وطندار یعنی هموطن؛ یعنی کسی که با ما در یک جغرافیای مشترک زندگی میکند، فارغ از آنکه جنسیت، قومیت، مذهب یا تعلق سیاسی و فکریاش چیست.
حس وطنداری اقتضا میکند که یکدیگر را دوست داشته باشیم و در روزهای دشوار، دست هم را بگیریم. در بسیاری از کشورها، وطنداران چنین رفتاری با هم دارند؛ اما در کشور ما نه. چرا؟ علت چیست؟
اجازه بدهید چند دلیل تضعیف حس وطنداری در افغانستان را با شما در میان بگذارم:
غیریتسازی ایدئولوژیها
افغانستان در نیمقرن اخیر، آزمایشگاه ایدئولوژیها بوده است. در پنج دههی گذشته، از ناسیونالیسم گرفته تا کمونیسم، اخوانیسم، لیبرالیسم و دیوبندیگری را تجربه کردیم.
هر یک از این ایدئولوژیها مردم افغانستان را به خودی و بیگانه تقسیم کردند و حتی فتوای برادرکشی دادند.
هر کسی وطندارش را کشت و خونهای بسیاری ریخته شد.
به این ترتیب، جای حس وطنداری را تعلق ایدئولوژیک گرفت.
ناسیونالیسم قومی
ما در جهان با دو نوع ملیگرایی روبرو هستیم: ملیگرایی فرانسوی و ملیگرایی آلمانی.
ملیگرایی فرانسوی بر قانون اساسی واحد و جغرافیای سیاسی مشترک تأکید دارد؛ اما ملیگرایی آلمانی بر اشتراکات تباری، فرهنگی و قومی بنا شده است.
این دو نوع نگرش به ملت، نخستینبار در جریان جنگ فرانسه و آلمان در سال ۱۸۷۰ میلادی، هنگام تسخیر آلزاس و لورن، بهصورت عملی در برابر هم قرار گرفتند.
آلمانیها چون مردمان این مناطق آلمانیزبان بودند، آنها را جزو ملت خود میدانستند. در مقابل، فرانسویها، بر اساس تعریف اندیشمندی چون «سییس»، ملت را مجموعهای از شهروندان میدانستند که زیر چتر قانون واحد زندگی میکنند.
در این تعریف، عنصر نژاد و زبان اهمیت چندانی ندارد؛ بلکه قرارداد اجتماعی و قانون، اساس ملت است.
ارنست رنان، اندیشمند فرانسوی، تعریف آلمانیها را خطرناکترین مادهی منفجرهی عصر جدید میدانست؛ چراکه حقوق فردی را نادیده میگیرد و زمینهساز جنگ و تجزیه انسانیت است.
متأسفانه در افغانستان، آنچه مبنای ملیگرایی قرار گرفت، همان تعریف آلمانی از ملت بود؛ تعریفی که اقوام را به خودی و غیرخودی تقسیم کرد و به منازعات تباری و نفرت قومی دامن زد.
کوهستانی بودن و فاصله جغرافیایی
فلاسفه و اندیشمندان زیادی دربارهی اهمیت «سفر» و دیدار با دیگران سخن گفتهاند.
انسانشناسی چون ویکتور ترنر، سفر را عامل خلق معنا میداند. بندیکت اندرسون، نویسندهی کتاب جماعتهای تصوری، نیز سفر به پایتخت و دیدار با مردمان دیگر را زمینهساز همبستگی ملی میشمارد.
اما در افغانستان، ارتباط میان مردم بسیار اندک است.
علت آن، از یکسو کوهستانیبودن کشور است و از سوی دیگر، نبود راههای مواصلاتی درست و آسان.
افغانستان کشوری کوهستانی است و کوهها میان مردم فاصلهی طبیعی ایجاد کردهاند. از طرف دیگر، نهتنها به جادهسازی توجه نشده، بلکه گاهی نوعی دشمنی نیز با آن وجود داشته است.
نتیجه این شده که مردم یک روستا با روستای دیگر، و یک ولایت با ولایت دیگر، کمتر آشنا هستند و حس همبستگی میان آنان شکل نمیگیرد.
در غیاب لویاتان
توماس هابز در کتاب لویاتان، از وضع طبیعی سخن میگوید؛ وضعیتی که هنوز حکومت و قانون وجود ندارد و انسانها مانند گرگ با یکدیگر رفتار میکنند؛ یعنی جنگِ همه علیه همه.
افغانستان سالهاست درگیر وضعیت بیحکومتی یا بدحکومتی است. در یک قرن گذشته، نزدیک به ده نظام سیاسی در این کشور فروپاشیدهاند.
این بیثباتی سیاسی، موجب شده است که حس اعتماد و همدلی میان وطنداران از بین برود و گاه، مردم مانند گرگ همدیگر شوند.
خانوادهگرایی منفی
از دیگر عوامل تضعیف حس وطنداری در افغانستان، خانوادهسالاری منفی است.
فوکویاما در این زمینه مینویسد: «در هر فرصتی از امتیازات افراد خارج از خانوادهات به نفع خانوادهات استفاده کن؛ چون دیگران نیز چنین خواهند کرد.»
ادوارد بانفیلد نیز هشدار میدهد که در جامعهای مبتنی بر خانوادهگرایی غیراخلاقی، کسی برای منافع جمعی یا ملی تلاش نمیکند.
ریشه این دیدگاه حتی به زمان افلاطون بازمیگردد. او بارها از پیامدهای منفی این پدیده انتقاد کرده و پیشنهاد داده بود که «کودکان از روز اول باید در نهادهای عمومی پرورش یابند، نه فقط در آغوش خانواده».
در افغانستان، نگرش قبیلهای و خانوادهمحور، پیوندهای اجتماعی را محدود کرده و سبب شده است که حس وطنداری فراتر از مرزهای خانواده شکل نگیرد.
افکار جهانوطنی و فراملی
در پنج دهه گذشته، بسیاری از نخبگان افغانستان مهاجر و آواره شدند.
درد بیوطنی، دردی سنگین است و هر کسی طاقت آن را ندارد. برخی در برابر این درد، به جهانوطنی روی آوردند: «اگر وطنی نداریم، جهان وطن ماست.»
این تفکر نیز، هرچند به ظاهر انساندوستانه است، در عمل باعث تضعیف روحیهی وطندوستی در افغانستان شده است.افزون بر آن، برخی ایدئولوژیها که در افغانستان نفوذ کردند، به جای ترویج وطندوستی، از امت مسلمه (اخوانیسم) یا اتحاد کارگران جهان (مارکسیسم) سخن گفتند.
این گفتمانهای فراملی نیز به تضعیف حس وطنداری کمک کردند.
نتیجه
در تضعیف حس وطندوستی و وطنداردوستی، یک یا دو عامل نقش نداشتند؛ بلکه مجموعهای از عوامل تاریخی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در این روند سهیم بودند.
ما باید این حس را دوباره ایجاد یا احیا کنیم.
درست است که از سعدی آموختهایم «بنیآدم اعضای یکدیگرند»، اما در عصر دولتهای ملی، فقط هموطن است که میتواند در روزهای دشوار، دستت را بگیرد و با تو احساس همدردی و همبستگی کند؛ نه هیچکس دیگر.