محمد ظریف رستمی را پیش از معرفت حضوری از دور می شناختم، یک مجموعۀ شعرش را در کابل خریده و خوانده بودم. یکسال پیش در جشنوارۀ توتِ شمالی در جمال آغۀ کوهستان با هم دیدیم و از نزدیک شناخت پیدا کردیم. او را جوانی یافتم دوست داشتنی، شوخ مزاج، بذله گو، زبان باز؛ البته کمی تُندخو و زودرنج.
رستمی بدون تردید از چهره های سرشناس در شعر جوانِ کشور است. او را از کرانه های آمو تا اقصای هرات و از کابل تا بلخ و در آنسوی دریاهای آزاد تا اروپا و امریکا می شناسند و دوست دارند. شهرت و محبوبیت اش را در صمیمیت و مهربانی با شاعرانِ دیگر، صد چندان ساخته است.
رستمی فرزند دردهای زمانِ خویش است و او را دردها و مصیبت های بیشماری در بر گرفته. مرگ های زودهنگام پدر و مادر و اینسو فقر و ناداریِ حاکم در کشور، دلباختهگی و ناکامیها او را به موجودی حساس، عاطفی و زودرنج مبدل ساخته است؛ اما گاهی در اوج غم ها و مصیبت ها، لب هایش به خنده باز می شود، انگار به غم های زنده گی می خندد.
کاکه و آزاده است و سرشتِ آزادمردانِ شمالی را در خون دارد. مهمان نوازی و صمیمیت در سیمایش موج می زند، دسترخوانِ ساده؛ ولی فراخش را برای همه هموار است. شوخ مزاج و بذله گو است، هرگاه با او شوخی و مزاح کنید، تا مدت ها آن را به یادِ تان می آورد و شما را می خنداند.
رستمی گپ های دلش را فاش می گوید. زنده گیِ او به همه معلوم است و در صدد پنهانکاری بر نمی آید، به قولِ حافظ: فاش می گویم و از گفتۀ خود دلشادم/ بندۀ عشقم و از هردو جهان آزادم. هرگاه از کسی خوش شود، او را تا دوردست های محبت و صمیمیت دنبال می کند و چنانکه فردی خاطرش را بیازارد، سخت خشمگین می شود و او را از دشنۀ انتقامش گریزی نیست و در واقعِ ویژه گیِ یک شاعر همین است. از شعرایِ قدیم کاپیسا، مرحوم میرزا عبدالرحمن مسرور نیز چنین بود.
از دل شعر می گوید و شعرهایش به دل می چسپد و مونس خلوت پیر و جوان است. دو مجموعه شعر به نام های «من به عشقم ادامه خواهم داد.» و «آهِ آهو» در سالهایِ گذشته از او به چاپ رسیده و با قبول عامِ خواننده گان مواجه شده است. در اینجا ما نیم نگاهی به زنده گی و شعر او می اندازیم و چند و چون مراحل مختلف حیاتِ این شاعر جوان و پهلوهایِ گونه گونِ شعر او را به بررسی می گیریم:
گذاری شتابزده بر زیست نامۀ رستمی
خانوادۀ رستمی
محمد ظریف رستمی فرزند ملا سهراب خان و نوادۀ رستم خان، زادۀ ۲۶ ثور ۱۳۷۰ هجری خورشیدی است. مرحوم ملا سهراب پدرِ رستمی عالمِ دین بود و در حیاتِ خود به امامت نماز و تعلیم فرزندان مردم اشتغال داشت. او ۸ فرزند شامل ۲ پسر و ۶ دختر از خود بر جا گذاشت که رستمی آخرین آنهاست.
رستمی در سال ۱۳۹۵ ازدواج کرده، اکنون دارای سه فرزند (یک پسر و دو دختر) است و با خانوادۀ خویش در دامان سرزمین شاداب ولایتِ تاریخی و باستانیِ کاپیسا زنده گی می کند.
زادگاه رستمی
زادگاهِ رستمی روستای ریگِ روان در شمال محمودراقی مرکز ولایتِ کاپیسا است. ریگِ روانِ مورد نظر که زادگاه رستمی به آن مسما شده، در شِکمِ کوهی به همین نام موقعیت دارد. و این ریگزار نرم و لطیف، جشنواره یی نیز دارد که در سالِ نو و روزهای دومِ اعیادِ اسلامی برگزار می شود. در جریانِ این جشنوارۀ هیجانیِ اشتراک کننده گان با شطارت از پایینِ ریگِ روان، به بالایِ آن رفته و افتان و خیزان دوباره پایین می آیند و به بازی و تفریح می پردازند. چون ریگ های پایین آمده از کوه به وسیلۀ پاهای مردم یا اشکالِ دیگر، دوباره از اثر شمال و بادی که از سمتِ پایین می وزد، به جایِ اول خود در شکم کوه بر می گردد، آن را ریگِ روان خوانده اند.
