در پوستِر روز نامه نیویورک پوست مطلبی را دیدم تحت عنوان ( THE DONROE DOCTRINE<Trump,s vision for hemisphere>) (دکتورین دونرو <نگاه ترامپ به نیم کره غربی>) که اشارهی است به دکتورین مونرو، دکترین سیاسی آمریکایی که در ۲ دسامبر ۱۸۲۳ توسط جیمز مونرو رئیسجمهور وقت آمریکا اعلام شد. این دکترین مخالف استعمار یا دخالت قدرتهای اروپایی در کشورهای تازه استقلال یافتهٔ قاره آمریکا بود. به این بهانه خوب است که یک اشنایی کلی در این زمینه داشته باشیم و با شناختی از گذشته نگاه جامعه تری نسبت به حال و آینده در سیاسیت بینالملل پیدا کنیم. در این نبشته با رویکرد تاریخی-تحلیلی، دکترین مونرو (۱۸۲۳) و سیاستهای تجاری ترامپ را به عنوان دو نمونهٔ از یکجانبه گرایی آمریکایی به طور خلاصه و کوتاه بررسی میکنیم. هدف اصلی، واکاوی انگیزه ها، پیامدها، و تأثیر این دو استراتژی بر شکل گیری نظم جهانی در دو دوره مختلف است.
(پیش فرض ما در این نبشته این است که با استفاده از منابع در دسترس مانند نطق ها، اسناد منتشر شده، گزارشها و داده های اقتصادی، استدلال کنیم که یک جانبه گرایی اگرچه در کوتاه. مدت سلطهٔ آمریکا را تقویت کرده، اما در بلندمدت به قطبی سازی نظام بینالملل و مقاومت فزایندهٔ و ایجاد اتحاد های متعدد بازیگران منجر شده است.)
اگر یک نگاه به تاریخ امریکا بیندازیم متوجه خواهیم شد که یک جانبهگرایی به مثابه ابزار هژمونیک همواره در تاریخ آمریکا حضوری پررنگ داشته است. از دکترین مونرو در قرن نوزدهم که قارهٔ آمریکا را «حیاط خلوت» واشنگتن تعریف کرد، تا تعرفه های تهاجمی ترامپ علیه چین و دیگر کشور ها ، این رویکرد بازتابی از تنش بین «منافع ملی» و «چندجانبهگرایی» است.
دکترین مونرو (تولد هژمونی منطقهای)
زمینه های تاریخی و ایدئولوژیک: پس از استقلال آمریکای لاتین از اسپانیا (۱۸۲۰)، قدرتهای اروپایی تلاش کردند نفوذ خود را در این منطقه احیا کنند. جیمز مونرو، رئیس جمهور پنجم آمریکا، در نطق سالانهٔ خود به کنگره (۱۸۲۳) هشدار داد: «قارهای آمریکا دیگر نباید عرصهٔ استعمارگری جدید قدرت اروپایی باشد. هر تلاشی برای گسترش سیستم سیاسی آنها به این قاره، خطری برای صلح و امنیت ما محسوب میشود.» این سخنان، که با مشورت جان کوئینسی آدامز (وزیر خارجه) تنظیم شد، سه اصل را تثبیت کرد:
۱. ممنوعیت استعمارگری جدید توسط اروپا در نیمکرهٔ غربی.
۲. عدم مداخلهٔ متقابل: آمریکا در امور اروپا دخالت نمیکند و انتظار دارد اروپا نیز در قارهٔ آمریکا مداخله نکند.
۳. حفظ نظام جمهوری خواهی به عنوان الگوی متمایز از سلطنت های اروپایی.
