بخش دوم
نگاه جامعهشناختی بر سازههای قدرت در بافت اجتماعی افغانستان
ساختار قدرت در جامعهی افغانستان یکی از پیچیدهترین و در عینحال کمتر فهمیدهشدهترین ابعاد حیات اجتماعی است. روابط اجتماعی در افغانستان، برخلاف تصور رایج، صرفاً بر اساس خویشاوندی و پیوند قومی استوار نیست، بلکه درون آن نوعی منطق قدرت جاریست که تعامل میان سنت، منافع گروهی، نمادهای فرهنگی و مناسبات اقتصادی شکل میگیرد.
در بستر بحرانهای مزمن، جنگهای طولانیمدت، و نبود ثبات نهادینه، قدرت در افغانستان بیشتر چهرهی غیرمتمرکز، چندلایه و گاه پنهان به خود گرفته است. از روابط میان اقوام و قبایل گرفته تا تعامل میان نخبهگان محلی و دولت مرکزی، همگی تحت تأثیر دینامیکهای خاصی از قدرت قرار دارند که درک آن برای تحلیل وضعیت اجتماعی-سیاسی کشور ضروری است. بنابراین، بررسی ساختار قدرت در روابط و مناسبات اجتماعی افغانستان نهتنها میتواند به شناخت عمیقتر از واقعیتهای جاری یاری رساند، بلکه زمینهای برای بازاندیشی در شیوهی حکمرانی، سیاستگذاری و شکلگیری نهادهای اجتماعی فراهم سازد.
اول: سیمای قدرت در بستر اجتماعی افغانستان
ساختار قدرت در افغانستان تنها از رهگذر نهادهای رسمی دولتی تعریف نمیشود، بلکه جلوههای اصلی آن در مناسبات اجتماعی، سنتی و غیررسمی نمایان است. این مناسبات، تحت تأثیر عواملی چون تاریخ، فرهنگ، قومیت، دین و اقتصاد شکل گرفتهاند و شبکهای درهمتنیده از روابط قدرت را بهوجود آوردهاند که در سطوح مختلف جامعه جاری است. در این بخش، به معرفی گونههای عمده قدرت اجتماعی-محلی پرداخته میشود.
۱.۱. قدرت سنتی (قبیلهای و طایفهای)
در بسیاری از مناطق روستایی و دورافتاده، بهویژه در میان قبایل پشتون، ساختار سنتی قدرت مبتنی بر طایفه، سن، تجربه و عرف است. در این ساختار:
ریشسفیدان (مشران)، ملاهای محلی و بزرگان قومی تصمیمگیران اصلی هستند؛
قدرت نه از شایستگی مدرن، بلکه از مشروعیت عرفی و سنخیت فرهنگی ناشی میشود؛
تصمیمگیری در امور چون ازدواج، نزاع، مالکیت زمین و حتی امور سیاسی، در جرگهها و شوراهای سنتی صورت میگیرد؛
وفاداری به قبیله اغلب از وفاداری به دولت فراتر است.
۱.۲. ساختار قومی قدرت
افغانستان جامعهای است متشکل از اقوام گوناگون (تاجیک، پشتون، هزاره، ازبیک…) که هر یک ساختارهای اجتماعی-سیاسی خاص خود را دارند. ویژگیهای این ساختار شامل:
قدرت سیاسی-اجتماعی بهشدت با تعلقات قومی پیوند خورده است؛
رهبران قومی، بهویژه آنانی که سابقهی جهادی یا نظامی دارند، در میان قوم خود نفوذ بالایی دارند؛
این رهبران معمولاً بهواسطهی توانایی در توزیع منابع، تأمین امنیت یا حفاظت از منافع قومی، مورد حمایت قرار میگیرند.
۱.۳. نقش دین و روحانیت
اسلام، بهعنوان دین غالب، ساختارهای مذهبی قدرتمندی را در جامعه پدید آورده است. این ساختارها:
نفوذ بالایی از طریق علما، ملاها و مدارس دینی در جامعه دارند؛
دین بهعنوان ابزار مشروعیت سیاسی، قضایی و فرهنگی بهکار میرود؛
علما میتوانند از طریق فتوا، تریبونهای مساجد، و حرکتهای بسیجی، تحولات اجتماعی یا حتی سیاسی را رقم بزنند؛
در برخی مناطق، ساختار دینی با ساختار قبیلهای در هم آمیخته شده است.