ریگِ روان از قدیم الایام به اینسو مورد توجه بوده است. ظهیرالدین محمد بابر شاه امپراتور گورگانی هند از ریگِ روان نام برده و نقل می کند که در تابستان ها صدای دُهل و نقاره از این میان این ریگ ها بلند می شود. (بابرنامه، صص ۴۸ – ۴۹)
ریگِ روان در افسانه ها و اسطوره های کاپیسا نزد مسلمانان و اهل هنود جایگاه ویژه یی دارد. عوام الناسِ مسلمان به این باور اند که غازی محمد حنفیه فرزند حضرت علی (کرم الله وجهه) جهت جنگ با کفار و مشرکین به این محل آمده و بعد از تحمیل شکست به آنها، با سپاه خویش در غاری، در انتهای ریگِ روان فرو رفته است و اکنون زیارتی در دهنۀ همین غار به نام موصوف وجود دارد. (ادبیات شفاهی کوهستان، صص ۹۵ – ۹۶)
اهلِ هُنود نیز، کوهِ ریگِ روان و زیارت دهنۀ غار مزبور را مقدس می دانند. آنها با هدایا و نذورات، برای قبول دعای خویش به کوهِ ریگ روان بالا می شوند. هرگاه در رفت و آمد صدای دُهل به گوش شان برسد، نتیجه می گیرند که دعایِ آنها مستجاب شده است. (از زبان محمد ظریف رستمی به نقل از پدرش مرحوم ملا سهراب خان) ریگِ روان روستایِ بزرگیست که چندین دهکدۀ کوچکِ دیگر را در دِل خود جا داده و رستمی باشندۀ دهکدۀ قلندرخیل آن می باشد.
مراحل آموزشِ رستمی
رستمی مراحل ابتداییِ آموزش را نزد پدر دانشمندِ خویش در مسجدِ دهکده گذرانید و قرآنکریم و کتاب های فقه را آموخت. پیوست آن طبق معمولِ زادگاهش به فارسی خوانی پرداخته، دیوانِ حافظ، دل نالانِ صوفی عشقری و برخی آثار دیگر را فرا گرفت. او زمانیکه در سال ۱۳۷۹ پا به صنف اول مکتب نهاد، آشنایی با الفبا و واژه خوانی را پشتِ سر گذاشته و کلمات را خوانده می توانست.
محمد ظریفِ رستمی دورۀ ابتداییه را در مکتب متوسطۀ رحمان خیلِ کوهستان گذرانید و در سال ۱۳۹۰ از لیسۀ عالی محمودراقی مرکز ولایتِ کاپیسا فارغ شد.
او که از آوانِ مکتب به زبانِ عشقری، سعدی، مولوی و حافظ عشق می ورزید، رشتۀ زبان و ادبیاتِ فارسی را برگزید. در اوایل به سرزمینِ ظهیر فاریابی رفت و در دانشگاه شهرِ میمنه، مشغول به تحصیل شد. دوسال را در اوجِ رنج ها و مرارت های زنده گی در آن شهر بسر برد، پسانها خود را به دانشگاهِ پروان تبدیل کرد و سرانجام در سال ۱۳۹۴ هجری خوشیدی موفق به دریافت سند لیسانس شد.
مشاغلِ رستمی
رستمیِ طبیعت نازک دارد و زود می رنجد. لذا برای پذیرش در مشاغل سخت در رنج است و کمتر میسر شده که او به شغل پایداری دست یافته باشد. با آنهم به حیثِ گردانندۀ برنامه های ادبی و فرهنگی در رادیوهای محلی در ولایاتِ پروان و کاپیسا، مانند؛ رادیو تلویزیون ملی کاپیسا، رادیو تلویزیون دانش، رادیو تمنا، رادیو قُویاش و اخیراً رادیو ندای حقیقت کار کرده است.
رستمی و سرایشِ شعر
رستمی از شاعرانی است که شعرسرایی را با عشق آغاز کرده است. او در اوایلِ جوانی دلباختۀ بانویی از نزدیکانش شد و به وصال نرسید. این ناکامی رستمیِ جوان را سخت آزرد و چون زخمِ قشنگی در دل و دماغش رسوخ کرد و او را چون پرندهگانِ در بند، به نغمه خوانی وا داشت؛ اما لطفِ آن رویدادِ المناک این بود که شاعری لطیف طبع و جوانی چون او را به
محیط اش ارمغان داد.
خودش می گوید: «از سال ۱۳۹۰ که صنف دوازدهم مکتب بودم، گام های اولی را در سرایش گذاشتم؛ مگر شعرهای آن دوره را جمع آوری نکردهام. از ۱۳۹۳ به اینسو، به شکل جدّی به شعر پرداختم، نخستین مجموعۀ شعر خود را در ۱۳۹۵ منتشر ساختم و دومی را در سال ۱۳۹۹ به اهالیِ ادبیات عرضه کردم.»
چند و چون شعرهای رستمی
بحث در بارۀ چند و چونِ شعر محمد ظریف رستمی برای این کمینه که بضاعتم در فهم شعر ناچیز و نارسا می باشد، سخت دشوار است. منتها کوشیده ام به گوشه های مختلف باغستانِ شعر او گلگشت کرده و چیزی در حدّ یک شناخت معقول فراهم آورم.
قالب های شعرِ رستمی
رستمی اگرچه در گشت و گذارهای شعریِ خود به مخمس، غزل مثنوی، رباعی و دوبیتی نیز سر می زند؛ اما او ذاتاً شاعر غزلسراست و در میان خواننده گان با دلباخته گی ها و عاشقانه سرایی هایش به شهرت رسیده است. هرگاه این شاعر جوان با پرداختن به مسائل میهنی و حماسی اندکی در کوچه های مثنوی نیز قدم بگذارد، در میان خواص و عوام به جاودانه گی خواهد رسید.