در ابتدا، دکترین مونرو با واکنش سرد اروپا مواجه شد. قدرتهایی مانند بریتانیا، فرانسه و اسپانیا که هنوز در پی حفظ نفوذ خود در مستعمرات سابق آمریکای لاتین بودند، این اعلامیه را بیشتر یک «هشدار نمادین» تلقی کردند، چرا که آمریکا در آن زمان فاقد توان نظامی برای اجرای آن بود. با این حال، حمایت غیرمستقیم بریتانیا—که منافع تجاریاش در آمریکای لاتین را تهدیدشده میدید—به تقویت عملی این دکترین کمک کرد. برتانیا با انگیزه ژئواکونومیکی، که نگران از دست دادن بازارهای آمریکای لاتین بود، از دکترین مونرو حمایت غیرمستقیم کرد. جرج کَنینگ، وزیر خارجهٔ بریتانیا، در نامهای به سفیر آمریکا نوشت: «منافع ما در جلوگیری از بازگشت استعمار اسپانیا به آمریکای لاتین مشترک است، حتی اگر انگیزه هایمان متفاوت باشد.» در دهه های پس از ۱۸۲۳، بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین مانند مکزیک، برزیل و آرژانتین استقلال خود را از اسپانیا و پرتغال به دست آوردند. دکترین مونرو به عنوان سپری نمادین در برابر بازگشت استعمارگران اروپایی عمل کرد، هرچند ایالات متحده در عمل کمتر به حمایت نظامی از این کشورها پرداخت. با این حال، این اعلامیه به تدریج جایگاه آمریکا را به عنوان «حامی» نیمکرهٔ غربی تثبیت کرد.با قدرتگیری روزافزون ایالات متحده در اواخر قرن نوزدهم، دکترین مونرو رنگوبوی امپریالیستی به خود گرفت. در سال ۱۸۹۸، جنگ اسپانیا-آمریکا منجر به الحاق پورتوریکو، گوام و فیلیپین شد و حضور آمریکا در کارائیب و اقیانوس آرام را گسترش داد. این جنگ نشان داد که آمریکا دیگر نه تنها از مداخلهٔ اروپا جلوگیری میکند، بلکه خود به عنوان یک قدرت استعماری نوظهور عمل مینماید.در سال ۱۹۰۴، تئودور روزولت با افزودن به دکترین مونرو، حق مداخلهٔ آمریکا در کشورهای آمریکای لاتین را برای «حفظ ثبات» توجیه کرد. تئودور روزولت در ۱۹۰۴ اعلام کرد: «اگر یک کشور آمریکایی ناتوانی در حفظ نظم داخلی خود را نشان دهد، ایالات متحده حق دارد به عنوان پلیس بینالمللی مداخله کند.» این رویکرد با مخالفت شدید روشنفکران آمریکای لاتین مواجه شد.
همان قصهی که قبلا خوزه مارتی، انقلابی کوبایی، در سال ۱۸۹۱ گفته بود: آمریکا به بهانهٔ آزادی، مارهایی آهنین به دور ما پیچیده است. این اصل بهانهی برای اشغال نیکاراگوئه (۱۹۱۲–۱۹۳۳)، هائیتی (۱۹۱۵–۱۹۳۴) و دیگر کشورها فراهم آورد و انتقادات گستردهای را دربارهٔ «امپریالیسم آمریکایی» برانگیخت.در دوران جنگ سرد، باز تعریف دکترین مونرو به ابزاری برای مقابله با نفوذ کمونیسم تبدیل شد. بحران موشکی کوبا (۱۹۶۲) اوج این رویکرد بود، جایی که آمریکا حضور شوروی در کوبا را نقض دکترین مونرو خواند و خطر جنگ هستهای را به جان خرید. همچنین، مداخلات آمریکا در گواتمالا (۱۹۵۴)، شیلی (۱۹۷۳) و نیکاراگوئه (دههٔ ۱۹۸۰) تحت عنوان جلوگیری از گسترش کمونیسم صورت گرفت.دکترین مونرو از یک سو، توجیه سلطهٔ اقتصادی و نظامی آمریکا بوده، از سوی دیگر، برخی مورخان استدلال میکنند که این دکترین در دورهای حیاتی از استقلال کشورهای آمریکای لاتین حمایت کرد. امروزه، میراث دکترین مونرو در
