اروز، ۲۸ اسد، سالروز استقلال افغانستان از بریتانیا است. یکی از باورهای نادرست و رایجی که در جامعه ما وجود دارد این است که گویا افغانستان و ژاپن همزمان استقلال یافتهاند. همین برداشت نادرست باعث شده که بسیاری از مردم، این دو کشور را با هم مقایسه کنند و بپرسند: چرا ژاپن پیشرفت کرد، اما ما عقب ماندیم؟
در این نوشته به تاریخچه استقلال افغانستان و ژاپن نمیپردازم، بلکه میخواهم بهطور خلاصه به سرنوشت دو گونه مدرنیسم در این دو کشور اشاره کنم و نشان دهم که چرا اصلاحات امانی در افغانستان ناکام ماند، اما اصلاحات میجی در ژاپن موفق شد و آن کشور را به مسیر مدرنیته کشاند.
مدرنیته امانی؛ غربیسازی بهجای مدرنسازی
اصلاحات امانالله خان به شدت متأثر از گفتمان کمالیسم مصطفی کمال آتاترک بود. یکی از اصول بنیادین کمالیسم، وسترنیسم یا غربگرایی است؛ یعنی مدرنشدن را معادل غربیشدن دانستن. ترنر در اینباره مینویسد: «برنامه مصطفی کمال، نوعی تقلید آگاهانه بود و مدل خاص اقتباس او، اروپا انتخاب شده بود.»
امانالله خان نیز بر همین اساس، پروژهای برای غربیسازی افغانستان آغاز کرد. روایت جواهر لعل نهرو نشان میدهد که برنامه او بیشتر بر تقلید از غرب استوار بود تا بر بومیسازی مدرنیته. او در کشوری عمیقاً سنتی و روستایی، اصلاحات رادیکالی را روی دست گرفت که با واکنش شدید جامعه روبهرو شد. شورشهای روستایی بالا گرفت و در نهایت سلطنت او سرنگون شد.
حتی آتاترک، که تجربه بیشتری داشت، در دیداری با امانالله خان به او توصیه کرده بود که عجله نکند و نخست ارتش افغانستان را تقویت کند. اما امانالله به این هشدار توجه نکرد و به اصلاحات شتابزدهاش ادامه داد. نتیجه روشن بود: شورشهای گسترده و فروپاشی پروژه اصلاحات.
ناکامی اصلاحات امانی در این بود که میان مدرنیسم و غربیشدن تفاوتی قائل نشد. او تلاش کرد افغانستان را «غربی» بسازد، نه «مدرن».
مدرنیته میجی؛ مدرنیته بومی بهجای تقلید صرف
اما ژاپن مسیری دیگر پیمود. نقطه آغاز اصلاحات آن کشور به سال ۱۸۵۴ و رویارویی با دریادار پری از ایالات متحده بازمیگردد. در آن زمان، حکومت شوگون مجبور شد دروازههای ژاپن را به روی تجارت خارجی باز کند. این رخداد، جامعه ژاپن را به فکر فرو برد: چگونه میتوان از سرنوشتی مشابه چین ــ که در چنگال قدرتهای استعماری گرفتار شده بود ــ پرهیز کرد؟
شعار ملی آن دوران چنین بود: «امپراتور را تکریم کنید، اجنبیها را طرد کنید!» بر اساس همین رویکرد، ژاپنیها هیئتی بزرگ به آمریکا و اروپا فرستادند تا با دقت بررسی کنند که چه چیزی باید اقتباس شود و چه چیزی نه.
نتیجه این بود که ژاپنیها به جای دموکراسی و ارزشهای صرفاً غربی، بیشتر شیفته فناوری، دانش مهندسی و ساختارهای نهادی شدند. آنها فنّاوری و نهادهای مدرن را وارد کردند، اما در عین حال ارزشهای فرهنگی و اجتماعی خود را حفظ کردند.
این برخورد گزینشی و متأملانه با مدرنیته، باعث شد ژاپن نخستین کشور غیرغربی باشد که بهطور موفق وارد دنیای مدرن شد.
جمعبندی
تفاوت اساسی در این بود که ژاپنیها، مدرنیسم را معادل غربیشدن ندانستند، بلکه کوشیدند «مدرنیته بومی» خود را بسازند. به همین دلیل توانستند هم فرهنگشان را حفظ کنند و هم کشورشان را مدرن سازند.
اما در افغانستان، امانالله خان به دنبال غربیسازی بود؛ اصلاحاتی شتابزده که جامعه سنتی و مذهبی افغانستان تاب نیاورد. همین امر شورشها و مقاومتها را دامن زد و اصلاحات امانی را به شکست کشاند.