مضامین شعرهای رستمی
مضامین شعرهای رستمی را مسائل مختلفی، چون؛ عشق و دلباخته گی، سیاست، اجتماع و حوادثِ روزمره تشکیل می دهد. ما در اینجا به هریک از این مضامین و جنبه های گوناگونِ آنها سری خواهیم زد و اشاراتی خواهیم داشت:
عشق و دلباخته گی
عشق و دلباخته گی پررنگ ترین مضمون را در شعرهای رستمی می سازد. غزل هایِ رستمی آگنده از جانمایه و انگیزۀ عشق و دلباخته گیست و لاجرم نمک و مزۀ بیشتری برای هواخواهانِ این نوع شعر دارد.
دلباخته گیِ رستمی در شعرهای عاشقانۀ وی، روایتِ زنده از عشقِ جنون آمیزی است که او به آن گرفتار بوده و هنوز در تار و پودِ وی رسوخ دارد. به گفتۀ خودش: «عشقِ او آرمانی نیست و عشقی است ملموس و انسانی که در عالمِ واقع وجود داشته و او به آن رنگ و لعابِ هنری داده است.»
از جمع غزل های عاشقانۀ رستمی؛ «رستمیِ گل» و «سه شنبه» از زیباترین غزل های عاشقانۀ معاصر به شمار می روند و نزد همه معروف اند. او در این دو غزل، دلداده گیِ آتشینِ و سوز و گدازهای عاشقانۀ خود را روایت کرده است:
گیرم سِواد خط و نوشتن نداشتی
چیزی به نامِ عاطفه اصلن نداشتی
یک قریه را به خاطر تو دوست داشتم
قدرِ مرا برابر سوزن نداشتی
آتش فشان و زلزله و رعد و برق را
ای کاش چشمِ وحشیِ یک زن نداشتی
دنبال ردّ پای جنونِ مرا بگیر
وقتی که ترس لکۀ دامن نداشتی
باید که اعتراف کنی «رستمیِ» گل!
معشوقه ی به خوبیِ سوسن نداشتی
(آهِ آهو، صص ۸۵ – ۸۶)
*****
به دَور شانۀ تو شال بود سه شنبه
چه روز زشت و بدِ سال بود سه شنبه
نشد که گریه کنم شعر آخر خود را
زبان من چه قدر لال بود سه شنبه
زنانِ دهکده آرام بوسه ات کردند
تو گریه کردی و یک حال… بود سه شنبه
نشد که پیش تو بنشینم و حساب کنم
به روی تو چه قدر خال بود سه شنبه
برای من نه، برای تمام مردمِ ده…
عروسیِ دو خوش اقبال بود سه شنبه
(آهِ آهو، صص ۱۷ – ۱۸)
عاشقانه هایِ رستمی، گاهی با تعبیرات و تأویلاتِ ادبی و هنری همراه است و مطلب را از دوردست ها روایت می کند:
دیوار خاطراتِ مرا آهنین کنید
جای مرا به سینۀ تنگ زمین کنید
در خانۀ لحد که مرا جا گذاشتید
روی مرا به جلوۀ سمت یمین کنید
اطراف گور و خانۀ تنهایی مرا
نقش و نگارِ مرثیه های حزین کنید
حق با شماست خنده و گر گریه می کنید
بر عشق پاک و چهرۀ زردم یقین کنید
حالا دگر گمان نکنم از تو می شوم
انگشتر طلایی کلکم نگین کنید
مشت غزل که بعدِ سرم می شود یتیم
اطفال بی پدر شده را نازنین کنید
(من به عشقم…، ص ۴۸)
در جایِ دیگری نزدیکتر آمده، طبیعت و محیط را در توصیف معشوق به کمک می خواهد و روایتی زیبا، ساده و طبیعی خلق می کند:
چشمان تو سبز و رو سری ات آبی
روی تو سیاه و گونه ات مهتابی
سه سال شده که از دلت می آیم
خود را به درونِ شعر من می یابی
(من به عشقم…، ص ۶۵)
و نیز زمانی جنبه های ایروتیک و کاملاً نفسانی به خود می گیرد، هنجارهای جامعۀ ماحول را می شکند و راوی قصه های تن و بدن می شود. به گونۀ مثال، غزل های صفحات (۲۱)، (۴۱)، (۴۳) و (۷۹) در مجموعۀ (آهِ آهو) از آن زمره است.
این طرز تلقی از عشق و دلباخته گی، روایتِ غالب در عصرِ شاعر و اطرافیانِ او بوده و هنوز هم در میان شعرِ جوان کشور در حال گسترش است. «چیزی که در مغرب زمین به فراموشی می رود؛ اما در افغانستان هنوز در نوباوه گی و شبابِ خویش گام می زند.»
