تمام اسناد تاریخی، منابع مکتوب و شواهد پژوهشی نشان میدهد که واژهی «افغان» در اصل معادل «پشتون» و واژهی «افغانی» مترادف «پشتو» بوده است. پرسش بنیادین اما این است که چرا قوم پشتون/افغان این نام را بر دیگر اقوام تحمیل کرد و چرا تاجیکها، ازبیکها، هزارهها و دیگر گروههای قومی تا حدی آن را پذیرفتند؟
۱. نخبگان سیاسی پشتون/افغان برای تحکیم سیطرهی خود بر سراسر قلمرو افغانستان و پیشبرد پروژهی ملت–دولتسازی بر پایهی هویت پشتونی، تلاش کردند واژهی «افغان» را بر همه تحمیل کنند. آنان میکوشیدند در داخل و خارج کشور، تمامی ساکنان را زیر عنوان واحد «افغان» ــ که در ذهنیت تاریخیشان هویت پشتونی را تداعی میکرد ــ تعریف نمایند.
۲. دیگر اقوام کشور ــ از جمله تاجیک، ازبیک و هزاره ــ این واژه را تا حدی پذیرفتند، زیرا در پی تأمین حقوق شهروندی، هویت مدنی و عبور از منازعات تباری و زبانی بودند. آنان امید داشتند که «افغان» در معنای جدید خود، تبدیل به هویتی سیاسی، مدنی و برابر برای همه شود.
اما نخبگان سیاسی پشتون/افغان اجازه ندادند واژهی «افغان» از بار قومی خود فاصله بگیرد و به مفهومی بیطرف و شهروندی تبدیل شود. نمونههای این روند تبعیضآمیز کاملاً روشن است:
در ساختار قدرت بیستسالهی جمهوری، تعصب نانوشتهای وجود داشت که بر اساس آن یک هزاره ـ حتی اگر شایستهترین فرد بود ـ نمیتوانست به ریاست ستاد مشترک نیروهای مسلح برسد؛ چون «هزاره» بود، نه «افغان اصیل» یا پشتون.
یک شهروند ازبیک، با هر میزان تجربه و توانایی، برای وزارت خارجه «مناسب» شمرده نمیشد، زیرا «افغان اصیل» تلقی نمیگردید.
یک تاجیک حتی اگر دارای تجربه و توانمندی لازم برای رهبری یا ریاست جمهوری بود، بازهم پذیرفته نمیشد؛ چون در دیدگاه نخبگان قدرت، «تاجیک» بود و نه «افغان اصیل».
در سطح اجتماعی نیز سازوکارهای تبعیضآمیز وجود داشت:
یک جوان هزاره با ۳۵۰ نمره در کانکور، در رقابتی شفاف، نمیتوانست وارد دانشکدهی دلخواهش شود؛ زیرا ساختار قدرت او را «هزاره» میدید، نه «افغان اصیل». سهمیهبندی آموزش و پرورش نیز چنان طراحی شده بود که جوان هزاره حتی با بالاترین امتیاز به حاشیه رانده شود و جای او را فردی از قوم پشتون ـ بدون توجه به معیارهای علمی ـ پُر کند.
مردم، آگاهانه یا ناآگاهانه، واژهی «افغان» را پذیرفته بودند و امید داشتند که از مسیر حقوق مدنی و شهروندی، به جامعهای بیتعصب و عادلانه برسند؛ اما این مسیر با سدّ نخبگان سیاسی پشتون مواجه شد. آنان مانع مشارکت واقعی دیگر اقوام در ساختار قدرت و نظام سیاسی شدند و در نتیجه، هیچ تاجیک، ازبیک، هزاره و غیره در عرصهی سیاست، قدرت و حقوق شهروندی «افغان اصیل» شمرده نمیشد و هنوز هم نمیشود.
از همین رو، «افغانالأصل» دانستن قهرمان ملی، شهید احمدشاه مسعود، ادعایی بیپایه است. اگر او امروز زنده بود و تجربهی چند دهه سیاستورزی و حکومتداری را بازنگری میکرد، هرگز خود را «افغان» به معنای تحمیلی و تبعیضآلود آن نمیدانست. نمیدانم آقای صالح با پذیرش این واژه به دنبال چه منفعت شخصی است؛ زیرا او نیز افغانالأصل شمرده نمیشود و سرانجام مانند دیگران، به عنوان تاجیکالأصل از سوی همان نخبگان طرد خواهد شد.
اگر قرار است «ملت» شویم، مبنای ملت–دولت باید بر هویت مدنی و حقوق شهروندی برابر استوار باشد. تجربه نشان داده است ملتسازی بر پایهی قومیتها و زبانهای متنوع نهتنها ناکام مانده، بلکه به بحرانهای اجتماعی، سیاسی و جغرافیایی انجامیده و همچنان نیز چنین خواهد بود.