۱.۴. قدرت غیررسمی شبکههای جهادی، نظامی و اقتصادی
دههها جنگ داخلی، اشغال و مقاومت، ساختاری از قدرت غیررسمی را بهوجود آورده که هنوز هم فعال است:
فرماندهان محلی، که از دل مقاومت یا جنگ برآمدهاند، نفوذ گستردهای دارند؛
این فرماندهان گاه به شبکههای قاچاق، استخراج غیرقانونی معادن، مالیاتگیری محلی و ساختارهای نظامی موازی وصلاند؛
مردم بسیاری از این چهرهها حمایت میکنند، چرا که در نبود دولت مؤثر، امنیت و عدالت را از آنها میطلبند.
۱.۵. قدرت خانوادهگی و ساختار جنسیتی
در ساختار سنتی جامعه افغانستان، خانواده بهعنوان نهاد بنیادین قدرت عمل میکند:
ساختار خانواده پدرسالار و سلسلهمراتبی است؛
پدر یا برادر بزرگ معمولاً تصمیمگیرندهی اصلی است؛
زنان اغلب در تصمیمگیریهای اقتصادی، تحصیلی و اجتماعی نقش محدود دارند؛
مفاهیمی چون “ناموس” و “شرافت” ابزارهای قدرت فرهنگیاند که برای کنترل نقش زنان بهکار گرفته میشوند؛
با اینحال، در برخی شهرهای بزرگ و خانوادههای تحصیلکرده، تغییراتی در این ساختار آغاز شده است.
۱.۶. شکاف میان شهر و روستا
قدرت در افغانستان بر اساس جغرافیا نیز تفاوت مییابد:
در شهرها، بهویژه کابل، هرات و مزار، ساختار قدرت به نهادهای رسمی، روشنفکران، رسانهها و جوانان گرایش دارد؛
در روستاها، قدرت بیشتر در دست نهادهای سنتی، دینی و قومی است؛
این تفاوت ساختاری، منشأ اصلی تعارضات سیاسی-اجتماعی و یکی از عوامل تداوم بیثباتی است.
دوم: سازوکار بازتولید قدرت در مناسبات اجتماعی
ساختارهای قدرت، اگرچه ممکن است در ظاهر ثابت باشند، اما پیوسته بازتولید میشوند؛ یعنی مناسبات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به گونهای طراحی یا جهتگیری میشوند که این ساختارها حفظ شوند و تداوم یابند. در این بخش به برخی از مهمترین سازوکارهای بازتولید قدرت در جامعه افغانستان اشاره میشود:
۲.۱. بازتولید از طریق نهاد خانواده
فرزندان از کودکی در فضای سلسلهمراتبی خانواده رشد میکنند؛
اطاعتپذیری، اقتدارگرایی، تفکیک جنسیتی و هنجارهای قبیلهای در محیط خانواده نهادینه میشود؛
پسران آموزش میبینند که وارث قدرت باشند و دختران در موقعیت تبعی قرار گیرند.
۲.۲. بازتولید از طریق آموزش سنتی و دینی
مکاتب رسمی اغلب دچار ضعفاند و مدارس دینی (مدرسه، مکتب، مرکز دینی) نفوذ بیشتری دارند؛
در این نهادها، آموزههایی چون اطاعت از بزرگتر، پذیرش سلطه، ضدیت با تغییر و تفسیر بنیادگرایانه از دین ترویج میشود؛
این آموزهها نظامهای اقتدار سنتی را تقویت میکنند.
۲.۳. بازتولید از طریق رسانهها و نمادهای فرهنگی
ادبیات عامیانه، ضربالمثلها، داستانها و قصههای شفاهی، اغلب بازتابدهنده ساختارهای سنتی قدرتاند؛
رسانههای رسمی نیز، بهویژه در دوران طالبان، بازتولیدگر نوعی نگاه مردسالار، قبیلهمحور و ضدروشنفکریاند؛
نمادهای فرهنگی چون لباس، زبان، سبک سخن گفتن و روابط اجتماعی همگی حامل معانی قدرتاند.
۲.۴. بازتولید از طریق مناسک دینی و آیینهای سنتی
آیینهایی چون عروسی، مراسم ختم، نماز جمعه، مراسم محرم و اعیاد، اغلب صحنههایی برای نمایش و تثبیت قدرتاند؛
در این مراسم، بزرگان، عالمان دینی، رهبران قومی و سیاسی جایگاه ویژه دارند؛
این آیینها موجب تقویت سلسلهمراتب اجتماعی و تثبیت موقعیتهای قدرت میشوند.
h2>سوم: نسبت ساختار قدرت با مدرنیته، دولت و جامعه مدنی
مدرنیته در معنای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آن، همواره با ساختار سنتی قدرت در افغانستان در تضاد بوده است. دولتهای مدرن، تلاش کردهاند که قدرت سنتی را تضعیف و نهادهای مدرن (دولت مرکزی، نهادهای قضایی، پارلمان و…) را تقویت کنند، اما این پروژه اغلب ناکام مانده است.