ترامپ و جنگ تجاری (هژمونی در عصرجهانیسازی (ملیگرایی اقتصادی و فروپاشی توهمات لیبرال))
سیاستهای ترامپ نه یک انحراف گذرا، بلکه بازتاب عمیقتر از بحران جهانیسازی لیبرال بود. بر اساس گزارش مؤسسه بروکینگز در سال (۲۰۱۸)، طبقهٔ کارگر آمریکا پس از سه دهه ادغام در اقتصاد جهانی، با کاهش ۲۰٪ دستمزدهای واقعی (۱۹۹۰–۲۰۱۵) و از دست دادن ۵ میلیون شغل صنعتی مواجه شد. ترامپ با شعار «بازگرداندن شکوه آمریکا»، این خشم را به سمت دشمنسازی از چین و نهادهای بینالمللی هدایت کرد. در سال(۲۰۱۹)، بود که استیو بنون استراتژیست ارشد ترامپ،، در مصاحبهای با فایننشال تایمز اعتراف کرد که هدف ما نه اصلاح چین، بلکه فروپاشی مدل توسعهٔ آن از طریق فشار حداکثری بود. ابزارهای اعمال قدرت امریکا در دو بخش اعمال تعرفه و جنگ فناوری(تحریم فناوری) است . در جنگ تعرفه ها تعرفه های بخش ۳۰۱ در سال (۲۰۱۸) بر ۳۶۰ میلیارد دلار کالای چینی، از جمله تراشه های نیمه رسانا و تجهیزات 5g، نه تنها به دنبال کاهش کسری تجاری که از ۳۷۵ میلیارد دلار در ۲۰۱۷ به ۳۰۸ میلیارد دلار در ۲۰۱۹ رسید، بلکه برای مختل کردن برنامهٔ ساخت چین ۲۰۲۵ بود. گزارش مؤسسه پیترسون در سال (۲۰۲۱) نشان داد تعرفه ها تنها ۲٪ از تولید ناخالص داخلی چین را کاهش داد، اما هزینه های مصرفکنندگان آمریکایی را ۵۷ میلیارد دلار افزایش داد.
در زمینه تحریم های فناوری، ممنوعیت شرکتهای آمریکایی از فروش تراشه به هواوی در سال (۲۰۲۰) بر اساس فهرست وزارت بازرگانی امریکا، این شرکت را مجبور به توسعهٔ خط تولید تراشه های ۱۴ نانومتری با نام «کیرین» کرد. به گزارش BCG در سال(۲۰۲۲) چین تا ۲۰۳۰ میتواند ۶۰٪ از نیازهای نیمه رسانای خود را تأمین کند.و همچنان تحریم بانک مرکزی چین در سال (۲۰۱۹) برای محدود کردن دسترسی به دالر، پکن را به توسعهٔ سیستم پرداخت بینالمللی CIPS با ۱۲۸۰ مؤسسه عضو در ۱۰۳ کشور واداشت، که این خو منجر تظعیف نظارت امریکا در تراکنش های مالی میان این کشور ها شد.
واکنش های جهانی به اقدامات امریکا شدید بود و با عث ایجاد اتحادهای غیرمنتظره و مقاومت ساختاری میان کشور ها شد. چین و اتحادیه اروپا توافق سرمایه گذاری جامع (CAI) را در سال ۲۰۲۰ که دسترسی اروپا به بازار ۱.۴ میلیارد نفری چین را تسهیل کرد، نشان دهندهٔ شکاف عمیق غرب بود. آنگلا مرکل در نشست داووس در همان سال تأکید کرد که ما نمیخواهیم بین واشنگتن و پکن انتخاب کنیم، اما تحریم های فراقانونی آمریکا غیرقابل قبول است. در آن طرف هند با افزایش ۴۰۰٪ تعرفه بر کالاهای الکترونیکی چینی در سال(۲۰۲۱)، از جنگ تجاری بهره برداری کرد، درحالیکه آفریقای جنوبی با پیوستن به «ابتکار کمربند و جاده»، وامهای ۱۴ میلیارد دلاری دریافت کرد.