جنبۀ دیگر این خصیصه، دوام عاشقانه سرایی است. ناکامیِ شاعر در وصال به محبوب، او را از ادامۀ راه باز نمی دارد و دلداده گی برای او تمام نمی شود؛ چه اگر وصال میسر نیست، یاد و خاطرۀ محبوب همچنان باقیست. دریاها، سدها، کوه ها و کوتل ها و دیگر موانعِ پیشِ چشمِ عاشق، خُرد و ناچیز به چشم می آید و او با یاد و خاطرۀ آشنایش سر می کند و دلباخته گی را دوام می دهد:
من به عشقم ادامه خواهم داد، پشت دیوانگی نمی گردم
آهویِ وحشیم قسم خوردم، از پیِ خانگی نمی گردم
عاشقی قامت بلندم را از وسط ها اگر دو نیم کند
بین ما سد شود، همین دریا ترک دیدارِ مستقیم کند
گیرم از حد فزون شود، دردم کس نبیند به چهرۀ زردم
ناگهان سرنوشت اجباری نبض آیینه را وخیم کند
پشت هفتاد کوتلِ سنگی در زمستان سرد و بی رنگی
در فشار بلند دلتنگی، شاعرت یادی از قدیم کند
(من به عشقم…، ص ۱۱)
این ادامۀ عاشقانه سرایی ها گاه به صورتی است که شاعر آشنایِ نخست را در سیمای دیگری می جوید و باز مثل مرغ وحشی اسیر دانه و دام می شود و باز ناکامیِ دیگر در راه است و باز…
سیاست
سیاست نیز از حوزه های مورد توجه در شعرِ محمد ظریف رستمی است. و با اینکه از تهداب یک شاعر عاشق پیشه است؛ گاه گاهی فراز و نشیب های سیاسی او را به خود مشغول می کند و در گیر می سازد. شعرهای سیاسی او نیز کم شمار نیست و برگ های چندی را در مجموعه های شعر او به خود اختصاص داده. جنون مردانِ سیاسی در دلِ تاریخ، هنگامه ها و هیاهوهایِ ارگ نشینان در بیست سالِ گذشته، پیوند شناسنامۀ برقی و قدرت و… از موضوعاتی است که
در شعر او راه یافته و جلوه یی از زمانِ زیست ناهموارِ شاعر را به آینده گان روایت خواهد کرد. از همین جمله است:
تقویم را پشت و ورق دادند ما دیدیم
بر جسم و جانِ شب رمق دادند ما دیدیم
کوتاه کردن دستِ رنگین قضاوت را
زولانه را در پایِ حق دادند ما دیدیم
مردان مجنونِ سیاست در دلِ تاریخ
ابلیس را وقتی سبق دادند، ما دیدیم
(من به عشقم…، ص ۲۱)
اجتماع
رستمی به حیث یک شاعرِ دردمند، آگاه و با احساس از حوادث اجتماعی اطرافِ خود غافل نیست؛ بلکه با چشمانِ تیزبین و قلبی حزین به محیط و ماحول خویش نظر دارد. بحران های اجتماعی در کشور، مانند؛ ناامنی، قتل و کشتار و فقر و تهی دستی در شعر محمد ظریف رستمی بازتابی روشن دارند. او با درد های هموطنانِ خویش می گرید و با خوشی های شان شادمان می شود و لحظه ها را با آنها تقسیم می کند.
به گونۀ مثال، فقر و تهی دستی طبقۀ باسِواد و متوسط یکی از معضلاتِ اجتماعی در کشور ما است. برخورد ظالمانه و توأم با تکبرِ پولداران با این لایۀ اجتماعی، دل هر انسانِ دلسوز را به درد می آورد و متأثر می سازد. در اینجا رستمی با نجوای غم آلودِ خویش، برخورد نامهربانِ جامعه را در برابر این قشر منور و تهی دست به تصویر می کشد:
سرطان داشته باشی، جگرت ریخته باشد
آسمان سنگ ملامت به سرت ریخته باشد
نفس ات گیر کند، دربِ قفس را نگشایند
شوق پرواز کنی بال و پرت ریخته باشد
جای سه وعده غذا، غم بخوری، معدۀ خالی
حس کنی کاخ غرورِ پدرت ریخته باشد
زانوی غم به بغل، تا به سحر گریه کنی، آه!
لشکری حادثه بر بام و درت ریخته باشد
روزِ بد، هیچ عزیزی نشود تکیه گه ی تو
چقدر سخت بود، دَور و برت ریخته باشد
به پشیزی نخرد آتش احساس تو را کس
هر قدر لطف ز کِلک هنرت ریخته باشد
(آهِ آهو، صص ۲۹ – ۳۰)
در سالهای (۱۳۸۳ – ۱۴۰۰) جنگ و ناامنی در تمام کشور جاری بود و شماری زیادی از اهالی کشور کشته و زخمی شدند و رفته رفته در اواخر آن سالها وضعیت به گونه یی شده
بود که برآمدن از منزل برای مردم دشواری می کرد. چه بسا رفتن ها، آمدنی را در پی نداشت و شهروندانِ عادیِ کشور، قربانی حملات اطرافِ درگیرِ جنگ می شدند. رستمی، غزلِ لطیف و غم انگیزی دارد که یادآور خاطرات تلخِ سال هایِ مذکور است:
دنبال کار رفت حوالیِ پنج و هشت
ساعت قریب شام شد و خانه بر نگشت
مادر نشسته خیره به تلویزیون که دید
موتر پر از جنازه و از شهر می گذشت
وقتی نگاه کرد که از بین تکه ها
هرکس گرفته سهم خودش را درون تشت
آهی کشید و گفت که «سرور» نیامده
تنها مباد بچه ی آهو به کوه و دشت
(آهِ آهو، صص ۹۵ – ۹۶)
حوادث روزمره
