اسلام به عنوان آیین برجستهای که در جهان توسط شخصی بنام محمد تبلیغ شد و با آموزه های او و گفتارهایی گسترش یافت و امروزه نیز پیروان فراوانی دارد شناخته میشود، این یکی از تعاریف کلی اسلام است و چه پیرو آن باشیم و چه بیرون از آن و حتی مخالف آن این موضوع برای ما قابل قبول است. اما این آیین در یک تعریف درون دینی به مجموعه احکامی گفته میشود که پیامبری بنام حضرت محمد از سوی خداوند به زمینیان آورد تا آنان را رهنما باشد و با این احکام و فرامین مسیر رهایی آنان را فراهم کند. وقتی از این کلی گویی به جزییات میرویم و گستره احکام دینی را که در سه قالب اخلاقی و عملی و اعتقادی جمع بسته اند میبینیم، تازه به عمق موضوع پی میبریم، روی این احکام و قواعد در طول این هزار و چهارصد سال کار شده است و در نهایت آنچه امروزه در دست است بسیار فراوان است و در کوچکترین موضوعات کتابها نوشته اند و کارهای گسترده کرده اند، یکی از این موضوعات برجسته مسأله خلافت در اسلام است.
خلافت به معنی جانشینی است و در قرآن نیز در همان آیات ابتدایی سوره بقره با واژه خلافت روبرو میشویم و بحث جانشینی آدم بر زمین است و اعتراض ملایکه… در ادامه نیز این واژه به معانی شبیه معنی نخست خود بکار رفته است. احادیث نیز این واژه را دارند و در کتب فقها و ادبای دینی نیز به کار رفته است
اما یک نکته که حایز توجه است این است که بعدها این واژه را عده ای به عنوان نام نظام سیاسی اسلام تعبیر کردند و به مرور زمان اسلام سیاسی خویش را با روایت ها و… تکمیل نمودند، شرایط این نظام یکی مسأله قریشی بودن خلیفه است و مسایل چون مسلمان بودن و عاقل بودن و در عین حال انتخابی بودن شخصی که عنوان خلیفه را یدک میکشد.
وقتی پیامبر درگذشت جانشین او ابوبکر شد و به خلیفه رسول خدا میگفتند، پس از او عمر جانشین وی گشت و برای مردمان گفتن خلیفه خلیفه رسول خدا سخت بود و اطناب داشت برای همین عنوان امیرالمومنین را برای این شخص بر گزیدند و این عنوان ادامه یافت.
شرایط همانگونه که بعدها تعریف شد بر وفق مراد بود تا اینکه معاویه بن ابی سفیان بساط حاکمیت علی ابن ابی طالب را به هر نحوی که بود برچید و مقر فرمانروایی خود را دمشق برگزید و قبل از وفات خود برای پسر خود یزید از مردم بیعت گرفت، اینجا یکی از اصول اصلی خلافت شکسته شد و آن انتخابی بودن شخص خلیفه بوسیله شورایی که حل و عقد مینامند بود، مسأله دوم از میان رفتن عدل به عنوان یک موضوع محوری و البته اخلاقی در این عملکرد معاویه بود زیرا یزید انسانی آلوده به می و ستمگری بود و دور از عدالت.
سومین موردی که شکسته شد مسأله کفایت و توانایی اداره امور بود او نه تنها شخص بی کفایتی بود بلکه در عین حال عقده ای و حریصی نیز بود
مسأله چهارم موضوع علم دینی لازم بود که بزرگوار از این موضوع نیز بهره چندانی نبرده بود.
بصورت کل وقتی خلافت ادعا شده به شاهی تبدیل شد نه اصلی برایش باقی ماند و نه قاعده ای، نه شورای حل و عقدی وجود داشت تا کارهای خلیفه را نظارت کند و نه هم انتخابی درکار بود.
