شریح شیون را تقریبا یک سال و اندی است که می شناسم. از زمانی که مجموعه ی شعر گونه هایم را در «پنجشنبه های دیدار » با گفتار سخت و نرم خویش رونمایی و نقد کرد، دانستم که با یک شاعر آگاه و دانا سرو کار دارم که میشود از او آموخت.
چندی بعد یک مجموعهی شعراش جایزهی «کلک زرین» را گرفت و بعد از یک مدت هم به دلیل کارهایش در زمینهی حمایت از کودکان خیابانی جایزه بسیار عالی را از کشور ترکیه بدست آورد.
جناب شیون خیلی کم شعر های زیبایش را با شبکه های اجتماعی شریک می نماید. به همین ملحوظ، من در مورد اشعارش متاسفانه آنچنان زیاد نمی دانستم؛ تا اینکه دیروز « از بین گزاره های ممنوع» به دستم افتاد.
ثواب نیست که لذت اینهمه، عشق، درد، زیبایی و آگاهی را تنها بچشم.
این کتاب از سوی انتشارت آنان با ویراستاری شاعر نام آشنای ما جناب منیر احمد بارش به چاپ رسیده است.
محتوای اشعار این مجموعه، موضوعات سیاسی، اجتماعی، عشق، درد و تنهایی است.
این کتاب مشمول غزلهای زیبا، مثنوی، چهار پاره و رباعیهای زیبا است.
زبان این کتاب، زبان امروز و دغدغه ی انسان بی سرو سامان آن دیار بیجان است.
شاعر این مجموعه شاعر یک نسل سوخته از یک سرزمین بر باد رفته است که گفتن به بهای سر آنها تمام میشود. اسم این کتاب گواه این امر است،«گزاره های ممنوع»!!
او در این کتاب فریاد انسانهای بی آب و بی نان می شود که درد می کشند و دم نمی زنند!
مثل درِ قلعه قدیمی
دلگیر همیشه بسته بودن
در بین گزاره های ممنوع
یک شاعر گیچ و خسته بودن ص (۵۶)
فریاد انسان راه گم کرده ی تاریخِ که در مامن اجداد خویش گم و گور گشته اند.
ما گریه های اول میلاد خود هستیم
اصلا خطای مضحک اجداد خود هستیم
دو کوره راه گمشده در جنگل تاریک
دنبال کشف بعدی از ابعاد خود هستیم
در اشک های همدیگر غرقیم و می خندیم
زندانیان کشور آزاد خود هستیم ص(۴۳)
گاهی درنگ می کنی و گاه می روی
دست خودت به دست خودت راه می روی
از خلق دل گزیده و دنبال خلوتی
از چاله می گریزی و در چاه می روی ص(۳۲)
درد تنهایی انسانرا در آن خراب آباد بی خانمان فریاد می کشد که :
پاییز آمده است بگوید که ممکن است
بیهوده گریه کردن آرام مرد هم
ص(۴۴)
*
از زبانت مثل زاغی باز سر می آورد
شعر تو از روح غمگینت خبر می آورد
خنده کردن زیب لب های ترک دار تو نیست
گریه کن که گریه کیف بیشتر می آورد ص(۴۰)
گاهی هم آواز انسان های متفکر آزاده می شود و دین و مذهب را به چالش می کشاند:
به روزه و به نماز می خندیدم
با دامن و دست باز می خندیدم
می گفت ملا که فخر فخر است و من
در حد یک اعتراض می خندیدم
ص (۶۱)
*
هر چه را دست زدم معنی اش آزارم داد
خواستم فکر کنم لکه به دینم افتاد ص (۲۶)
•
ره نجات تو ژولیده دور محرابی
شبیه دانه تسبیح بسته بر تاری
ص(۲۹)
باد هم از چهار سو با حکم شرعی دست بازی می کند
آمده از چهار سو بر چادرت چسپیده است ص(۲۴)
تا خدا گفتم و فریاد کشیدم دیدم
زیر صد پرسش پیچیده خدایم بند است (ص ۲۵)
این انسان با مروت و آزاده فقط و فقط حق اولیه خویش و هم نوعان خود را به صفت یک «انسان» طلب دارد که آن حق دادنی نه بلکه گرفتنی است!!!