حوادثِ روزمره نیز در جغرافیای شعر محمد ظریف رستمی جایِ خود را دارند. او نمی تواند روز را بدون برخورد با فضایِ پیرامونی بگذراند و متأثر نشود. عاطفه و احساس او باری از تجاوز به دخترِ سه ساله یی که بی رحمانه موردِ تجاوز وحشی صفتان قرار گرفته، سخت متأثر می شود. رستمی خود را زبانِ حالِ آن دخترک معصوم می سازد و روایتی غم انگیز خلق می کند:
از هوس تخت خوابگاه ام را، رفته رفته بلست کردی تو
در زمین تنم نمی گنجید، نطفه ای را که تِست کردی تو
تف به این چهرۀ که تو داری، کی یک ذره آبرو داری
کودکی را که شیر می خواهد، بی شعور آبِست کردی تو
سه بهاری گذشته از عمرم، در زمستان سرد گیرم من
دستِ دریای نیل بسپارم، طفل درمانده و حقیرم من
مادر اجبار نیست بفروشی، کس کتاب مرا نمی خواند
متن تندی نوشته در فهرست، کودک چیر و چیر و چیرم من
نان گندم دگر نمی جوشد در تنور بکارتم هرگز
بُگذارید خودکشی بکنم! تا زمین خدا شود قرمز
مادرم! درد را دوا نکند شکوه و حرف و انتقاد اینجا
از زمین قد کشیده تا مهتاب ظلم قومِ ثمود و عاد اینجا
آهی از سینه سر بکش مادر! حضرت شب جنازه می خواند
اقتدا کن که زیر لب دریا شعر غمگین و تازه می خواند
پیکرم را به باد بسپارید لایق شستشو ندارم من
از بلندای سبز آزادی دست کم رنگ و بو ندارم من
تا نماز عشای چشمانت یک نفس امتداد باقی نیست
با تیمم بلند خواهم شد تا قیامت وضو ندارم من
وقتی با کودکت زِنا بکنی، دامن خانه را حنا بکنی
از زمین تا حضورِ گهواره، ظلم و بیداد و ناروا بکنی
هرچه وحشی بگویمت هستی، بی شرف، هم دَیُّوث هم پستی
عفت سبز کودکانۀ من به طناب غرور خود بستی
من گناهی نکرده معصومم، اهل این آستانۀ شومم
پیش پروردگار می گویی؟ جرم آیینه را که بشکستی
(من به عشقم…، صص ۱۵ – ۱۶)
ویژه گی های زبانیِ شعر رستمی
و اینک منظر چشمِ خود را ویژه گی های زبانی شعر محمد ظریف رستمی قرار می دهیم. با نگاهی شتابزده و گذرا در می یابیم که زبانِ مدرن، بومی گرایی، توجه به فرهنگِ عامیانه و سخت گیری در سرایش، ویژه گی های شعر او استند:
زبانِ مدرن
رستمی شاعر کلاسیک نیست. بنابر این از زبانِ فخیم و کلمات مطنطنِ قدیمی استفاده نمی کند و زبان شعرهایش تا حدّ زیادی ساده و امروزی است. او کلماتی را به کار می برد که اهل زمان می فهمند و با آن حرف می زنند.
به طور مثال به این غزل توجه کنید که او در آن، بسیار ساده و بی آلایش از حوادث اطراف خود سخن می گوید و از واژه های ساده و بی تأویل در زبانِ فارسی، چون؛ دهان، جهان، بلعیدن، مسلخ، نکبت، نفرین، آب و نان و خون آلود استفاده می کند:
صدا کشیم صدا، با دهانِ خون آلود
کجا رویم، کجا از جهانِ خون آلود
زمینِ پیر که بلعیدمان گناهش نیست
شده ست مسلخ ما، آسمانِ خون آلود
از این قلمرو متروکِ نکبت و نفرین
نخورده ایم، به جز آب و نانِ خون آلود
مرا ببخش اگر عاشقانه کم دارم
که من بزرگ شده ام با زبانِ خون آلود
(آهِ آهو، صص ۶۱ – ۶۲)
جنبۀ دیگرِ زبان مدرن در شعر رستمی، گپ و گفت از دغدغه های انسانِ امروز است. به طور مثال در شعر او از آزادی، سِلاح هسته یی، تحریم، کودتای سیاه و سپید، نوکر قانون و… مفاهیم و عناوین استفاده شده است. علم گرایی نیز در ردیف همین ویژه گی می آید و در شعرهای او، کاربرد سمبول ها و نشانه های علمی حس می شود. این ویژه گی، رستمی را شاعری آراسته و فهیم در حوزه های مختلف علمی نشان می دهد و او به خوبی توانسته مسائل علمی را در شعرهای عاشقانۀ خود به خدمت بگیرد. به این دو نمونه توجه کنید:
مرا کسر و مرا تقسیم کردی
شکسته، توته توته، نیم کردی
خط قرمز کشیدی روی نامم
رها از دامن تقویم کردی
(من به عشقم…، ص ۷۲)
تو شعر شوی و من ردیفِ تو شوم
محلول غـزل، درون تیف تو شوم
تو هسته شوی و من مدار دلِ تو
در جدول عشق، مندلیف تو شوم
(من به عشقم…، ص ۶۴)
بومی گرایی و توجه به فرهنگِ عامیانه
بومی گرایی، توجه به فرهنگِ عامیانه و استفاده از اَمثال و حِکم نیز در شعر محمد ظریف برجسته است. او در بسا از موقع
در تشبیه های شاعرانۀ خود از سمبول ها و نام های محیطی کار می گیرد، به طور مثال در اینجا لطافت و نرمی جسمِ دلدار خویش را به ریگ های روانِ دهکدۀ خویش تشبیه کرده است:
تو صاحب اقتدار باشی به مه چی
از میمنه و مزار باشی به مه چی
وقتی که به ریگ روانِ جسمت نرسم
در حومه ی چاریکار باشی به مه چی
(این رباعی در مجموعه های چاپ شدۀ شاعر موجود نیست.)
