من از محمد طاهر بدخشی، بنیانگذار «محفل انتظار» یا تیوریسین نظریه «ستم ملی»، هیچ اثری نخواندهام. دیشب از دکتر عبداللطیف پدرام، رهبر حزب کنگرهی ملی، که از یاران نزدیک بدخشی بوده و سالها همراهش در بلاک ۱۸ مکروریان زندگی کرده است، در بارهی آثار وی پرسیدم و سوال کردم که آیا اثری از ایشان باقی مانده است؟
پاسخ مفصلی داد که به شکل پادکست در روایت منتشر خواهد شد.
از آنجایی که من آن مقالات و نوشتههای طاهر بدخشی را نخواندهام، در باره آراء و افکارش داوری نمیکنم.
اما آنچه را من میخواهم در اینجا در بارهاش بنویسم، نظریهی «ستم ملی» به گونهای است که توسط پیروان بدخشی مطرح میگردد.
نظریهی «ستم ملی»، آنگونه که پیروان طاهر بدخشی مطرح میکنند، عبارت از نظریه ای است که اقوامِ این سرزمین را به دو دسته ( اقوام ستمگر و ستمدیده) تقسیم نموده و پشتونها را قوم ستمگر و اقوام غیرپشتون را مظلوم و ستمدیده معرفی میکند.
راهکاری هم که برای حل مساله ملی در افغانستان نیز پیشنهاد میکنند، همگرایی ملیتهای مظلوم است. یعنی اینکه اقوام مظلوم متحدانه علیه قوم ظالم و ستمگر مبارزه کنند.
این نظریه، سه مشکل دارد:
تقسیمبندی اقوام افغانستان به ظالم و مظلوم، درست نیست. واقعیت این است که نه همه پشتونها موافق ملاعمرند و نه همه شان ستمگر. بل بیشتر آنها خود قربانی حکام پشتونی میباشند. امیر عبدالرحمن خان اگر هزارهها را قتل عام کرد، شینواریها را نیز از جور و ستم خود بی نصیب نگذاشت.
اگر ما بیاییم همهی پشتونها را ستمگر معرفی کنیم، در واقع نفرتپراکنی کردهایم، نه اینکه یک سخن درست و حسابی گفته باشیم.
کمترین پیامدی که این نظریه ( همگرایی اقوام مظلوم) برای مردم افغانستان داشته است، همانا ایجاد یک نوع فضای غیرپشتونهراسی در میان پشتونها می باشد. پشتونها احساس میکنند که این نظریه، دقیقاً علیه منافع آنان طراحی گردیده و به همین دلیل، برای شان دغدغه زوال مطرح گردیده است. دغدغه زوال امروزه در میان پشتونها بسیار جدی میباشد. آنها فکر میکنند که اقوام غیرپشتونی در صدد راهاندازی توطئه علیه آنان بوده و عزم نابودی هویت و فرهنگ آنان را دارند. بنابراین، باید گفت آنچه که قوم پشتون را به ستیزه علیه فرهنگ و هویت سایر اقوام وا داشته است، هراس آنها از نابودی می باشد.
وقتی از همگرایی اقوام مظلوم صحبت میشود، منظور همگرایی تاجیکان، هزارهها و ازبیکان افغانستان است.
تجربه چند دههی اخیر در افغانستان نشان میدهد که اتحاد این اقوام ممکن نیست و چنان میان شان شکاف و فاصله وجود دارد که هرگز نمیتوانند در زیر چتر یک داعیه گردهم بیایند.
گذار از همگرایی اقوام مظلوم
تیوری همگرایی اقوام در کنار آنکه حساسیت پشتونها را برانگیخته و به دغدغه زوال در میان آنها دامن زده و دروازه گفتگو با آنها را بسته است، تئوری غیراخلاقی و غیردموکراتیک نیز میباشد.
به نظر بنده همان اندازهای که شئونیسم و برتریخواهی قومی یک امرِ ناپسندیده و غیردموکراتیک است، به همان اندازه ترویجِ فرهنگِ نفرت و دشمنی نیز غیرمعقول میباشد. کسانی که تلاش میکنند تا قوم و ملتی را دشمن خوانده و ملتِ هماره ستمگر بنامند، در حقیقت اهدافِ غیردموکراتیک داشته و به دنبالِ تربیه و پرورشِ انسانهای شورشی و برده میباشد.
ما باید به جای ترویج فرهنگ نفرت و دشمنی، تلاش کنیم که ستمدیدگان پشتون را نیز با خود در مبارزهای که علیه تبعیض و ستمگری قومی حکام داریم، همراه کنیم.
ما در این راستا به زبان جمهوریخواهانه نیاز داریم، نه زبان ملیگرایانه.
زبان ملیگرایانه، زبان غیریتساز است، اما زبان جمهوریخواهانه، زبان اجماعساز.
نویسنده: عبدالشهید ثاقب