شماری از مقامات بلندپایهی طالبان، به شمول مولوی عبدالکبیر، معاون رییسالوزرای این گروه، روز پنجشنبه به پنجشیر رفته و در همایشی که در آنجا برگزار کرده بودند از جهاد و قهرمانیهای مردم پنجشیر، به ویژه شهید احمدشاه مسعود، به نیکویی یاد کردهاند.
خالد حنفی در توصیف مبارزات مردم پنجشیر گفته است: «برای نخستین بار جهاد و مبارزه علیه اتحاد شوروی به رهبری احمدشاه مسعود از درهی پنجشیر آغاز شد و نتیجهی مطلوبی در پی داشت.»
خالد حنفی و سایر مقامات طالبان در حالی از مبارزات مردم پنجشیر و شهید احمدشاه مسعود به نیکویی یاد میکنند که پس از سلطهی طالبان بارها به آرامگاه قهرمان ملی کشور اهانت صورت گرفته و طالبان برای سرکوب مردم پنجشیر بیش از ۲۰ هزار نیروی نظامی مستقر کردهاند و هزاران تن در زندانهای این گروه به جرم پنجشیریبودن زندانیاند.
پرسش این است که اگر طالبان، این همه به مبارزات مردم پنجشیر و شهید احمدشاه مسعود احترام دارند، پس چرا در طول سه سال گذشته با پنجشیر به عنوان یک سرزمین اشغالی برخورد کردند و آرامگاه قهرمان ملی را بار بار تخریب نمودند؟
واقعیت این است که کرنش امروز طالبان در برابر مردم پنجشیر، ریشه در اعتراضات بدخشان دارد. چند روز پیش، مردم بدخشان در ولسوالیهای ارگو و جرم علیه طالبان اعتراض کردند. این اعتراضات در واقع در واکنش به نقض حریم خصوصی خانواده و قتل دوتن به بهانهی مبارزه علیه مواد مخدر صورت گرفت، اما در واقع نشاندهندهی فوران خشم مردم علیه حاکمیت مبتنی بر آپارتاید قومی، مذهبی و جنسیتی طالبان بود.
طالبان از روزی که دوباره به قدرت بازگشتهاند، یک حکومت کاملا تکقومی، تکمذهبی و تکجنسیتی را برقرار کردهاند.
مردم بدخشان در اعتراضات خود میپرسیدند که چرا در بدخشان، قندهاری و هلمندی حکومت کند؟
چرا حاکمان اینجا کسانی باشند که با زبان مردم آشنا نیستند؟
این پرسشهای مردم بدخشان، یکباری دیگر خاطرات مبارزات مردم خراسان علیه ظلم و ستم اعراب را زنده کرد.
اعراب وقتی ایران و خراسان را تصرف کردند، در اینجا بسیار ظلم و ستم نمودند. در حکومت آنان نژادپرستی موج میزد و کسی حق تکلم به زبان پارسی را نداشت. در برابر ظلم و ستم اعراب، کسی قیام کرد که نامش ابولیث یعقوب صفاری بود.
در آن زمان رسم بود که شاعران به زبان عربی شعر میسرودند. یکی از شاعران در مدح یعقوب لیث صفاری، شعری به زبان عربی میسراید. ابولیث یعقوب صفاری میگوید: «چیزی که من اندر نیابم، چرا باید گفت.»
بدخشانیان، پس از گذشت قرنها، باری دیگر حرف یعقوب لیث صفاری را تکرار کردند که چرا بر ما مردمانی حکومت کنند که زبان شان را نمیدانیم.
اعتراضات بدخشان، جرقهای بود که هم جهان را بیدار کرد و هم سستی و ضعف بنیان طالبانیسم را نشان داد. جهان را بیدار کرد؛ چون گروههای تطهیر مردم را اغفال کرده بودند که مخالفت جدی علیه طالبان در افغانستان وجود ندارد. ضعف بنیانهای حکومت طالبانی را نشان داد و به این گروه هم فهماند که کاسه صبر مردم به سر آمده است و اگر یکی دوجای دیگر هم اعتراض کند، بساط حکومتداری شان برچیده خواهد شد.
ترس از اعتراضات بدخشان باعث شد که سران این گروه با عجله به پنجشیر بروند و آنجا برای مردم آن دیار، رشوت لفظی بدهند و با آنها سخنان خوب و شیرین بگویند.
داستان بدخشان یک چیزی دیگری را نیز ثابت کرد که اگر دنبال تحول در وضعیت مردم افغانستان هستیم، باید نگاه ما به داخل باشد، نه خارج. از آمریکا و اروپا چیزی ساخته نیست، بلکه تنها خود مردم میتوانند با شکستاندن سکوت شان حق خود را بگیرند. از قدیم گفتهاند: حق گرفته میشود، نه داده!