محبوبۀ رستمی مثل خودش روستایی است و ظاهر دهاتی دارد. به طور مثال او در این غزلِ خود، آرزو می کند، گلی در کنجِ دامن معشوق باشد و می دانیم زنانِ روستایی برخلاف شهری ها دامن های گلدار بر تن می کنند:
چه می شود که گل کنج دامنت باشم
تمام عمر پناهندۀ تنت باشم
تو عاشقانه مرا به دور خود بپیچانی
چه می شود که حمایل به گردنت باشم
تمام ساحۀ پروان فدایی چشمانت
اگر به ناز بگویی که من زنت باشم
(من به عشقم…، ص ۴۷)
او از واژه های عامیانه و محلی که در زادگاهش کاپیسا استفاده می شود، کار گرفته و شعرهایش را به آنها زینت داده است. و یگان بار واژه های از یاد افتادۀ فارسی را زنده گی دوباره بخشیده است. به گونۀ مثال کلماتِ زیر را منحیث نمونه نقل می کنیم:
دل کفک: (زَهره تَرَک)
تو تمام امیدِ من هستی، شعر نغز و سپید من هستی
دل کفک می شوم شبی که فلک طفل شعر مرا بیم کند
(من به عشقم…، ص ۱۲)
آبِست / آوست: حامله:
تف به این چهرۀ که تو داری، کَی یک ذره آبرو داری
کودکی را که شیر می خواهد، بی شعور آبِست کردی
(من به عشقم…، ص ۱۵)
طَبق: کاسه: «هر چند که کلمۀ «طَبَق» عربی است؛ منتها عوام الناس آن را در زبانِ خود به کار می برند و گفتنِ آن نوعی عامیانه گی به شمار می رود.»
تا لب گشودیم، گریه کردیم از جدایی ها
دارویِ ما را در طبق دادند ما دیدیم
(من به عشقم…، ص ۲۲)
مردۀ قاق:
هرکس بهر نمایشِ به تَه کوچۀ خود
مردۀ قاق فزون، کشتۀ بسیار نداشت
(من به عشقم…، ص ۳۴)
چهار صد و بیست / آدمِ بی بند و بار:
واعظان طعنه می دهند کیستی، واقعاً مرد چهار صد و بیستی
آری به این علایق پاک، از پدر در پدر گرفتارم
(من به عشقم…، ص ۳۹)
استفاده از اَمثال و حِکم نیز در شعر رستمیِ جوان محسوس است. او که فرزند روستا است و فرهنگ عامیانۀ پدران در رَگ و پَی دارد، از عهدۀ این مطلب خوب بر آمده و نمونه های زیبایی خلق کرده است. از آن زمره است:
(سبق دادنِ ابلیس/ شیطنتِ شدید):
مردان مجنونِ سیاست در دلِ تاریخ
ابلیس را وقتی سبق دادند، مادیدیم
(پیش کلۀ الاغ (خر) تنبور زدن / کار بی فایده انجام دادن)
این است خیالِ خام و بی باکیِ ما
پیش کلۀ الاغ تنبور زدیم
(من به عشقم…، ص ۶۶)
(مار در آستین داشتن):
بازی سرد سیاست به قناعت می باخت
کس به آستینِ هنر، خانه گکِ مار نداشت
(من به عشقم…، ص ۳۴)
اقتباس و تأثیر پذیری
اقتباس و تأثیرپذیری از سبک و زبان شاعرانِ قدیم از ویژه گی های شعر فارسی است. به گونه یی که هیچ شاعر این زبان نمی تواند از شعرای ماقبل متأثر نباشد. به گونۀ مثال فردوسی از دقیقی متأثر است، سعدی از فردوسی و مولوی از رودکی، سنایی و عطار و قس علی هذا دیگران تا امروز.
رستمیِ جوان اگرچه در سرایش شعر استادی نداشته و با قدم نهادن در مسیر شعر و شاعری به تدریج زبانِ مخصوص به خود را یافته است؛ اما مسلم است که خوانش شعرهای شاعران و استادانِ قدیم زبان و ادبیاتِ فارسی بر شعر او بی تأثیر بوده نمی تواند. از جملۀ شاعرانی که بر شعر محمد ظریف رستمی تأثیر افگنده اند، حافظ شیرازی و صوفی غلام نبی عشقری اند؛ زیرا او دیوان های شعر هردو را در کودکی خوانده و خودش نیز صوفی عشقری را پیر و پیشوای خود می خواند.
در شعر رستمی گاه گاهی مصراع هایی از حافظ و دیگر شاعران فارسی به شکل تضمین به چشم می خورد. و همچنان او در شعر خود به استفاده از تعابیر، اصطلاحات، تلمیحات و نام های پیشینیان در تشبیهات شاعرانۀ خود پرداخته است:
قد سرو، لب چو لعل، دهان مثل غنچه تنگ
وصفت نموده اند چنین در کتاب ها
(آهِ آهو، ص ۹۴)
تشبیه قد معشوق از حیث بلندی و راست بودن به درخت سرو، لب به نسبت سرخی به لعل و دهان از نظر تنگی به غنچه از تشبیهاتی است که از قدیم الایام در شعر فارسی وجود داشته است.
