امسال ۸۷ سال از درگذشت علامه اقبال لاهوری میگذرد؛ مردی که اهل قلم و فرهنگ او را شاعری توانا، نویسنده ژرفنگر، فیلسوفی اندیشمند، متفکری بزرگ، پدر فلسفهی اسلامی نوین، بیدارگر مسلمانان و سخنوری ادیب میشناسند. مهارت او در شعر فارسی و اردو، چنان بود که آثارش جایگاهی درخشان در ادبیات این دو زبان یافت.
علامه اقبال لاهوری در کنار مردم پاکستان و هند، در میان مردم افغانستان نیز محبوبیت فراوانی دارد؛ زیرا بیشتر شعرهای او به زبان فارسی سروده شده و عشق و ارادت عمیقی نسبت به مردم افغانستان در دل داشت. همین پیوند زبانی و فرهنگی سبب شد که فرهنگیان افغانستانی نیز او را از آنِ خود بدانند و دوستش بدارند.
اما از این که اقبال لاهوری در برخی موارد برخلاف ارزشهای فارسیزبانان افغانستان رفتار کرد و با دشمنان این قوم همسو و سازشکار بود کمتر سخن بهمیان امده است. نادرخان، یکی از شاهان پشتونتبار که هزاران تن را به جرم قوم، زبان و سمت از دم تیغ گذرانید، مورد ارادت خاص اقبال بود. نمیدانم؛ اما ممکن این جنایتها و رفتار نادرخان مورد قبول و تایید او بود.
نادرخان، آنکه ناجوانمردانه حبیبالله کلکانی و یارانش را کشت، با آن خیانت و پیمانشکنی، لکهای ننگین بر تاریخ گذاشت؛ لکهای که هرگز از خاطر مردم ما زدوده نخواهد شد. او بر قرآن کریم سوگند یاد کرده بود، اما با جسارت و بیحرمتی به مقدسات، به قسم خود خیانت ورزید و با بیرحمی تمام، آن مردان شریف را به فجیعترین شکل به قتل رساند.
تاریخ گواهی میدهد که اقبال لاهوری، این فیلسوف جهان اسلام، دستهای خونآلود نادرخان را بوسیده و او را ستایش کرده است.
بهگواهی تاریخ معاصر، اقبال لاهوری در اواخر اکتوبر ۱۹۳۳ میلادی به کابل آمد. این سرزمین را «قطعهای از بهشت» خواند و گفت نسیم آن خوشتر از نسیم شام و روم است. او در قصر دلگشای کابل با محمدنادرشاه، پادشاه وقت افغانستان، دیدار کرد. گفته میشود در آن هنگام، اقبال شش سال از نادرشاه بزرگتر بود. با این حال، برای اظهار احترام، دست نادر را بوسید و خود چنین سرود:
جانم از سوزِ کلامش در گداز
دست او بوسیدم از راهِ نیاز
اقبال، نادرشاه را حاکم متدین، فرزانه و استثنایی در کشور مستقل مسلمان توصیف کرد. نسخهای از قرآن کریم به او هدیه داد و در باب برتری و ضرورت پیروی از دستورات الهی سخن گفت.
آوردهاند که هنگام دیدار، مؤذن قصر اذان نماز عصر گفت. نماز عصر به امامت نادرشاه ادا گردید و اقبال نیز در صف مقتدیان بود. شاید آرزویش این بود که نماز را در پشت سر پادشاه یک کشور مسلمان مستقل بخواند و این آرزو در کابل برآورده شد.
اقبال دربارهی معنویت آن نماز که امامت نادرخان برگزار شده بود چنین گفته است:
رازهایی آن قیام و آن سجود
جز به بزمِ محرمان نتوان گشود
علامه اقبال سپس از باغ بابر کابل، غزنی و قندهار دیدار کرد و از راه چمن به سوی هند آن روز و پاکستان امروز بازگشت. تنها یک هفته پس از پایان سفر او، نادرشاه هنگام توزیع جوایز در کابل، به دست دانشآموزی به نام عبدالخاق ترور شد.
میگویند افزون بر دوستی اقبال با نادرخان و خاندان آلیحیی، او در براندازی حکومت امیر حبیبالله کلکانی نقش داشت و برای این کار پول و نیرو جمعآوری میکرد. در گفتوگویی تازه، حامد میر، خبرنگار سرشناس پاکستانی، در برنامهی «فرانتلاین» یوتیوب، با استناد به کتاب زندهرود نوشتهی قاضی جاوید اقبال، اظهار داشت که اقبال لاهوری برای سرنگونی حکومت موسوم به «بچه سقا» از مسلمانان هند کمک مالی گرد میآورد. او افزود که در آن زمان، در وزیرستان مرکزی، مرکزی برای هماهنگی این فعالیتها تأسیس شده بود و اقبال با آن همکاری داشت.
میر تأکید کرد که اقبال این کار را از آنرو انجام میداد که باور داشت سقوط حکومت امانالله خان نتیجهی توطئهی انگلیسها بوده است.