درسهایی برای نظم نوین (منطق هژمونیک در دو قرن متفاوت)
شباهت ها و تفاوت های می توان در منطق هژمونیک این دو دکتورین مشاهده کرد. از شباهتها شروع می کنیم: دو تا شباهت عمده را در منطق هژمونیک این دو دکتورین می توان برجسته کرد. ۱: تهدید خارجی اولین منطق برای تدارک لشکرکشی و پاک سازی داخلی می شود. همان طوری که هر دو، «تهدید خارجی» را برای یکپارچه سازی داخلی و توجیه اقدامات تهاجمی استفاده کردند. مونرو: «قارهٔ ما سرزمین آزادی است که باید از فساد سلطنت های اروپایی محافظت شود.» ترامپ: «چین با تقلب، آمریکا را غارت کرده؛ ما باید دوباره بزرگ شویم.» ۲: منطق دوم ایجاب می کند که اقتصاد به مثابه میدان جنگ نمود پیدا کند، همان گونه که در قرن نوزدهم، ناوگان دریایی آمریکا بنادر آمریکای لاتین را برای باز کردن بازارها گلوله باران میکرد.در قرن ۲۱، وزارت خزانه داری آمریکا از دالر به عنوان سلاح برای منجمد کردن داراییهای رقبا استفاده میکند، که به طور جدی اولین نمود های ان را پس از انقلابی اسلامی ایران و تصرف سفارت امریکا توسط دانشجویان ایرانی و اعلان
دشمنی با امریکا که باعث اعمال جنگ اقتصادی از طرف امریکا علیه ایران شد مشاهده هستیم.
تفاوتها در هژمونی منطقهای و جنگ جهانی اقتصادی است و پیچیدگی ها وابستگی های متقابل که امروزه در عصر جهانی شدن به وجود امده است. در سال ۱۸۲۳، اقتصاد آمریکا تنها ۲٪ از تولید ناخالص جهانی را داشت؛ در ۲۰۲۳، چین و آمریکا روی هم ۴۰٪ از اقتصاد جهان را کنترل میکنند. به گزارش صندوق بینالمللی پول در سال (۲۰۲۳) هشدار میدهد که جدایی زنجیرههای تأمین جهانی میتواند تا ۷٪ از تولید ناخالص جهانی را کاهش دهد. در جنگ سرد، تسلیحات هستهای تعیین کننده بودند؛ اما امروز، برتری در هوش مصنوعی، محاسبات کوانتومی، و زیستی (BioTech) تعیین کنندهٔ هژمونی است. سند استراتژی امنیت ملی چین که در اوایل همین سال (۲۰۲۵) نتشر شد، هدف را دستیابی به رهبری جهانی در فناوریهای کلیدی تا ۲۰۳۵ اعلام کرده است.
با توجه به موارد بالا چند سناریو را میتوان برای اینده طرح کرد.
