بخش سوم
راهبرد دستیابی به قدرت ملی در افغانستان
راهکارهای بنیادی برای دستیابی به قدرت ملی در افغانستان، در چارچوب سیستمهای دولتداری سیاسی–اداری و فلسفی، و با درنظرگرفتن زمینههای اجتماعی، اعتقادی و فرهنگی تبارز میکند. میکانیزمهای سیاسی–اداری دولتداری شامل مدلهایی مانند کنفدراسیون، فدرالیسم، تمرکزگرایی، عدم تمرکز و انواع دیگر آن است. همچنین، سیستمهای فلسفی دولتداری بر مبنای انتخاب یکی از مکاتب فلسفی چون لیبرالیسم، سوسیالدموکراسی، سوسیالیسم، کنفوسیوسگرایی (مدل چینی مبتنی بر نظم خانوادهمحور و اخلاق فردی) تعریف میشود. در این انتخاب، باید به تنوع تباری، اعتقادی و فرهنگی، شناخت هویت اجتماعی و مدیریت شکافهای اجتماعی توجه کرد.
در این مبحث، تنها به بررسی یکی از راهکارهای دستیابی به قدرت ملی – یعنی میکانیزم سیاسی–اداری دولتداری – میپردازیم و بررسی مؤلفهی فلسفی دولتداری را به آینده موکول میکنیم.
افغانستان گرفتار چرخهی تاریخی بحران، جنگ، استبداد قومی و ناکامی در ساخت دولت ملی است. در طی بیش از دو قرن، هرگونه تلاش برای ایجاد یک دولت متمرکز مقتدر، یا با شکست روبهرو شده یا منجر به سلطهجویی قومی، جنگ داخلی، تبعیض سیستماتیک و نابودی ظرفیتهای ملی گردیده است؛ حقیقتی که کسی نمیتواند آن را انکار کند.
منظور ما از قدرت ملی چیست؟
در بُعد سیاسی:
مشروعیت حکومت، ثبات سیاسی، ساختار اداری و اجرایی کارآمد، رهبری و دیپلماسی پاسخگو، قانونگذاری و حاکمیت قانون، و ایجاد مناسبات بینالمللی عادلانه و آبرومندانه.
در بُعد نظامی:
ارتقاء مهارت، افزایش تعداد و کیفیت آموزش پرسنل نظامی، ایجاد زیرساختهای بومی تولید تجهیزات و فناوری جنگی، تقویت انگیزه و عرق ملی در دفاع از تمامیت ارضی، ایجاد توان بازدارنده از طریق اهرمهای اقتصادی، و توانایی تأمین هزینهها و تولید داخلی تسلیحات. همچنین، ایجاد عمق جغرافیای اجتماعی برای قدرت دفاعی، تدوین استراتژیها و دکترینهای نظامی واقعگرایانه و مؤثر، و مشارکت در اتحادهای نظامی منطقهای.
در بُعد اقتصادی:
دسترسی قانونی و عادلانه به منابع مانند گاز، نفت، معادن، آب و زمینهای کشاورزی؛ بهبود کمیت و کیفیت نیروی کار و سطح آموزش؛ رشد تولید کالا و خدمات (تولید ناخالص داخلی)؛ توسعه زیرساختهای حملونقل، انرژی و فناوری؛ و طراحی میکانیزمهای عادلانه برای تجارت خارجی، کنترل بدهی، تورم، رشد اقتصادی، و جذب سرمایهگذاری داخلی و خارجی.
در بُعد فرهنگی:
برجستهسازی میراث تمدنی، نمادها و ادبیات تاریخی، هنرهای مختلف (موسیقی، سینما، تئاتر، نقاشی، معماری)، تقویت جایگاه علمی و آموزشی کشور، و گسترش سبک زندگی و عناصر فرهنگی بومی که قابلیت تأثیرگذاری جهانی دارند.
