وقتی شعری را که«گارگاه بتگری» از آن اقتباس شده، نخوانده باشیم؛ به سرزمینی میاندیشیم که رویش آدمانی راه میروند همه زابغر که دهان به انگولک اربابانی باد پر کردهاند، هر سو که مینگری و هر قدمی میگذاری کارگاهی ساختهاند، بتها میتراشند و سادهلوحانهمیپرستند. بتتراشی به تعبیر دیگر میتواند اربابتراشی باشد که در آن کارگاه ملتی به علت انزوایفکری و نبود خویشباوری و عدم یافت خودی، دست بر چنین بتتراشیهای ذهنی زده و افسار به دست آنها میسپارند. شعری از مجموعهای «لمسِ رویِش» یادم آمد که سالها پیش سروده بودم:
های طفلان سیاستزدهای شام بلا
سخنم گوش دهید
بگذارید کنار تیشه و تیغ
اینقدر بتنتراشید به خویش…
دوممصراع شعر بارش که کلمهای پیغمبر در آن ذکر شده، ذهن خواننده را به زمانههای دور و عصر بتپرستی و جاهلیت، پرتاب میکند. پیامبری ظهور میکند و نه به بتگری میگوید! این قسمت شعر روایتگر جنبهیی مذهبی و تاریخیست که بحث قضاوقدر را نیز باز مینماید. احساس کنید در شهری سفر کردهاید که همه به سنگها پناه بردهاند و شنیدن خبر یکتایی خدا همه را به حیرت میآورد و خداپرستی کفر محض است اما شخصی از آن میان بلند میشود و در گارگاه بتگری، بتشکنی پیشه میگیرد. بتها را با دستوری که از خدا گرفته و طبق یک سلسلهبرنامهی که در سر دارد، بر زمین میزند. اینکه بتگری و همزمان پیدایی بتویرانگری از یک چشم آغاز مییابد. پای شاعر را تا حدی به عرفانیشدن شعر، میکشاند. اگر عرفانی در مورد شعر بحث کنیم؛ چشمی که از منظر منشأ بتگری و پیامبری بوده، تجلی جهتیافتهای آفریدگار با انسان در امور بشریت است. به این مفهوم که خدا به بشر اختیار میدهد تا هنر ساختن داشته باشد اما بشر بت میسازد و عوض خلقکنندهی خویش، میپرستد:
کارگاه بتگری از چشم تو آغاز شد
باز از همان منشأ تجلی دیگری در جهت دیگر، میدمد و به تصمیم دیگری دست میزند. پیامبری روی کار میآورد تا بشر را از مستفاد سؤ اختیار باز دارد. یعنی هردو رویکرد متقابل(بتگری و پیامبری)بازتاب یک تجلیست. به تعبیری این روایت تاریخی از آغاز بتگری و مابعد آن است:
همزمان پیغمبری از چشم تو آغاز شد
کلمهای “همزمان” اینجا به مفهوم قاطعانه برخاستن شخصی در مقابل شخص دیگر که حرف غلطی از او شنیده و یا کار ناشایستی از وی دیده که میخواهد مانعاش شود، آمده است. شاید تصوری به خواننده دست دهد که صحبت مختص به زمان جاهلیت و بتپرستی عرب باشد اما نه! جستار شعر بارش در باب زمان و مکان خاصی نیست و چنانی که ابراهیم پیش از محمد، بتشکنی میکرد امکان میرود در آیندهها اتفاقاتی چنینی پیش بیاید.
برای اینکه[بت]چیست و چرا سبب ذهنمشغولی آدمی و برپایی کارگاه بت میشود، بهتر آید دایرهی سخن بگسترانیم و نگرش تاریخی، مفهومی، مذهبشدهگی بت، بت در ادبیات و پدیدارشناختی آن را وارد بحث کنیم که احساس میکنم فارندهیی موضوع زیر نظر باشد.
بت هرگز در هیچزمانی بیجایگاه نبوده و خدایی خود را به طور وهم هم که شده از دست نداده. تحت نامهای مختلف به اقوام زیادی در جهان خدایی کرده گاه در حالت نامرئی و گاه در حضور آنها. قوم نوح بتهاشان را؛ یعوق، یغوث، ود و نسر مینامیدند. در یونان باستان نیز زئوس، هرا، آتنا، هرکول و آرتمیس خدایانی بودند شکلیافته از مردان استورهای یونان. گاهی هم نامرئی روح و زمانی هم جسم پرستی میکردند. در مصر، آمون، اوزیریس، رع، ایزیس، آنوبیس و ست، بتهای پرسیدنی بودند. روم به جونو، ونوس، دیانا، ژوپیتر پرستش مینمودند. لات، منات، هبل و عزی نیز در عربستان برای عربها خدایی میکردند. نخستین دین بتگریز، محسیت بود که تحت فرمانی نه به بتپرسی گفت، چه ذهنی و چه حضوری.
