دیروز کمیسیون بررسی تخلفات رسانهای طالبان اعلام کرد که پخش برنامههای تلویزیون «نور» و «بریا» به علت نشرات مغایر با ارزشهای ملی و اسلامی، موقتاً متوقف شده است.
این دو تلویزیون، یکیاش مربوط صلاحالدین ربانی و دیگری نیز متعلق به گلبدین حکمتیار است.
در مورد نشرات تلویزیون «بریا» چیزی نمیدانم، اما از آنجایی که شخصاً چند روزی در نور کار کردهام، به قطع و یقین گفته میتوانم که این رسانه، از بدو تاسیس خود در ۲۸ اسد سال ۱۳۸۶، همواره در راستای ترویج فرهنگ اسلامی کار کرده است.
من روزگاری در این رسانه به عنوان «بازبین» فعالیت میکردم. یکی از عمدهترین وظایف «بازبین» در تلویزیون نور این بود که برنامههای تولیدشده را قبل از نشر نگاه کند تا مخالف آموزههای اسلامی یا فرهنگ و عنعنات پسندیدهی بومی نباشد.
در راستای ترویج فرهنگ اسلامی، نور همچنان نخستین تلویزیونی بود که مباحث فقهی را وارد برنامههای نشراتی خود کرد؛ به گونهای که همه روزه از یکی از علمای دینی برجسته کابل دعوت میکرد تا با حضور خود در استدیو، به پرسشهای مخاطبان پاسخ بگوید.
پایبندی به ارزشهای پسندیده بومی و اسلامی باعث گردید که این تلویزیون هیچ گاهی در دام رقابتهای ناسالم شبکههای تلویزیونی در نشر و پخش موسیقیهای مبتذل و سرگرمیها و سریالهای مبتذل نیفتد.
یکی از برنامههای اسلامی این تلویزیون، برنامهی «امت» بود. در این برنامه اکثراً تحولات جهان اسلام، وحدت مسلمانان و موضوعات مرتبط با بیداری امت اسلامی با دعوت کارشناسان مورد بحث قرار میگرفت.
بنیانگذار این تلویزیون، شهید استاد برهانالدین ربانیاست که تربیتیافتهی مکتب دعوت بود و رهبر جهاد و استاد دانشکدهی شرعیات.
بنابراین، من فکر میکنم هر اتهام دیگری را میشود به تلویزیون نور بست، جز اتهام تبلیغ و نشر برنامههای مغایر ارزشهای ملی و اسلامی.
اینکه طالبان نشراتِ این تلویزیون را متوقف کنند و دروازهاش را ببندند، قابل پیشبینی بود. زیرا این گروه به شدت یک گروه تمامیتخواه و مخالف آزادی بیان و رسانهاند. در کجای دنیا نظامهای استبدادی و توتالیتار، رسانههای آزاد را تحمل کردهاند که در افغانستان تحمل کنند؟!
اما اینکه طالبان دروازهی این تلویزیون را به اتهام نشرات مغایر ارزشهای ملی و اسلامی بسته است، نشاندهندهی سوءاستفادهی این گروه از نام دین است.
متاسفانه طالبان، دین اسلام را که «رحمت للعالمین» خوانده شدهاست، به ابزاری برای سرکوبگری، سلب آزادی، نقض حقوق بشر، زنستیزی و معارفستیزی و تحکیم حاکمیت تکصدایی مبدل کردهاند. رابطهی اینها با دین، همانند رابطه ارباب کلیسا با مسیحیت است. داستایفسکی در بخشی از رمان “برادران کارامازوف” صحنهای را توصیف میکند که مسیح دوباره به اسپانیای قرون وسطی برمیگردد و با مفتش اعظم رویاروی میشود.
مسیح، مصروف موعظهگری و زندهسازی اموات است که ناگهان مفتش اعظم او را میبیند. به دستیاران خود دستور میدهد که بروند او را بازداشت کنند. مسیح را در پیش چشم همگان بازداشت میکنند و مفتش اعظم شبهنگام برای بازجویی او به زندان میرود و خطاب به او میگوید: “آیا این تویی؟ تویی؟” چون جواب نمیشنود، به تندی اضافه میکند: جواب نده، ساکت باش.” و یکسری حرفهای دیگر.
بعد آغاز میکند به ملامتگری مسیح، که چرا حرفهای شیطان را در بیابان نپذیرفت و اینکه بهترین راه و رسم، راه شیطان بوده است. سرانجام، به نام کلیسا و از مسند آن، مسیح را به اعدام محکوم میکند.
باور کنید که اگر روزی امام ابوحنیفه برگردد و از نظریات این گروه انتقاد کند، طالبان نیز با او چنان برخورد خواهند کرد که مفتش اعظم با مسیح میکند.