در بُعد اجتماعی:
ایجاد انسجام اجتماعی میان اقوام، مذاهب و گروههای مختلف؛ تقویت اعتماد و همکاری مردم با دولت؛ توزیع عادلانه فرصتها و خدمات؛ ارتقای سطح خدمات بهداشتی، آموزشی و اقتصادی؛ افزایش مشارکت عمومی در تصمیمگیریها؛ تقویت ارزشها و نمادهای مشترک؛ و افزایش تابآوری اجتماعی در برابر بحرانهای داخلی و خارجی.
چرا دولتداری مرکزی نتوانست قدرت ملی ایجاد کند؟
از قرن نوزدهم به بعد، قدرت نظامی در افغانستان عمدتاً در خدمت سلطهی قومی و سرکوب مردم بومی بوده است. هیچگاه این قدرت در مسیر مقابله با اشغال و دفاع ملی همسو با مردم بهکار نرفته است.
دولتهای متمرکز نه تنها نتوانستهاند قدرت ملی نظامی–سیاسی همطراز با کشورهای منطقه ایجاد کنند، بلکه گسترهی حیات سرزمینی کشور را به کوهستانها و درههای دشوارگذر محدود کردهاند و ناکارآمدیشان در ساخت قدرت ملی، به اثبات رسیده است.
دولتهای مرکزی همواره با فساد گسترده، توزیع نابرابر منابع، غارت بیتالمال، بیعدالتی اجتماعی، و ناکامی در توسعهی متوازن کشور همراه بودهاند. نتیجهی این روند، تشدید محرومیت و بیاعتمادی عمومی نسبت به دولت مرکزی بوده است.
چرا تمرکززدایی با راهکارهای تضمینکنندهی فدرال میتواند قدرت ملی ایجاد کند؟
۱. ایجاد دولت کوچک و پاسخگو:
تمرکز و بزرگی دولت، بستر فساد است. فدرالیسم با واگذاری قدرت به سطوح محلی، نهادهای کارآمد، کمخرج و پاسخگو ایجاد میکند.
۲. توسعهی اقتصادی بومی و خودکفایی:
ایالتها میتوانند با توجه به منابع، اقلیم و نیروی انسانی خود، سیاستهای توسعهی مؤثر و مستقل اتخاذ کنند.
۳. تقویت ابعاد مختلف قدرت ملی:
فدرالیسم امکان فعالسازی همهی مؤلفههای قدرت (قلمرو، جمعیت، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، علم، فناوری و منابع طبیعی) را فراهم میکند؛ باعث افزایش تولید ناخالص داخلی و تبدیل افغانستان به قدرت نظامی–سیاسی منطقهای میشود؛ رفاه اجتماعی، آموزش کیفی و خدمات عادلانه را محقق میسازد؛ شهروندان آگاه، مشارکتجو و نترس پرورش میدهد، نه رعیتهای مطیع و خاموش.
۴.ایجاد دولت مقتدر در سطح منطقه:
با پایان دادن به تنشهای داخلی، تقسیم عادلانهی قدرت، تقویت نیروهای مسلح، و ایجاد عرق ملی، میتوان دولتی مقتدر و یکپارچه شکل داد.
۵. رشد فرهنگ شهروندی و دموکراسی:
مشارکت در انتخابات محلی، بودجهریزی، و ادارهی امور محلی، شهروندان را از رعیت به کنشگران سیاسی بدل میکند. همچنین، فدرالیسم زمینهی ارتقای قدرت دیپلماسی، تقویت فرهنگ، زبان، رسانهها و مذهب را بهعنوان ابزار قدرت نرم فراهم میسازد. این امر، در کنار دستاوردهای علمی و فناوری، نمایانگر قدرت علمی کشور خواهد بود.
نتیجهگیری
منتقدان فدرالیسم با تأکید بر تجربههای ناموفق، از درک «فدرالیسم تطبیقی» غافل ماندهاند. دفاع از فدرالیسم، دفاع از عدالت قومی، شفافیت در توزیع منابع، و پایاندادن به انحصار قومی در قدرت است. اگر اقوام خواهان تأمین حقوق سیاسی، فرهنگی، زبانی و اقتصادی خود هستند، بدون فدرالیسم، هرگز به استقلال نسبی سیاسی و امنیت هویتی دست نخواهند یافت.