سناریوی اول در حوزه فناوری : جهان تکه تکه شدهی که شاهد ظهور «سوسیالیسم دیجیتال» در برابر «کاپیتالیسم نظارتی» خواهیم بود. در بلوک آمریکا کوشش خواهند که تمرکز بر اتحادهای فناورانه مانند QUAD که آمریکا، هند، ژاپن، استرالیا برای مهار چین در حوزهٔ اقیانوسیه به راه اداخته اند. در آن طرف هم بلوک چین که توسعهٔ اینترنت جدید مبتنی بر6G و بلاکچین مستقل برای دور زدن تحریم ها را در دستورکار قرار داده است، و تا سال ۲۰۳۰ ، قرار است ۱۲۰ کشور را در برنامه بتکار دادههای امن (DSI) عضو کند. اتحادیه اروپا نیز ایجاد «میدگارد اروپایی» برای ذخیره سازی ابری دادهها، با سرمایه گذاری ۲۰۰ میلیارد یورویی را تا سال ۲۰۳۰ روی دست گرفته است. جنگ سرد دیجیتال که از زمین تا فضا همه بخش های فناوری را شامل میشود، با از دسترس خارج شدن ناگهانی چندین ماهواره در سال گذشته این جنگ به نظر میآید که شروع شده باشد. همان طوری که اعلان شده است تا ۲۰۳۵ ایستگاه دائمی در ماه ساخته خواهد شد و موارد متعدد دیگر. بر اساس گزارش های رسمی نبرد سایبری بر سر کنترل زیرساختهای حیاتی برق، آب و… تا سال ۲۰۳۰ میتواند خسارات ۱۰ تریلیون دلاری ایجاد کند. گزارش RAND Corporation دو سال پیش پیشبینی کردکه تا سال ۲۰۴۵، ۸۵٪ از سیستم های دفاعی جهان مبتنی بر AI خواهند بود. و این خبر از شدت رقابت در این حوزه دارد آخرین مورد را هم با امدن هوش مصنوعی چینی (دیپسیک) که باعث سقوط ۷٪ از سهام شرکت های امریکایی و ضرر ۷۰۰ ملیارد دالری در بازار بورس شد شاهد بودیم.
سناریوی دوم در حوزه اقتصادی: انقلاب جهانی برای پایان بخشیدن به هژمونیگری، مرکز تجارت بینالملل در سال گذشته پیشبینی کرد که تا سال ۲۰۲۷، ۷۰٪ از اختلافات تجاری خارج از چارچوب WTO حل وفصل خواهند شد. در این مورد شاید بتوان از اتحاد BRICS که نقطه عطفی در تضعیف هژمونی دالر بر مبادلات جهانی و از کار انداختن سلاح دلار بود شروع کرد. با پیوستن ایران، عربستان، مصر، و آرژانتین، این بلوک تا ۲۰۳۰ کنترل ۴۵٪ از ذخایر نفت و ۳۰٪ از تولید گاز را در دست خواهد گرفت، که این خبر خوبی برای غرب نیست و ترامپ در گردهمایی های انتخاباتی خود مدام از لزوم بر هم زدن این اتحاد و نیاز ان به اقتصاد امریکا صحبت می کرد. در زمینه پولهای دیجیتال ملی نیر رقابت به شدت گرم است و کشورها به دنبال مدلهای جدیدی برای فرار از سلطهٔ دالر هستند.همچنان دادگاه بینالمللی ضد تحریم نیز در این ساز کار های جدید موضوعیت پیدا میکند که در سال گذشته ونزوئلا در مجمع عمومی سازمان ملل پیشنهاد برای محاکمهٔ کشورهایی که از تحریمها به عنوان سلاح استفاده میکنند ارایه کرد.
ما باید این را درک کنیم که نظم نوین جهانی نه با تکرار الگوهای قرن بیستم، بلکه در میانهٔ میدان نبرد فناوری، دادهها، و اتحادهای غیرخطی شکل میگیرد. ما باید فراتر از دوگانه های سنتی (شرق/غرب)، به مطالعهٔ شبکه های قدرت غیرمتمرکز و نقش بازیگران فراملی شرکتهای چندملیتی، هکرها، جنبشهای زیستمحیطی، جنبش های نوکومونیزم، جنبش های نودینی و… بپردازند، چون تاریخ دیگر تکرار نمیشود، اما منطق هژمونیک از مونرو تا ترامپ همچنان در پوستین های جدید نمود پیدا خواهد کرد.