من قاعدتاً اهل روستا هستم، همان روستا و زندگیِ که در مقابل زندگی شهزادههای شهرنشین اصلاً قابل گفتن و چیزی برای عرضه کردن در خود ندارد، اما از آوانِ که خواندن و نوشتن را بلد شدم، ادبیات برای من مُسّکن برای همهی دغدغههای ذهنی و زندگی بودهاست، آنقدر که فکر میکنم در این سالها ادبیات بودهاست که روان خسته و شکستهی مرا درمان کردهاست، همان چیزیکه تکیهگاهی برای لحظههای دشوار. گمان میکنم اگر ادبیات نبود، من مدتها پیش در تلاطم زندگی از هم میپاشیدم.
حالا فکر میکنم که من استثنای این قاعده نیستم، زیرا در کُل تاریخ بشر و زندگی امروزین؛ ادبیات نقش درمانگر خود را آفتابگونه بازی کردهاست، آنجا که ادبیات نیست و نبوده، قاعدتاً ملتش مرده و فاتحهاش در روایتهای تاریخی خوانده شدهاست، حال آنکه ملتی و مردمی بدون ادبیات در جهان هستی وجود ندارد، صرف اینکه در این خصوص برخی از ملتها غنیاند و بعضیها دامنگیر فقر و نداری و ضعفِ بسترِ برای روان درمانگر اجتماعی_فرهنگی خود…
اگر ادبیات را از زندگی خصوصی ملتها برداریم، اگرچه این امر نا شدنیست، چیزی بنام زندگی انسانی را در قالب تاریخ نمیتوانیم به عنوان یک پیشکش و معیاری اشرفالمخلوقات بودن در پهنهی زیست و تکاملی انسانی؛ درشت و برازنده پنداریم، اگرچه برخی ملتها دین و ایدلوژی را معیار بلند زندگی اجتماعی میدانند، باالفرض اگر چنین برداشت کنیم، دین و ایدلوژی بدون حضور ادبیات در جهان جای برای چرایی و چستی فروان پیدا خواهد کرد. به یقین که چنین نیست، دین خود ادبیات است و ادبیات گاهی دین و اندیشه برای زندگی.
ادبيات درمانی در فرهنگ حوزهی تمدنی ما پارسی زبانان موردیست، كه بيشتر مردم با آن خو گرفتهاند. اکثر فارسی زبانان كه به ديوان حافظ تفأل میزنند، در واقع در پی يافتن آرامشی هستند، كه با خواندن شعر حافظ به دست میآورند و قدرت تصميم گيری پيدا میكنند، بعضیها هم روز خود را با خواندن شعری روحيه بخش آغاز میكنند و با آنچه قدرت تغيير آن را ندارند، كنار میآيند.
«چو قسمت ازلی بیحضور ما كردند…
گر اندكی نه بهوفق رضاست خرده مگیر حافظ»
گاهی شعر اين مفهوم را ياد آوری میكند، كه نبايد به خاطر گذشته اندوهگين بود و غبطه خورد.
در واقع ادبيات ما؛ باید سرشار از شعرها و نثرهای باشد، كه بتواند بر روح خواننده تأثير بگذارد و شعر و ادبیات، زمانی در رسالت خويش موفق میشود كه بتواند خواننده را به اعجاب وا دارد و با خود همراه سازد، گاهی سخنی بهروح و روان ما نزديكاست و حرف دل ماست؛ حرف نگفتهی كه در ضمير ناخودآگاه داريم و شاعر با خلاقيت همان حس را برای ما بازگو میكند و آن زماناست، كه ما به شيوۀ بيان او «آفرين» میگوييم و به قدرت ادبیات پی میبریم.
برای اینکه، تأثير سخن را همگان پذيرفتهاند و حضرت مولانا اين مورد چه زیبا سخن گفته است:
«عالمی را يك سخن ويران كند
روبهان مرده را شيران كند…»
زیرا برخی معتقدند درمانگری میتواند، بزرگترین دستاورد علمی ادبیات در عصر جدید باشد؛ در همین زمینه، شعر درمانی به مثابهی درمان نوپا برای بیماران افسرده در آمریکا آغاز شد و به نتایج مفیدی دست پیدا کرد.
اروین یالوم روان درمانگر آمریکایی و پایهگذار الگوی روانشناسی هستیگرا (اگزیستانسیال) چهرهی شناختهشدهیست. شاید بتوان او را نخستین روانشناسی دانست، که با دانش گسترده در حوزهی روان شناسی و مطالعه آرای فلاسفه و ادبیات، نگاه تازهی به علم روانشناسی و روانکاوی ایجاد کرد و با نبوغ نویسندگی و روایتپردزایهای خویش، این نگاه تازه را در میان مردم عام نیز به یک قرص درمانگر تبدیل نمود.
با این وجود ما در حالی از درمانگری ادبیات صحبت میکنیم که، بستر برای جوش و خروش و پویش این مهم زندگی در بدنهی جغرافیای که ما در آن به نام افغانستان زندگی میکنم، در حال جمع شدناست و صرف تولیدات خارج از افغانستان در قالب و نامهای متفاوت آنهم، شکننده و زننده روح و روان آدمی عرضه میگردد، ادبیات مقاومت، ادبیات مهاجرت، شعر مهاجر، شعرهای مناسبتی از مرگ و ترد، شعرهای در سوگ وطن و بی وطنی، مرثیههای خونبار و…
آنچه که با خواندن آن؛ روح آدمی سخت فسرده و فشرده میشود، در حالیکه ما در گذشتهها؛ در بستر ادبیات خود، چیزهای از نوع ادبیات عارفانه، ادبیات عاشقانه، شعر عاشقانه، ادبیات کوهستان، ادبیات کودکان، لطیفهها، طنز، مثل، دوبیتیهای عامیانه، پرداختهای اجتماعی، ادبیات رزم و بزم و انواع دیگری ازین قبیل داشتیم، که روح شکسته را درمان و دل فرو ریخته را ترمیم میکرد، در این سالها این انواع پرداختها در کجای ادبیات ما وجود داشته اند؟ هیچ…
شعر درمانی فقط در زمینه پزشکی سودمند نیست، بلکه این شیوه در زمینهی خدمات اجتماعی نیز اثرگذار است. با این حال در کشور ما؛ با وجود پیشینهی غنی ادبیات منظوم، شعر در سالهای اخیر پناهگاه بیپناهی و بستر آرامش روحی و روانی نبودهاست، ما باید به همان سخن معروف که؛ «در جهان کلمات بیشتر از گلوله ها آدم کشته اند»، بسیار بسیار توجه داشته باشیم و این روند را که در سالهای بعد؛ چیزی برای عرضه کردن لبخند و تبسم در انجمنهای شعری نداشته باشیم، از همین جا قطع کنیم، پس باید برای ساختن و و ساز و برگهای جدی و جدید در این خصوص فکر کرد. امیدوارم اهل شعر و اصحاب دانای در این خصوص نظر و پیشنهاد را خود شریک نمایند.
محرابالدین ابراهیمی