بافت دینی در افعانستان در حال تغییر است و احیاناً ما در آیندهی نه چندان دور، شاهد شکلگیری حرکتهای دینی و اعتقادی تازهیی در این کشور خواهیم بود. این آمار که ۹۹،۹۹ درصد مردم افغانستان مسلماناند، بر فرض صحت آن در گذشته، امروزه رو به تغییر است ویا عملاً تغییر کرده است.
گزارشهایی وجود دارد دایر بر اینکه، هماینک گروهایی در کشورهای مختلف اروپایی و از جمله آلمان به خداناباوری و الحاد فرامیخوانند و فکر خویش را چونان نظریاتی علمی در گوش مخاطبان کممایه میدمند.
خداناباوری که در گذشته نوعی قباحتِ اخلاقی پنداشته میشد و لذا کتمان میگردید، اینک آرام آرام به مسالهیی علنی و در معرضِ دید تبدیل میشود. این فکر مخرج مشترکی است که شماری از افراد را حول محور خود جمع کرده و به آنان هویتی نامریی، اما متفاوت بخشیده است. بخشی از این اقلیتِ شاذ چونان شبکهیی ایدئولوژیک عمل میکنند و هنگامیکه یکی از آنان مورد نقد ویا رد قرار گیرد، از چارسو به حمایت وی فرامیرسند و بعضاً با استفاده از حسابهای جعلی و مستعار به سازماندهی حملات سایبری علیه مخالفان فکری خویش دست مییازند؛ واکنشی که اغلب ماهیت مافیایی و ستیزهجویانهی آنان را برملا میکند و گمانهزنی در باب پروژه بودنِ چنان حرکتهایی را در ذهن برجسته میسازد.
میزان گرایش به مسیحیت نیز در میان شهروندان افعانستان قابل ملاحظه است. به گفتهی یکی از دوستان، در کلیسایی واقع در شهر سامسون ترکیه که مسئولیت آنرا یک کشیش ایرانی به دست دارد، شهروندان افغانستان دومین کمیت بزرگ مسیحیان را تشکیل میدهند. این رقم در کشورهای دیگر و از جمله آلمان، هند، پاکستان و غیره نیز قابل توجه است. به نظر میرسد پدیدهی جنگ، فقر و ناکامیهای متوالی جریانهای سیاسی در امر دولتسازی و برپایی عدالت اجتماعی طی چند دههی پسین، به مهاجرتِ گسترده و کتلویِ مردم افغانستان انجامیده و مهاجران را عملاً در معرض دعوت تبشیری و غیرتبشیری قرار داده است.
هرچند روند گرویدن به مسیحیت در افغانستان چیز تازهیی نیست و از زمانههای دور آغاز شده و در دورهی جمهوریت نیز گزارشاتی از دعوت به کیش مسیحی در پایتخت و شهرهای دیگر کشور منتشر شد و حتی پارلمان نیز در برابر آن واکنش نشان داد؛ با این وجود، ظاهراً سقوط نظام جمهوری و تصاحب قدرت توسط امارت طالبان و آنچه ایشان زیر نام اسلام به نمایش گذاشتهاند، روند خروج مردم از قلمرو اسلام را بیش از پیش تسریع کرده است. احیاناً پس از این رویداد، موضوعات دینی برای کثیری از شهروندان خارج از کشور سوالبرانگیز شده است و من در سفرهایی که به منظور دیدووادیدِ دوستان داشتم، به وضوح میدیدم که چگونه عدهیی به فهم سلفی از دین روی آوردهاند، در حالیکه برخی دیگر صرفاً قرآنگرا شدهاند (یعنی فقط قرآن را معتبر و موثق میدانند) و احیاناً اکثریّت، با نوعی سراسیمهگیِ اعتقادی دستوگریبانند. آنچه امروزه به منزلهی جرقهیی کوچک است، فردا ممکن است خرمن ایمان مقلّدانهی بسیاری از مردم را آتش بزند.
از دید نویسندهی این سطور، رفتن به سمت تنوعِ هر چه بیشتر، اعم از دینی و اعتقادی، مسألهیی طبیعی بوده و در ذاتِ خود نگرانکننده نیست و چه بسا ممکن است به تضارب و تکامل آرای طرفهای مختلف فکری-فرهنگی موثر واقع شود؛ البته این در صورتیست که جامعه و طرفهای درگیر مسأله بتوانند با خودآگاهی و تعهد از تضاد و اختلاف راهی به سمتِ تکامل و توسعه باز کنند.