و اگر در بحث تأثیر پذیری محمد ظریف رستمی از دیگران مثالی بیاوریم، او در جایی گفته است:
پاسی ز شب گذشته و پیلی بیاورید
جای تفنگ و توب بدیلی بیاورید
من مرده ام به خاطر وزن جنازه ام
تابوت قدنما و طویلی بیاورید
(من به عشقم…، ص ۵۵)
و باز در جایِ دیگری سروده است:
ما از چه رو به مالک دوزخ رسیده ایم
باید که از بهشت دلیلی بیاورید
هشدار داده اند که فرعون زنده است
موسای سرسپرده و نیلی بیاورید
نمرود تا که قد بکشد از میانِ خود
با یک تبر دوباره خلیلی بیاورید
(من به عشقم…، ص ۵۶)
به نظر من هردو نمونه، زیر تأثیر این شعر سروده شده اند:
یارب تو زمانه را دلیلی بفرست
نمرودان را پشه چو پیلی بفرست
فرعون صفتان همه زبر دست شدند
موسی و عصا و رود نیلی بفرست
(شاعر این سروده، به نگارنده معلوم نشد.)
سخت گیری در سرایش
رستمی در شعر، هواخواهِ سخت گیریست، ممکن است ماه ها طول بکشد و شعری از او به ظهور نرسد. بسیار کم شعر می گوید و تا خود به قناعت نرسد، شعرش را همه گانی نمی کند. با دیگران نیز این گونه است و از شعرهایی که از عناصر شعّریت (تخیل، تصویر، عاطفه و آهنگ) بهرۀ کمتری برده باشند، خوشش نمی آید. او شعر را الهام می داند و به این باورست که شاعران متولد می شوند؛ شعر باید با جوشش همراه باشد و بنابر این تصنع و کوشش در شعر را بر نمی تابد و سخت انتقاد می کند.
گاهی که از شعری یا شاعری خوشش نیاید، به شوخی می گوید: «شاعر گروهِ: دره واز کو، دروازه ره واز کو.» و گاهی علناً شعرهای ضعیف را به سُخره می گیرد. البته خواست دوستانِ این است که در قضاوتِ خود، راه میانه را بپماید و زیاد سخت گیر نباشد.
هنرهای دیگرِ رستمی
رستمی به لطف صدایِ باریک، خوش آهنگ و زیبایش به هنرهای دیگری نیز دسترسی یافته و از این زاویه به شهرت ویژه یی رسیده است:
هنرِ دکلمه و گوینده گی
یکی از این هنرها، هنر دکلمه و خوانش انواعِ ادبی، مثل؛ شعر، داستان و طرح است. در این فن تا به جایی قبول عام یافته که بسیاری از شاعران، دوست دارند شعرهای خود را، از زبان و لحن او بشنوند و حظ ببرند. مخاطبان شعر و داستان نیز چنین اند و بختِ رستمی در جذب قلب هایِ عاشق و شعر دوست بسیار بلند است.
موسیقی
موسیقی و شعر هر دو جزو هنرهای زیبا اند و هر دو برای بشر مفید. این همزادی و همزمانی پیدایش موسیقی و شعر پیوند بلافصلی را میان این دو به وجود آورده؛ یعنی هنر الفاظ در پهلوی هنر اصوات به زیبایی و کمال رسیده است. و شاعر جوانِ ما به هنرِ موسیقی و اصوات نیز تا حّدی دسترسی دارد.
این پیوند به هنر موسیقی از روی ذوق است، نه جست و جوی شغل. او در خلوت های خود و در جمع یارانِ گرمابه و گلستانِ خویش، گاهی در پرتو نوای شورانگیز موسیقی، به ترنم شعرهای صوفی غلام نبی عشقری می پردازد؛ به سخنِ دیگر او برای دلِ خویش می خواند و نه برای دیگران.
این آشنایی با موسیقی و هنر صوت به نحوی از انحا در شعرهایش نیز تأثیر افگنده و حضور خود را نشان می دهد. به طور مثال استفاده از نام رباب (یکی از آلات موسیقی) در این سروده:
پشت غزل و رباب تو دق شده ام
در بحر غمت شکسته قایق شده ام
بی خوابی و اضطراب پوشیده مرا
لاحول ولا، دوباره عاشق شده ام
(من به عشقم…، ص ۶۱)
رستمی از زبانِ منتقدان
محمد ظریف رستمی هنوز در آوان جوانی است و زَورق شعر او تازه به دریای بیکران شعر فارسی راه یافته و هنوز مسیر دور و درازی را در پیش دارد. بنابر این ابراز نظر در بارۀ او به سختی ممکن است و منتقدانِ جدی شعر در این باره نوشته و سخنی ندارند. با آنهم از مقدمه هایی که اهالیِ ادبیات بر مجموعه های شعر او نگاشته اند و از سخنانی که در مجالسِ رونماییِ این مجموعه ها گفته اند، بر می آید که آیندۀ تابناکی را پیشِ رو دارد.