۳.۱. دولت در مقابل ساختارهای قدرت سنتی
دولت همواره با چالش مشروعیت در برابر قبایل و اقوام مواجه بوده است؛
تلاش دولت برای تمرکز قدرت، با مقاومت نیروهای محلی و قومی مواجه شده است؛
بسیاری از نخبگان سنتی (ریشسفیدان، ملاها، فرماندهان محلی) دولت را بهعنوان تهدید به نظم سنتی قلمداد کردهاند.
۳.۲. جامعه مدنی و روشنفکران در حاشیهی قدرت
نیروهای روشنفکر، زنان، جوانان و فعالان مدنی، در برابر ساختار سنتی قدرت اغلب در موضع ضعف قرار دارند؛
این نیروها عمدتاً در شهرها فعالاند و نفوذ آنها به روستاها محدود است؛
ضعف در حمایت ساختاری، فقر اقتصادی و تهدیدهای امنیتی مانع از گسترش جامعه مدنی شده است.
۳.۳. مدرنیته، فرهنگ و تعارض گفتمانی
گفتمان مدرنیته (حقوق بشر، برابری جنسیتی، عدالت اجتماعی…) با گفتمان سنتی در تعارض است؛
این تعارض، در سطح خانواده، آموزش، قانونگذاری و حتی زبان روزمره قابل مشاهده است؛
فقدان پروژهی روشنفکری بومی و نهادهای واسط موجب شده است که این گفتمانها دچار تقابل خصمانه شوند.
چهارم: عقلانیت قدرت در جامعه سنتی
در جامعهی سنتی افغانستان، عقلانیت حاکم بر مناسبات قدرت، عقلانیتی ابزاری و محافظهکارانه است. این عقلانیت:
مبتنی بر حفظ وضع موجود، تأمین منافع نزدیک، و اجتناب از تغییرات ساختاری است؛
تغییر را تهدید تلقی کرده و خواهان بازتولید سنت در قالبهای نوین است؛
عقلانیت دینی نیز اغلب در خدمت تثبیت اقتدار سنتی عمل میکند؛
در این فضا، قدرت نه بهعنوان مسئولیت، بلکه بهعنوان غنیمت و ابزار سیادت فهم میشود.
پنجم: ساختار قدرت در مناسبات قومی و امکان بازسازی ملی
تنوع قومی در افغانستان، بهجای آنکه به منبعی برای غنا و مشارکت ملی تبدیل شود، در چارچوب ساختار قدرت به عاملی برای رقابت، تبعیض و تجزیهگرایی بدل شده است. این ساختار:
تقسیم قدرت بر اساس وفاداری قومی را مشروع میسازد؛
مانع شکلگیری نهادهای ملی مستقل از وابستگیهای قومی میشود؛
رهبران قومی را به رهبران ملی بدل نمیکند، بلکه آنها را در چارچوب قوم نگه میدارد؛
بدون یک بازاندیشی ساختاری در رابطهی قوم-قدرت، پروژهی ملتسازی در افغانستان ناکام خواهد ماند.
ششم: تناقض سنت و تجدد در بستر قدرت
جامعهی افغانستان در یک وضعیت پارادوکسیکال به سر میبرد: از یکسو در معرض فرآیند جهانیشدن، مدرنیزاسیون و تحولات ارتباطی است؛ از سوی دیگر، درگیر با سنتهای هزارساله، باورهای قبیلهای و ساختارهای بسته قدرت است. این تناقض:
موجب شکاف نسلی، فرهنگی و معرفتی شده است؛
پروژهی توسعه را با مانع روبهرو کرده؛
نظام تصمیمگیری را به نظامی ناموزون، غیردموکراتیک و ناپایدار بدل ساخته است.
هفتم: جمعبندی و نتیجهگیری
ساختار قدرت در افغانستان، منظومهای است پیچیده، چندلایه و بهشدت درهمتنیده که در بستر تاریخ، جغرافیا، فرهنگ، قومیت، دین، روابط خویشاوندی و نیروهای خارجی شکل گرفته است. برخلاف تصور رایج از قدرت بهعنوان پدیدهای صرفاً سیاسی یا نظامی، در افغانستان قدرت بهگونهای غیرمتمرکز، غیررسمی و سیّال در میان لایههای مختلف جامعه توزیع شده است.