چنانکه خودش نعره میزند:
آواز ها در کوچه افتادند
آواز ها در کوچه ها مردند
پرواز ها در بال های خود
در تخم هاشان چوچه ها مردند
در گوش های هم سخن گفتیم
از روزگاران کهن گفتیم
چیزی شبیه مممم من گفتیم
در صفحهی رخ نامهی جعلی
رفتیم، نان و کار و زن گفتیم
او در کف دستش تفنگش بود
من در کف دستم خیالاتم
در فکر تسخیر جهان بودم
با چند تا شعر و مقالاتم
ص (۵۱)
ویژه گیهای شعر جناب شریح شیون
این شاعر با تمام تار وپودش یک «بدخشانی خالص» است که هرگاه و بیگاه در اشعارش بدخشان و زیبایی هایش را پیش چشم دارد:
بعد از تو مانده فصل زمستان کنار من
یک دشت باد سرد بدخشان کنار من ص(۷)
•
بر سنگ سر می کوبم و باخاک می چرخم
دیوانه مثل باد بی باک بدخشان من ص ( ۳۶)
بنگرید که اینجا بر شیرینی شور چای بدخشان چه تاکید شاعرانهی زیبا دارد:
دوستش داشتم به حدی که
خنده اش شیر شور چایم شد
دل تنگاش دلیل دلتنگی
خندهاش عین خنده هایم شد
شاعر در بعضی ابیات از واژگان زیبای بدخشی استفاده خیلی ناب می برد:
نیستم در غم که در نظرت می گردم
«خوب مکنم که اکه » پشت سرت می گردم
*
پشت دلتنگی خود «جینگ زدم »خوابیدم
چین شد زندگی و روی جبینم افتاد
همانطوریکه از تمام این مجموعه قشنگ معلوم است، شاعر با ادبیات کلاسیک آشنایی خوبی دارد که مثنوی زیبا و طویل این کتاب و بعضی ابیات قرض گرفته و یا نام بردن از شاعران کلاسیک در اشعارش دلالت بر آن دارد.
با چراغی در همه دنیا نمی یابم که چیست
آنچه مولانای بلخی را به روم آورده بود ص ( ۲۲)
*
دست از طلب ندارم….و «تا آخر غزل»
این بیت های زنده بیجان کنار من
ص (۷)
اوزان شعر در اشعار جناب شیون
آقای شیون در وزنهای مختلف طبع آزمایی کرده است که من اوزان بلند این کتاب را بیشتر پسندیدم:
بر سینه ام چه سخت فرود آمد، چشمان تو شبیه دو چاقویی
یعنی که ترک کرده مرا رفتند، چشمان تو شبیه دو تا قویی
*
می روی بر خلاف عقربه ها، قدمی زندگی به سویت نیست
روز ها دشت های خشکیده، عشق آبی که در گلویت نیست
شکوهِ ردیف های این دفتر
ردیف ها در این مجموعه زیبا بسیار حکاکانه انتخاب و رقم خورده است
نداد رود ادمه به زندگانی ماهی
نه مرگ بود مقصر نه ناتوانی ماهی
*
دلم ادامهی از جویبار خشکیده
که خشک رفته به یک ریگزار خشکیده
*
با آمدنت دهکده لبریز بهار است
لبخند تو یک صبح دل انگیز بهار است
*
آه!ای مستی در خویش شناور دریا
تا افق های خودت چشم مرا بر دریا
عشق
عشق در شعر جناب شیون
جایگاه خاص خودش را دارد که تقریبا در تمام اشعار این کتاب یک یا دو بیت آنرا آراسته است. علاوه بر آن که چندین غزل و رباعیات کاملن عاشقانه اند:
در رگ رگم در استخوانم سوزن افتاده
در زندگی ام چشم های یک زن افتاده
از زندگی ام چشم هایش را نمی گیرد
چشم است یا دو گرگ در جان من افتاده
دو چشم نی، دو گرگ نی دو شعله ی آتش
دو شعله آتش که در یک خرمن افتاده
*
با آمدنت بهار و باران آمد
گرمایی به سردی زمستان آمد
عطر گل زیره در یخن می آری
از آمدنت بوی بدخشان آمد
این دفتر زیبا با شگرف ها و شگرد ها ادبی بافته و پرداخته شده که خود تحقیق و نگاه جداگانهیی را میطلبد که از حوصله این بحث بیرون است.
با این همه زیبایی یک مورد را که متوجه شدم اینکه کار نامه ی ادبی شاعر در این کتاب برای خواننده مجهول است. بهتر است خوانندهی این کتاب در باره کارنامه شاعر بیشتر بداند.
برای این شاعر مبارز و انسان دوست طبع روان و زندگی آسان در آن سوخته سرا آرزو می نمایم.
این هم نمونه ی زیبا از کلام شان:
بی تو دنیایی پر از تلخ و تاسف در من
زندگی مثل قطاری متوقف در من
منم آن کوه و تو تکرار و یک آواز غریب
به ترادف به ترادف به ترادف در من
مثل یک چاه که در عمق خودش گم شده است
ماند یک خاطره از بودن یوسف در من
مثل آن خانقه در خویش به تنگ آمده ام
که به رقص آمده صد مرد تصوف در من
به من و زندگی ام ربط ندارد هرگز
چند لبخند که بر حسب تصادف در من….
باز هم شکل گرفته غزل غمگینی
در همان وزن قدیم متعارف در من