دکتر سید نور محمد عابدی استاد زبان و ادبیاتِ فارسی دانشگاهِ پروان در بارۀ او می نویسد: «رستمی در شعر با زبانِ نرم و ساده توأم با رنگ و لعاب عامیانه گی و رگه های باستان گرایی در بیانِ احساس و عواطف و دغدغه های عصر و محیط خویش نیرومندانه و با شکوه جولان می زند. هرچند تازه و در ابتدای پِله های کاخ بلند شاعری خویش است؛ اما زبانِ خاص خود را نیک دریافته و امید نیرومند برای صاحبِ سبک شدن در آیندۀ پربار شاعری اش موج می زند. رستمی ذاتاً شاعر است و شعرِ بنفش چون خونِ سرخ در رگ رگِ وجودش جریان دارد.» (من به عشقم…، ص ۷)
صبورالله سیاه سنگ شاعر و نویسندۀ مهاجر افغانستانی نیز از کسانی است که در بارۀ شعر محمد ظریف رستمی نظر داده است. سیاه سنگ می نگارد: «محمد ظریف رستمی در سروده هایش مانند نامش آمیزۀ ظرافت عشقری وار و آرمان های آزادۀ رستمانه است. بسیاری از چکامه های او مرا می برند به کوچه باغ های زادگاهی که کودکی و نوجوانی ام را در هوایِ شان گم کرده ام، همانجا که رهگذران گاهِ آمدن و رفتن با ساده گی سپید روستایی به همدیگر می گویند: «سلامالیک. مانده نباشی» و در پاسخ می شنوند: «جور باشی، پاینده باشی، خدا کمت نسازه» و گاهِ رفتن، از هردو سو شنیده می شود: «دمِ رویت خوبی، بامانِ خدا»
سالها پیش غزلی چند از رستمی را خوانده و دریافته بودم که باریک راه دگرگونه می پیماید؛ زیرا فراورده هایش در میان خواننده گان بازتاب دوگانه دارند: برخی آنها را نو و ناب می یابند و شماری بر سراینده خرده می گیرند. آیا همین سان بهتر نیست؟ هنری که نتواند واکنش های گوناگون انگیزد، به چه ارزد.
یکی از ویژه گی های رفتار او در روند سرایش، هِشتن و رفتن است. باور دارد که چند مصراع زیادی – تنها برای نمایش یا گشایش گره مصراع های پیشتر – آوردن و موعظۀ شاعرانه سر دادن، در پای هر پاره شعر، خوار شمردن هوش خواننده است.» (آهِ آهو، صص ۸ – ۹)
گلنور بهمن از شاعران و منتقدانِ مشهور، در صحبتی که پیرامون مجموعۀ «من به عشقم ادامه خواهم داد» دارد، گفته است: «من وقتی می گویم شاعر متفاوت، تعبیر نادرستی از سخنِ من نشود. من می خواهم بگویم که رستمی در حدّ خودش یک شاعر متفاوت است. واقعاً یک شاعر متفاوت است. چون به هیچ کس شباهت ندارد. من هر قدر کوشیدم، ببینم که رستمی چه شباهتی با هم نسلان خودش دارد، نیافتم. رستمی از هم روزگارانِ خودش تأثیری نپذیرفته و راه مستقلی را می پیماید. و پیمودن راه مستقل، یک ویژه گی و تشخص برای یک شاعر می دهد.»
(گپ و گفتِ شفاهی گلنور بهمن در بارۀ مجموعۀ: من به عشقم ادامه خواهم داد، انجمن قلم افغانستان، سال ۱۳۹۵ هجری خورشیدی)
و این کمینه مصطفی محمدی از خواننده گانِ شعر محمد ظریف رستمی، می گوید: شاید شاعران با دید کارشناسی، نگاه متفاوتی به شعر رستمی داشته باشند؛ اما من و ماهایی که شعر را با احساس و عاطفۀ خود درک می کنیم و در می یابیم، قبول داریم که شعر رستمی برخاسته از دلِ عاطفه، احساس و طبیعت و زیبایی است و رستمیِ جوان از دل شعر می سُراید و لاجرم بر دل می نشیند.
مهم ترین ویژه گی دیگرِ رستمی این است که پیر و جوان شعرهای او را می خوانند و این اقبال نصیب اکثر شاعرانِ دیگر نشده.
سخنِ پایانی
در پایان باید گفت که نام محمد ظریف رستمی در شمار کسانی می آید که می کوشند از زبانِ جدید در شعر بهره بگیرند و تجربه های تازه داشته باشند.
من امید می برم که از این جوانۀ زیبای شعر معاصر کشور، شاخه های پربار و بَری سر بزند و قد بکشد که سایه های مهربانش، آرامِ دل دوستداران شعر و ادب باشد.
سرچشمه ها
مکتوب:
(۱) بابرشاه، ظهیرالدین محمد، بابرنامه «واقعات کابل»، مترجم: شفیقه یارقین، کابل، انتشارات انستیتوت دیپلماسی و مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت امور خارجه، چاپ اول، ۱۳۸۸ هجری خورشیدی.
(۲) رستمی، محمد ظریف، آهِ آهو، کابل، نهاد انسجام جوانانِ نوین کاپیسا، ۱۳۹۹ هجری خورشیدی.
(۳) رستمی، محمد ظریف، من به عشقم ادامه خواهم داد، کابل، نشر پرند، ۱۳۹۵ هجری خورشیدی.
(۴) محمدی، مصطفی، ادبیات شفاهی کوهستان، کابل، انتشارات سعید، ۱۴۰۱ هجری خورشیدی.
شفاهی:
(۵) پاره یی از گفت و شنید های نگارنده در در زمان ها و مکان های مختلف با محمد ظریف رستمی طی یکسال اخیر.
(۶) پاره یی از شناخت ها و دیده گی های نگارنده در موارد مختلف در بارۀ محمد ظریف رستمی طی یکسال اخیر.
(۷) گپ و گفتِ شفاهی گلنور بهمن در بارۀ مجموعۀ: من به عشقم ادامه خواهم داد، انجمن قلم افغانستان، سال ۱۳۹۵ هجری خورشیدی.