بت تنها به سنگتراشهها نمیگویند، بیشتر از شکل و شمایل، خدایی بخشیدن به بتها مورد اهمیت بوده. بت را میتراشند که احترام کنند تا چگونهآراستن آن. از اینرو سنگیبودن، چوبیبودن، آهنیبودن یا هر شی دیگری را که تندیسی برای تعظیم در جایگاه خدایی و پیروی از آن میتراشند، تنها خدایی بودن آن حائز توجه بوده و نه چیستی جنس تراشکردهشده. بت به صورت انسان یا مجسمهی جانوری یا هم هر موجود استورهی دیگر تراشیده و پرستیده میشد که از آنها به نامهای صنم و وثن یا یهوه یاد یاد میکردند. یهوه نامی است اطلاقشده به خدا در تورات. در کل بتپرستی مذهب حوایج زمانی و شرایط وضعکردهشده بوده که خیل خیل مردمانی را در ادوار تاریخ به مراسمهای نیایشی در روزهای خاصکردهشده به استقبال و قربانی به بتهاشان، برده است. در حقیقت بت سمبل خدایی متافیزیکی در روی زمین میباشد. کتبهها و سنگنگاشتههای بازمانده، روایتگر کارگاه بتگری در عصرهای مختلفی بوده است.
در زبان فارسی جدا از اینکه بت به زیبارویی معشوق عاریت گرفته شده، لفظ بت را آمده از نام بودا میدانند. تفکر رایج در بوداییاندیشی این است که تندیس بودا پیشوای بوداییسم، در هر خانهی با تمام هنرمندانگی تراشیده و نگهداری شود. ظرافت و ماهرانهشکلدهی مجسمه یکی از ارکان بوداییان محسوب میگردد، چیزی که در بین عرب آنقدر مهمشمرد نیست و هر هیکلی حتا بیشکل قابل قبول نیایش عربهاست. کلمهی بت در شعر فارسی بعد از تحولات سیاسی ادیان و ظهور آیین محمدی، معناهای چندسویه آورده. در وجه حماسی آن مثل داد در برابر بیداد یا آنچه امروز برایش شعر مقاومت میگویند، سدبرداری ذهنی، فکررهاییبخشی، بیداری، روشنگری، سرکشیآموزی فطرت و روشناییجویی یا خودپرستی قصودانه به منظور یافتن خودی و به کار گیری آن در برابر جهان نامطلوب، شاعر در این باب میگوید:
بت پرستی نیستم
تا بت پرستم در جهان
من خلیلاللهام و باشم
همیشه بت شکن.
در وجه برعکس روحیه غیر حماسیاش مثل خویشبردهپنداری، مثل پستیوقار، انبارسازی ذهن از بتها، خویشتهیباوری، ناتوانمندیپنداری، بیگانهپرستی، به فرمان بت ذهنی رفتن به پیشخدمتی دشمن یا بهتر است بگویم کارگاهسازی ذهن برای بتگری؛ تداعیست. شاعر در این باب میگوید:
بت نمیسارد کسی را در ضمیر باز خود
این دل گمگشته از روح فراگیر خودش.
در وجه مذهبی آن، دینگرویدگی یا دینگریزی مطرح بوده یعنی دین هم تثمال بتیست که عدهی را پرستنده و عدهی را گریزندهی خود کرده است. شاعر در این باب و در گریز از این گرویدگی میگوید:
ز هشیاری همیجوی تو مستی
رها کن این خیال بتپرستی
بت صورت پرستی در میانه
نخواهد ماند این بت جاودانه.
در وجه عشق، معشوقپرستی، مشغولی به زیبایی معشوق، در پای فرمان او سر نهادن، تمام هستی را قربان معشوق ساختن و… تبین یافته: یاد کنم که در بیت زیر بارش از کمال آرزی که منظورش هنر جانسوزانهپرستیدن است و از جد مادری ابراهیم وام گرفته، حرف میزند:
عالَمی دارد اگر بت را پرستش میکند
این کمال آزری از چشم تو آغاز شد
و در وجه عرفان، رندانهزیستی و پایداری و وفا به فنا تا بقا، خوشبینی بر بدبینیهای اطراف عارف را در سدد شکستن بتی میسازد که به علت غلطانگادن دینی جامعه را فرا گرفته و عشق ذاتی خدا در میان خون شمشیری که ذاهد به دستش عطا کرده، از تماشاشدن باز مانده است. شاعر در این باب میگوید:
زهد با عشق در نیامیزد
بتپرستی خداپرستی نیست
برگ صبری که پیش از اینم بود
سرو من تا تو برشکستی، نیست
تلمیحات یا اصطلاحاتی مد نظر یا اقتباسشده از بت در شعر فارسی بخش کلان و دامنهی بزرگی حوزهی ادبی این زبان است.