۷.۱. قدرت سنتی و قبیلهای
در روستاها و میان قبایل، هنوز هم ریشسفیدان، ملاها و عرفهای محلی تعیینکنندگان اصلی مناسبات اجتماعیاند. قدرت در این فضا نه از مشروعیت قانونی بلکه از سن، تجربه، سابقهٔ قومی و عرف قبیلهای نشأت میگیرد. وفاداری به قوم، طایفه و قبیله، فراتر از وفاداری به نهاد دولت یا قانون رسمی باقیمانده است.
۷.۲. قدرت قومی و رهبران محلی
اقوام مختلف افغانستان هر یک دارای شبکهٔ قدرتی خاص خود هستند که عمدتاً پیرامون چهرههای جهادی، رهبران سنتی و شخصیتهای کاریزماتیک شکل گرفتهاند. این شبکهها نهتنها در توزیع منابع و تأمین امنیت بلکه در بازتولید قدرت سیاسی قومی نقش محوری ایفا میکنند.
۷.۳. نقش دین و علما
ساختار قدرت مذهبی از جمله منابع تعیینکنندهٔ مشروعیت در افغانستان است. فتوا، تریبون مسجد و جایگاه اجتماعی علما و ملاها، آنان را به بازیگرانی کلیدی در بسیج اجتماعی، مقاومت، سیاستورزی و حتی نظامسازی بدل کرده است.
۷.۴. قدرت موازی: فرماندهان، اقتصاد غیررسمی و جنگ
فرماندهان جهادی و نظامیان محلی پس از دههها جنگ، ساختارهایی از قدرت موازی با دولت رسمی ساختهاند. این نیروها با کنترل منابع اقتصادی (معدن، مواد مخدر، مالیات محلی) و نظامی (نیروهای مسلح غیردولتی)، توانستهاند نقش جایگزین برای دولت ایفا کنند، بهویژه در مناطق دور از مرکز.
۷.۵. ساختار خانواده و قدرت جنسیتی
در سطح خردتر، ساختار خانواده نیز نوعی از قدرت سلسلهمراتبی را بازتاب میدهد. پدرسالاری، محدودیتهای فرهنگی برای زنان، و کنترل اجتماعی شدید بر مفاهیمی چون ناموس و شرافت، نشان از تسلّط الگوی فرهنگی قدرتمحور در ساخت درونی جامعه دارد.
۷.۶. شکاف شهر و روستا
در شهرها گرایش به نهادهای مدرن و رسمی مشهود است، در حالیکه روستاها همچنان وابسته به ساختارهای سنتی و غیررسمیاند. این شکاف، خود به بازتولید بیثباتی و ناپایداری در ساختار کلان قدرت انجامیده است.
۷.۷. نیروهای مسلّط و تداوم سلطه
پایداری قدرت سیاسی در افغانستان نهتنها ناشی از ظرفیت داخلی بازیگران بلکه حاصل بهرهگیری از عوامل خارجی چون حمایتهای استخباراتی، منابع مالی بینالمللی، بازیهای ژئوپلیتیکی و پیوندهای فرامنطقهای است. این نیروها با اتّکا بر منابع اقتصادی، امنیتی، حقوقی و فرهنگی، سلطهٔ خود را بازتولید کردهاند.
۷.۸. مقایسهٔ اقوام
در مقایسهٔ میان اقوام اصلی، پشتونها با برخورداری از ساختار قبیلهای، شبکههای رسانهای، حمایتهای خارجی و نفوذ استخباراتی، در موقعیتی راهبردی نظامی-سیاسی قرار دارند. تاجیکها دارای بافت فرهنگی سراسری و ظرفیت همگرایی ملیاند، امّا از ناهماهنگی نخبگان و عدم حمایت بینالمللی رنج میبرند. هزارهها با چالشهای جغرافیایی، مذهبی و سیاسی روبهرو هستند، در حالیکه ازبیکها با انسجام داخلی امّا محدودیت جغرافیای اجتماعی داخلی مواجهاند.
برای درک و اصلاح ساختار قدرت در افغانستان، ضروری است که بهجای تقلیل آن به نهاد دولت، آن را در بستر روابط قومی، دینی، سنتی، محلی، بینالمللی و فرهنگی مورد مطالعه و بازاندیشی قرار دهیم. هرگونه پروژهٔ سیاسی یا نوسازی، بدون شناخت این منظومهٔ پیچیده و شبکهای از قدرت، محکوم به شکست خواهد بود. آیندهٔ ثبات و عدالت در افغانستان، در گرو بازتوزیع عقلانی، عادلانه و مشارکتی قدرت در تمامی سطوح آن است؛ از قریه تا پایتخت، از قوم تا ملت، و از سنت تا مدرنیته.