در این روزگار پرهیاهوی بازار پخش کتاب، روزنهای گشوده شده است که نه به سوی بالندگی ادبیات، بلکه به سوی فروماندگی و ابتذال میانجامد. کتابهایی که زیر نامهای ظاهرفریب چون «۳۶۵ روز بدون تو»، «سین زدی ولی جواب ندادی»، «من سزاوار خداحافظی بهتری بودم» و دهها سرنویس همانند به دسترس جوانان گذاشته میشود، در حقیقت نه کتاباند و نه نوشته، بلکه کالای سبکوزنی هستند که تنها نقششان تزئین میز کافیشاپها و پر کردن صفحههای اینستاگرام و فیسبوک است.
در یک صفحه فقط یک جمله:
«از شناختت پشیمان نیستم»
صفحه بعد: سفید.
صفحه دیگر: یک جملهٔ دیگر از همان جنس تهی.
اینها نه «ادبیات»اند، نه «اندیشه» و نه «روایت». اینها نمونههای آشکار «تولید انبوه احساسات قلابی» است.
ابتذال بستهبندیشده: فروپاشی هنر در برابر بازاریگری
یکی از بنیادیترین آسیبها آن است که این کتابچهها ادبیات را از عمق به سطح میکشانند. ادبیات راستین باید خواننده را به اندیشه وامیدارد، قامتش بر تجربهٔ انسانی استوار است، روح دارد، ریتم دارد، زبان دارد. اما این کتابها تنها از «حسفروشی» تغذیه میکنند مجموعهای از جملههای اینستاگرامی که در قالب کتاب بستهبندی شدهاند تا در قفسهها خودنمایی کنند.
نویسنده چنین کتابها نه دغدغهٔ زبان دارد، نه خیال، نه تصویرسازی و نه روایت.
تنها دغدغهاش این است که «جملهای بسازد که شبیه درد باشد»، بیآنکه ریشهای در تجربهٔ انسانی داشته باشد.
اینها نه سوگنامهاند، نه عاشقانه، نه اندوه، نه شعر. اینها کاریکاتور احساساند.
آفت بزرگ: جایگزینی جملههای پوچ به جای اندیشه
وقتی نسل جوان، به جای رمان، پژوهش، اندیشه و شعر، به چنین نوشتههای تهی پناه میبرد، اندکاندک ذوق ادبی جامعه فرو میریزد. ذهن خواننده به جای عادت به «عمق»، عادت میکند به «سطرهای لقمه آماده».
چنین خوانندهای دیگر توان تأمل ندارد، صبر متن طولانی ندارد، و از همه خطرناکتر: درک زیباییشناسیاش فرسوده میشود.
ادبیات عمیق، روح را بزرگ میکند
اما ادبیات یکسطری، ذهن را تنبل و خُرد میسازد.
سوداگری احساسات: بازاری که از زخم مردم نان میسازد
این کتابها با سوءاستفاده از رنج، دلتنگی، شکست عشقی و خلأهای عاطفی جوانان، خود را به عنوان «تسکین» معرفی میکنند.
اما حقیقت این است که چیزی برای گفتن ندارند.
نه راهی مینمایند، نه معنایی میسازند، نه رنجی را میفهمند.
اینها تنها « واژگان لعابدار» اند که تلاش میکنند زخم را پنهان کنند، نه درمان.
این نوشتهها از زخم مردم نان میسازند، از تنهایی آنان سود میبرند و حسرت را به کالا بدل میکنند.
فریب کتاب بودن
هر چیز جلد داشته باشد کتاب نیست.
کتاب بودن فقط با چاپ شدن و فروخته شدن تعریف نمیشود.
کتاب باید «دانش» بدهد، «تجربه» بسازد، «تصویر» خلق کند، «زبان» را آباد کند.
کتابی که در ۲۰۰ صفحه فقط ۳۰ جملهٔ پراکنده دارد، کتاب نیست. این یک «دفتر خالی» است که در لفاف حسفروشی پیچیدهاند
جامعهای که شعرش از حافظ، بیدل، مولانا، زریاب تا شاملو و فروغ و نیما میراث دارد، سزاوار چنین سطحسنجی نیست.
ما باید به ادبیاتی برگردیم که اندیشه میآفریند، به روایتهایی که روح را تعالی میبخشند، به نثرهایی که وزن دارند، به جملههایی که جان میلرزانند، نه آنکه فقط لایک جمع کنند
ادبیات را باید از زیر آوار این کتابوارههای پوچ بیرون کشید
این موج تازهچاپ، هیچ نسبتی با هنر و تفکر ندارد.
اگر امروز نقد نشود، فردا ذوق نسل جوان را برای همیشه میخشکاند.
ادبیات میدان تکجملههای ژستدار نیست، خانهٔ روح است، عرصهٔ اندیشه است و بیابان خشک این نوع کتابها، تنها یک چیز میآفریند: عادت به سطحینگری.
ادبیات را نه باید ارزان خواند و نه ارزان نوشت.
و نخستین گام پاسداری از آن، نقد بیامان همین موج کتابهایی است که نه جان دارند و نه جهان.