حتمی نیست بتشکنی به معنای واقعی کلمه شکستن بت و پیامبری حتمی برائت خدایی گرفته باشد تا در مقابل هم قرار گیرند. پلیدی و گرگخویی انسان بتهاییست که آدم بیشماری را به پرستش خود وسوسه میکند. هر بیدارگر که در برابر این خوابرفتهگی،
بیداری عرضه کند؛ روحیه پیامبرانه دارد. رشد روحی شاعر پیامبرانه است و دل جبرئیل وی میباشد به سوی عرش. چنانی که نظامی گنجوی میگوید:
پیش و پسی بست صف کبریا
پس شعرا آمد و پیش انبیا
شاعر دریافت اشراق و الهام پیامبرانه دارد و متاسف نیستم که میگویم شعرگویی سرگرمی و چرندگویی نیست آنچه و امروز از شعر تعبیر میکنند. هر زمان شعر از اصالت خاص پیامبرانهاش دور شد دیگر شعر نیست. اما در بیتهای پایینی غزل بارش که میرسیم، گارگاه بتگریِ که منظور او است نه در زمینیست که خون انسان در آن ریخته، بل از[چشم]که(دیدن)عرضهی خالص آن است آغاز مییابد. چشمی که پرواز را جهت میدهد، چگونگی جاریِ آب را در روان آدم روانه میکند و رویش علف را با آن میتوان دید(چشم تماشاآفرین است). در این گارگاه تندیس هوشمند عشق هستی می یابد. عشقی که با همه ذرات انسان در پیوند است و بنای او را شکل میدهد. شاید بارش این کارگاه را هنگام نشستن در نگاه آبیِ دختری دیده باشد که خدا حین تراشیدن آن بوده. یا شاید شاعر خود در این گارگاه، بتگری میکند تا به زیبایی چشم معشوق، عشقی بیاراید!
از پهنه و پهلوی این اسم(گارگاه بتگری)لایههای زیادی از مفهوم به خواننده گشوده میشود اما بیاییم به شاعرِ این اثر که منیراحمد بارش است! بارش به مثابه تخلصاش شستهگی و زلالی در سرایشگری دارد. میبارد و میرویاند! وقتی شاعرانگی چو ابری از بالای بحر گوهردار موجهای آسمانبوسِ احساس رد شده باشد، بارانی دارد به باریدن که عشق میرویاند و خودی ثمر میدهد و قطرههاش همان واژههاییست که شعر را به رشد میرساند. معیاد این خیل شاعر با الههی شعر در بال ققنوسی برای سفرِ بیسوییها بوده است. بیسویی یعنی هرجا و هر سرزمینی، آسمانها، کهکشانها و آنچه در طرح نخستآفرینش مورد نظر آفریدگار بوده باشد.
غزلهای بارش، باریده از همان ابرهای رد شده از بحرهای پرگوهر است. در غزل، غزلمثنوی، مثنوی، رباعی و چهارگانهسرایی دست بلند دارد و با تلفیق دو سبک ادبی(کلاسیک و معاصر)خدمتی به جامعه ادبی و حوزهی فرهنگی زبان فارسی مینماید و از چشمی که منبع الهام وی میشود، سخنگویی میآموزد. انسان پیش از نگاه کردن به آن چشم، در نظر شاعر لال و بیزبان بوده. از روبهرویی با جهانی سخن میزند که آدم نمیدانسته چگونه و برای چه ارزشی تمرین سخنگویی کند اما وقتی ارتباط شاعر با تجلی چشم رویاییاش برقرار میشود به حرف زدن میآید آنهم به شیرینی زبان فارسی دری:
مات و مبهم بود دنیا بی زبانی چیره بود
لفظ شیرین دری از چشم تو آغاز شد
شاعر پس از شنا در چشم معشوق، عاشق حقیقتیافتهیی میشود که دیگر به کلی دست طمع شسته و تهی از انان و انانیت میگردد و تنها به یک منبع واقعی امیدوار است:
از آن آب طربناکی که هر نوکیسه میبخشد
بنوشی از دو پستان فلک صد کاسه خون بهتر
در این بیت با آنکه معنای متعالی اجتماعی بروز یافته، لفظ نیز بیوهن و پختگی دارد. در عقب ابیات، شاعری دست و پا میزند که روحیه بیدارگرایانه دارد و قصه از روی دیگر بتگری(اربابتراشی)میکند که در نخست یاد شد. یعنی نوکیسهها بخشی از همان بتانیاند که تراشیده شده و افسار به دست شان داده میشود، اینکه کجا میبرند کسی نمیپرسد.
به هر رو اثر تازه پَر کشیدهی بارش هُماییست قلهپیما که ره بر قاف شعریت میزند و پروای غبار قضا در سرش نیست.