پس از کشتهشدن محمدنادرشاه، اقبال لاهوری، این پدر فلسفهی اسلامی نوین، در وصف ظاهرخان، پسر نوجوان نادر، شعری سرود و او را ستود:
ای قبای پادشاهی بر تو راست
سایهٔ تو خاک ما را کیمیاست
خسروی را از وجود تو عیار
سطوتِ تو ملک و دولت را حصار
از تو ای سرمایهٔ فتح و ظفر
تخت احمدشاه را شانی دگر
سینهها بی مهر تو ویرانه به
از دل و از آرزو بیگانه به
آبگون تیغی که داری در کمر
نیمشب از تاب او گردد سحر
نیک میدانم که تیغ نادر است
من چه گویم، باطن او ظاهر است
ای نگاهت ز شاهین تیزتر
گردِ این ملکِ خدا دادی نگر
با تو گویم ای جوان سختکوش
چیست فردا؟ دختر امروز و دوش
او جهانِ رنگوبو را آبروست
دوش از او، امروز از او، فردا از اوست
ذکر و فکر نادری در خون تست
قاهری با دلبری در خون تست
ای فروغِ دیدهٔ برنا و پیر
سرکار از هاشم و محمود گیر
هم از آن مردی که اندر کوه و دشت
حق ز تیغِ او بلندآوازه گشت
روزها، شبها تپیدن میتوان
عصر دیگر آفریدن میتوان
در این شعر، اقبال لاهوری ظاهرخان، شاه نوجوان افغانستان را میستاید و او را وارث شایستهٔ سلطنت و قدرت میخواند. او را به پیروی از نادرشاه و هاشم دعوت میکند؛ کسانی که جز خشونت، خونریزی، تعصب قومی و زبانی و ویرانی در کارنامه نداشتند. اقبال در دام همان منطق قدرت گرفتار میشود که پیشتر خود بر ضد آن در قالب استعمار نقد کرده بود.
اقبال لاهوری در شعر و نوشتههایش از امانالله خان نیز با احترام یاد کرده است. او امانالله را مردی میدانست که در برابر استعمار ایستاد و سقوط حکومتش را نتیجهی توطئهی انگلیسها و تفرقهی مسلمانان میپنداشت.
از نگاه اقبال، امانالله نماد بیداری شرق اسلامی بود؛ پادشاهی که میخواست ملت خود را از خواب غفلت بیرون آورد و افغانستان را کشوری آزاد و پیشرفته بسازد. او در چندین شعر و نامه از تدبیر، شجاعت و اصلاحطلبی امانالله تمجید میکند و گاه او را احیاگر روح اسلام در خراسان میخواند:
ای امیرِ کامگار، ای شهریار
نوجوان و مثل پیران پختهکار
چشمِ تو از پردگیهای محرم است
دل میان سینهات جامِ جم است
همتِ تو چون خیالِ من بلند
ملتِ صدپاره را شیرازهبند
ای امیر ابن امیر ابن امیر
هدیهای از بینوایی هم پذیر
در مسلمان شأن محبوبی نماند
خالد و فاروق و ایوبی نماند
ای ترا فطرت ضمیر پاک داد
از غمِ دین سینهٔ صدچاک داد
تازه کن آیینِ صدیق و عمر
چون صبا بر لالهٔ صحرا گذر
ملتِ آوارهٔ کوه و دمن
در رگِ او خون شیران موجزن
جانِ تو بر محنتِ پیهم صبور
کوش در تهذیبِ افغانِ غیور
تا ز صدیقان این امت شوی
بهرِ دین سرمایهٔ قوت شوی
خیز و اندر گردش آور جامِ عشق
در قهستان تازه کن پیغامِ عشق
شاه امانالله خان، هرچند به پادشاه اصلاحطلب شهرت یافت، در عمل سیاستهایی تبعیضآمیز در پیش گرفت. او پایهگذار سکولاریزم و بیدینی در ساختار حکومت بود و با ترتیب «نظامنامهٔ نقلین» زمینهای مردم را گرفته و میان قوم خویش تقسیم کرد. در تضعیف زبانها و فرهنگهای غیرپشتونی نیز کوشید. با اینهمه، اقبال او را پیشوای بیداری شرق و نجاتدهندهٔ جهان اسلام میدانست، بیآنکه دریابد اصلاحات او بیشتر در خدمت قدرت قومی و گرایشهای غیردینی بود تا وحدت و آزادی راستین مسلمانان.
علامه اقبال لاهوری بیتردید یکی از بزرگترین شاعران و متفکران جهان اسلام است؛ شاعری که با نبوغ فلسفی، عمق اندیشه و توانایی کمنظیر در بیان مفاهیم بلند عرفانی و اجتماعی، جایگاهی استوار در ادبیات فارسی و اردو یافته است. بسیاری از فارسیزبانان او را به سبب اشعار پرشور و پرمعنایش دوست دارند و نامش را با احترام یاد میکنند.
اما در کنار این شکوه فکری و ادبی، چهرهی اقبال از کاستیهایی نیز خالی نیست. او در برهههایی از زندگیاش، به مدح و ستایش کسانی پرداخت که شایستهی چنین احترام و ارادتی نبودند و در تاریخ افغانستان بهعنوان چهرههایی مستبد، خونریز و ضد آزادی شناخته میشوند. دوستی و تمجید اقبال از نادرشاه و خاندان او، و همچنان همسوییاش با جریانهایی که دشمنان زبان و فرهنگ فارسی بهشمار میروند، لکهای است بر دامن آن همه اندیشه و روشننگری.
اقبال را میتوان بهحق بهخاطر شعرهای فارسیاش دوست داشت، اما نمیتوان از این حقیقت چشم پوشید که دوستی او با دشمنان زبان و فرهنگ فارسی، از درخشندگی محبوبیتش در میان فارسیزبانان میکاهد. اقبال با همهی عظمت فکری، در سیاست و داوری تاریخی گاه دچار لغزش شد و مدح کسانی را گفت که در وجدان مردم این سرزمین، سزاوار نکوهشاند نه ستایش.
تولد علامه اقبال در سال ۱۲۹۴ هجری قمری و درگذشت او در سال ۱۳۵۷ هجری قمری ثبت شده است.