خود ميداند را با ايران و حوزه تمدني ايرانشهري قطع بسازند؛ دست به سياستهاي ايران هراسي زدند. در وهله اول به سياستهاي حذف فرهنگي و ارزشهاي وطني زند. زبان پارسي را زبان خارجي معرفي كردند و نوروز، شب يلدا وچهارشنبهسوري كه تاريخ و هويت فرهنگي ايرانشهري بزرگ را نشان ميدهد كه ميتواند ملتهاي دو سوي مرز را بههم پيوند بزند را حرام و فرهنگ بيگانه تلقي كردند و براي افغانستان تاريخ جدا از گذشته تاريخي خراسان قديم بازتوليد كردن كه به باور سياستمداران و حاكمان در افغانستان برساختن هويت و ارزشهاي تازه براي دولت افغانستان از مجراي ايران هراسي، امكان پذير است.
مأخذ و منابع
۱. استيواسميت، تيم دان و كوركي، ميلجان(۱۳۹۶) نظريه هاي روابط بين الملل، نرجمه، عبدالمجيد، شهرزاد مفتوح، تهران: نشرميزان.
۲. پاپلی یزدی، محمد حسین(۱۳۷۲)، افغانستان اقوام کوچ نشین، تهران: نشر آستان قدس رضوی.
۳. توحيد فام، محمد و پايدار، فرهاد( ۱۳۹۱) استراتژی آمریکا در افغانستان و تأثیر آن برامنیت ملی ایران، فصلنامه مطالعات روابط بين الملل، دوره ۵، شماره ۳۰.
۴. جمالزاده، ناصر، محمدآقائي، (۱۳۹۴) تأثير ايران هراسي در رقابت تسليحاتي اعضاي شوراي همكاري خليج جستارهاي سياسي معاصر، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، سال ششم، شماره اول بهار ۱۳۹۴.
۵. حاجي يوسفي، امير محمد، اكبري، راضيه، (۱۳۹۸) عوامل موثر بر شكل گيري ايران هراسي در افغانستان و راهكارهاي مقابله با آن، مرزكز مطالعالت راهبردي روابط فرهنگي، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي، سال پنجم، شماره دهم، بهار ۱۳۹۸.
۶. رحيمي، مجيب الرحمن،(۱۳۹۸) نقدي بر ساختار نظام در افغانستان، تاثير انتخابات نوعيت نظام برتحكم دموكراسي و مهار جنگ در كشورهاي چند پارچه، كابل: انتشارات عازم.
۷. رشید، احمد(۱۳۷۹)، طالبان، اسلام و بازی بزرگ، مترجمان اسدالله شفائی و صادق باقری، تهران: دانش هستی.
۸. زاده علي، مهدي، ميرحسيني فرشته، (۱۳۹۶) ريشه هاي ايران هراسي از نگاه اففكارعمومي جهان عرب، ۱۳۹۶. فصلنامه سياست خارجي، سال سي ويكم، شماره ۲ تابستان ۹۶.
۹. سجادي، عبدلقيوم، (۱۳۹۴) تاثير عوامل اجتماعي افغانسان در تحولات سياسي پسا۲۰۰۲، ايران شرقي،
۱۰. شعريت نيا، محسن، (۱۳۸۹) ايران هراسي و دلايل و پيامد ها، فصلنامه بين لمللي روابط خارجي، سال دوم، شماره ششم، تابستان ۱۳۸۹ ( ۲۰۸-۱۹۱)
۱۱. صادقيري، شمس الدين، رحيمي، احمد (۱۳۹۷) پروزه ايران هراسي و منافع مالي مجتمع هاي نظامي صنعتي غرب در منطقه خليج فارسي، فصلنامه روابط خارجي، سال دهم، شماره اول بهاري ۱۳۹۷ (۴۵-۷۸).
۱۲. علي اميدي، سعيد سليمان زاده، علي اميدي، عنايت اللا يزداني(۱۳۹۷) تحليل سازه انگارانه ايران هراسي در سياست خارجي آمريكا در دوران پسا برجام، فصلنامه پژوهشي هاي راهبردي سياست، سال ششم، شماره ۲۴، بهار ۱۳۹۷ شماره پياپي ۵۴.
۱۳. فرزین نیا، زیبا(۱۳۷۷)،”ظهور طالبان در صحنه افغانستان”، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره ۲۳.
۱۴. فرشاد گهر، ناصر(۱۳۸۱)، “سیاست خارجی آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر”، فصلنامه مطالعات منطقه ای.
۱۵. كوبالكووا؛ وندولكا(۱۳۹۲) سياست در جهان برساخته، ترجمه: مهدي ميرمحمدي، عليرضا خسروي، چاپ اول، تهران: پژوهشكده مطالعات راهبردي.
۱۶. کاظمی، محمد کاظم ( ۱۳۹۹) فارسی ستیزی ، خبرگزاری تسنیم.
۱۷. مجتهد زاده، پیروز (۱۳۷۸) ، امیران مرزدار و مرزهای خاوری ایران، ترجمه حمید رضا ملک محمدی، تهران: نشر شیراز.
۱۸. محمود بابايي، جليل دارا، (۱۳۹۵) شيعه هراسي و ايران هراسي: راهبرد آمريكا براي حفظ رژيم صهيونيستي، فصلنامه علمي – پژوهشي مطالعات انقلابي اسلامي، سال سيزدهم بهار۹۵ شماره ۴۴. ص ۱۸۹-۲۰۸.
۱۹. ورجاوند،پرویز(۱۳۸۳)، عملکرد ناتو در افغانستان، همشهری دیپلماتیک.
۲۰. ونت، الكساندر، (۱۳۹۲) نظريه اجتماعي سياست بين الملل، ترجمه حميرا مشيرزاده، نشر: تهرا: وزارت امورخارجه.