تنوع دینی و اعتقادی در بسیاری از جوامع اسلامی و غیراسلامی نظیر: ترکیه، مالیزیا، لبنان، فرانسه، آلمان، آمریکا، انگلستان و غیره وجود دارد و این تنوع بالذات مشکلِ خاصی پدید نیاورده است. از نظر الهیاتی نیز آنچه اصالت دارد، آزادی و اختیار فرد است و بنابراین، رسالت ما ابلاغ پیام حق و طرح گفتگو با طرفهای مختلف دینی و اعتقادی در محدودهی دانش و اخلاق است؛ نه سوق دادن ناباوران به سعادت اجباری و وادار کردن آنان به پذیرفتنِ ایمانِ زیرِ تیغ. با این وجود، در جوامعی چون افغانستان که سطح پایینِ سواد مردم خود یک فاجعه است و افزون بر آن، جامعهی ما هنوز با اصول اخلاقی، فرهنگ مدارا و گفتگو فرسنگها فاصله دارد؛ تشدید تنوع دینی و اعتقادی بر گسترش تنش و اصطکاکهای اجتماعی و فرهنگی دامن میزند و بهانههای بیشتری برای ماجراجویی طرفهای مختلف منازعه فراهم میآورد.
نکتهی نگرانکنندهتر اینست که، بخش قابل ملاحظهیی از این دگر-دینگرایی و خداناباوری بیش از آنکه از سر دانش و معرفت باشد، از عوامل روانشناختی، نابهسامانیهای اجتماعی-سیاسی و فیالجمله بحران و انحطاط فکری-فرهنگی ما ناشی میشود.
در این رفت و برگشتهای اعتقادی، علل بیش از دلایل نقش اثرگزار دارد و خواهشات پیش از تشخیص و معرفت رکاب میزند و همین نکته، به تناقضهای رفتاری و فکری آنان منجر شده است. برخی از این جماعت، از یکسو خودشان را حامل اصول و ارزشهای انسانی و اخلاقی میپندارند و از دستی دیگر، جنایات وحشتناک و هلوکاست دوم در غزه را توجیه، ویا هم در برابر آن سکوتِ شرمبار اختیار مینمایند؛ این در حالیست که جنایات بسیار کوچک و حتی فردی برایشان غوغابرانگیز است، مادامی که از یک فرد یا گروه اسلامی صادر شود. شماییکه پیوسته کشتار و جنایات عبدالرحمنخان را نکوهش میکنید، چگونه میتوانید در شبکههای اسرائیلی از جنایات بزرگ و برهنهی بنیامین نتنیاهو حمایت کنید؟.
از دینبرگشتهگان ما چونان دینداران میراثی، نه از ماهیت، ابعاد و پیچیدهگیهای میراث اسلامی -چنانکه باید- آگاهی دارند و نه هم ژرفای علم و فلسفه معاصر را بهدرستی دریافتهاند؛ با این وجود، در تقدیس و تحریم هیچ یک از این دو سوی نزاع مضایقه نمیکنند. ظاهراً چنین گروههای فکری از گذشتهی اسلامی خویش بریدهاند بیآنکه گذشته را شناخته باشند، و با اکنون نیز بیگانهاند و تلقیشان از فلسفه و دانشهای جدید نیز سطحی و سادهاندیشانه است. اعتقاد فردی -خواه دینی و خواه غیردینی- مادامی که بر بنیاد آگاهی و اندیشه استوار باشد، خطرساز نیست. اعتقاد معلل امّا، به آسانی میتواند خصلت ایدئولوژیک به خود بگیرد و هر غیر خودی را از دمِ تیغ بگذراند. تجربهی گروههای چپ کمونیستی در افغانستان مثال زندهییست از یک ایدیولوژی غیر دینی خشن که کارنامهی تلخِ آن ثبت جریدهی تاریخ شده است. شماری از این افراد نیز، به رغم آنکه اقلیتی انگشتشمارند، از توهین به عقاید دینی ملیونها هموطن، و حتی عقاید خانواده و والدین خود نیز ابایی ندارند و پیوسته میکوشند باورهای خود را از هر راه، و به هر قیمتی دیگران تحمیل نمایند. حالا اگر ایشان ملیونها پیرو داشته باشند و قدرت حکومتی نیز در اختیار آنان قرار گیرد، حدس زده میتوانید که با اقلیت دیندار در کشور چه معاملهیی خواهند کرد.
اگر بالفرض پس از پایان عمر امارت نامنهاد موجود، لگام قدرت به دست چنین افرادی سپرده شود، بهحتم صورت دیگری از یک ایدیولوژی مادیِ خشن چهره خواهد نمود و ما باز هم از چرخهی تاریخی کشتار و خشونت رهایی نخواهیم یافت.