هابز از جمله اندیشمندانی است که نگاه واقعگرایانه به ذات انسان دارد. هرچند این نگاه اغلب مورد انتقاد فلاسفه و اندیشمندان دیگر بوده است، ولی هابز همواره به آنچه ذات بد برای انسان تعریف میکند تأکید کرده است. اندیشهی هابز مخصوصاً نوع نگاه او به ذات انسان به نگارنده همواره قابل تأمل بوده است. نظر هابز در مورد انسان و طبیعت اجتماعی او، بهویژه در خصوص میل به قدرت و وحشت از مرگ غیرطبیعی، در آثارش، بهخصوص در کتاب لیویاتان (۱۶۵۱)، مطرح میشود.
هابز به انسان بهعنوان موجودی نگاه میکند که در دنیایی پر از تهدیدات و رقابتهای بیپایان زندگی دارد. در نگاه او، وضعیت طبیعی انسانها بهطور بنیادی با خشونت، ترس و تلاش مداوم برای بقا و قدرت تعریف میشود. از دید هابز، انسانها در جستوجوی اهداف خود به یک حرکت بیپایان وارد میشوند و هیچگاه از این حرکت رهایی نمییابند.
ترس از مرگ و نیاز به امنیت؛ ریشههای تنش و رقابت در دنیای بینظم
یکی از مفاهیم کلیدی که هابز بر آن تأکید دارد، مفهوم “ترس از مرگ غیرطبیعی” است. در دنیای طبیعی، انسانها در معرض خطرات جدی از سوی دیگران هستند. این تهدیدها بهویژه در جامعههایی که نظم و قانون حاکم نیست، آشکارتر میشود. در چنین شرایطی، ترس از مرگ بهعنوان یک نیروی انگیزشی قدرتمند عمل میکند که انسان را وادار به کسب قدرت و موقعیتهای بهتر میکند. این میل به قدرت از آنجا ناشی میشود که انسانها، بهویژه در دنیای بینظم، بهدنبال منابع بیشتر و امنیت بیشتری هستند.
اما هابز تنها بر ترس از مرگ تکیه نمیکند. او معتقد است که انسانها ذاتاً میل به قدرت دارند و هیچگاه از این میل سیراب نمیشوند. این میل به قدرت، در واقع یک روند بیپایان است که بهطور مستقیم با جستوجو برای اهداف جدید مرتبط است. هر موفقیتی که بهدست میآید، بهطور طبیعی مقدمهای برای هدفی جدید میشود. در واقع، انسانها هیچگاه به هدف نهایی یا حالت راضی و شادکامی نمیرسند. هر مرحلهای از کسب قدرت، همواره به مرحله بعدی میانجامد.
میل به قدرت؛ چرخهای بیپایان در جستوجوی اهداف جدید
در این معنا، هابز یک دیدگاه تاریک و ناامیدانه نسبت به طبیعت انسان دارد. به عقیده او، هیچگاه آرامش واقعی وجود ندارد. زندگی انسانها بهطور مداوم در حرکت است و تنها در مرگ است که انسانها از این حرکت بیپایان و جستوجوی قدرت آزاد میشوند. مرگ، در این معنا، نهفقط پایان زندگی فیزیکی، بلکه پایان این تلاشهای بیپایان است.
این ویژگی از انسان، که هیچگاه از خواستهها و میلهای خود سیراب نمیشود، بهطور خاص در نظریههای سیاسی هابز اثر میگذارد. او بر این باور است که برای جلوگیری از جنگ و خونریزیهای بیپایان در دنیای طبیعی، انسانها نیاز به یک قدرت مرکزی دارند که بتواند این رقابتها و تنشها را کنترل کند. برای هابز، ایجاد یک حکومت مطلقه با قدرت قوی، تنها راهی است که میتواند از این چرخه بیپایان و خطرناک رقابتهای انسانها جلوگیری کند.
در نهایت، نظریه هابز درباره طبیعت انسان، بهویژه در زمینه میل به قدرت و ترس از مرگ، بر این نکته تأکید دارد که انسانها در حالت طبیعی خود، هیچگاه به یک زندگی آرام و بیدغدغه دست نمییابند. در واقع، این میل به دست آوردن قدرت بیشتر و ترس از مرگ، پیوسته انسانها را در مسیر اهداف جدید قرار میدهد و آنها را از رسیدن به آرامش حقیقی بازمیدارد.
نتیجهگیری
نظریه هابز درباره طبیعت انسان، بهویژه در زمینه میل به قدرت و ترس از مرگ، یک تصویر تاریک و پیچیده از جامعه انسانی ترسیم میکند. به عقیده هابز، انسانها بهطور طبیعی در جستوجوی قدرت و امنیت هستند و این تمایل هیچگاه پایان نمییابد. این جستوجو برای قدرت، که از ترس از مرگ و تهدیدات بیرونی ناشی میشود، بهطور مداوم انسانها را در حرکت نگه میدارد و از آنها آرامش واقعی میگیرد. در این روند، زندگی انسانها نهفقط پر از رقابت و تنش است، بلکه هیچگاه به حالت ثبات یا رضایت کامل نمیرسد.
توماس هابز در نهایت به ضرورت وجود قدرت مرکزی و حکومت مطلقه برای جلوگیری از هرجومرج و خشونت تأکید میکند. او معتقد است که برای حفظ نظم اجتماعی و امنیت فردی، انسانها باید از رقابتهای بیپایان دست بردارند و به یک قدرت مرکزی تسلیم شوند که بتواند این تنشها را کنترل کند. در این دیدگاه، مرگ تنها رهایی از این چرخه بیپایان رقابتها و خواستههای انسانی است.
بنابراین، تحلیل هابز از طبیعت انسان و جامعه، پرسشهای مهمی را در مورد ماهیت آزادی، قدرت و حکومت مطرح میکند. آیا واقعاً انسانها میتوانند از این میل بیپایان به قدرت و رقابت رهایی یابند؟ یا اینکه تنها با وجود یک حکومت قوی و مرکزی است که میتوان این کشمکشهای همیشگی را مدیریت کرد؟ در هر صورت، دیدگاه هابز همچنان یک نقطهنظر تاثیرگذار در فلسفه سیاسی و روانشناسی اجتماعی است که تاثیرات عمیقی در نظریههای مدرن سیاسی داشته است.