از آن پس تا امروز هیچ حکومت دیگری که بتواند شرایط خلافت مطرح شده را داشته باشد بوجود نیامده است و نخواهد آمد…
پادشاهی بنی امیه یکی از ظالم ترین حاکمیت های تاریخ است این پادشاهی با استفاده از عده ای از علما مسأله خلافت را به عنوان مبنای مشروعیت خود تبلیغ نمود تا از مشروعیت مخالفان خود بکاهد یا اصلا مشروعیت آنان را از میان بردارد.
بنی عباس نیز همینگونه حاکمیتی مبتنی بر استبداد و ستم بنا نهادند و نامش را خلافت گذاشتند.
جدای از این موضوعات مبنای این مبحث همچنان گنگ است، قرآن خلافت را به عنوان نظام اسلامی مطرح نکرده است، احادیثی هم که در این مورد ذکر میشوند احادیث ضعیفی هستند و اگر قوی هم باشند بازهم موضوع بدلیل اینکه نخستین کتاب حدیث بیشتر از صد و ده سال بعد از وفات پیامبر اسلام نوشته شده است از لحاظ سند و اعتبار کم اعتبار و بی اعتبار هستند و مطمئنا طی بیشتر از یک قرن یک کلاغ چهل کلاغ نه که چهارصد کلاغ شده است و چیزی از اصل موضوع اگر وجود داشته است هم در میان نمانده است.
فراتر از آن در زمان حاضر خلافت آرمان شهری تبلیغ میشود که نه تنها جوابگوی چیزی نخواهد بود همانگونه که در افغانستان تحت حاکمیت طالبان شاهدیم بلکه برباد دهنده و ویرانگر نیز خواهد بود.
اولا اسلام حرف خاصی در زمان امروز در حوزه سیاست ندارد و آنچه امروز بنام قواعد سیاسی در اسلام و اسلام سیاسی بر جای است یادگار دوران عباسی است و تاریخ شاهد است که موضوعات متفاوت با تبدیل شدن خلفا در فقه تغییر داده میشدند و علما نیز بر خلیفه بعدی صحه می نهادند و بنابر این در طول دوره عباسی قوانین و سیاست مسلمانان دستخوش تغییر و دگرگونی خلفا و علما بوده است و برای مدیریت دوران عباسی بیشتر مفید است و بوده است تا برای زمان حاضر، قوانینی که با تبدیل شدن یک
خلیفه تغییر داده میشدند چگونه میشود بعد از هزارسال به همان شکل خود پیاده شوند، ناممکن است و از سویی نیز امام ابوحنیفه به عنوان بزرگترین امام مذهب در جهان اسلام مخالف هرگونه دخالت علمای دینی در سیاست بوده است، سیاست را عامل به فساد گراییدن دین و بربادی آن و فاسد شدن علما و دانشمندان علوم اسلامی میدانست.
خلافت و اسلام سیاسی که به عنوان نظام اسلام و اتوپیای افلاطونی از سوی گروه های تروریستی و افراطی و تکفیری در عالم اسلامی تبلیغ میشود، مبنای درستی در منابع اول اسلامی هم ندارد، بلکه پرداخته عده ای در طول این هزار و چهارصد سال است، این نکته نیز حایز اهمیت است که اصلا خلافتی چنانکه تعریف و اصولش را ذکر میکنند بعد از علی بوجود نیامده است و بلکه پادشاهی های استبدادی و ستمگری بدلیل نسبت شان با خاندان پیامبر اسلام از این نام و آوازه بوجود آمد و امروز به عنوان قبله آمال برای مسلمانان تعریف میشود، حال آنکه همین خلافت ها هم امام ابوحنیفه را با شکنجه کشته اند هم امام احمد را، این دو تن دانشمندان برجسته جهان اسلام اند و اکثریت مسلمانان هم پیرو ایشان.
در عین زمان در کنار اینکه ما در بغداد خلافتی بنام عباسی داریم به موازات آن همزمان با وی در مصر و در قاهره خلافتی دیگر بنام فاطمی روی کار است که خود را جانشینان پیامبر میدانند و سر دشمنی و ستیز با خلافت عباسی را دارند و از قضا از عباسی قدرتمند تر نیز هستند.
در مورد عثمانیان نیز بخشی بزرگی از دانشمندان و بزرگان اعراب خلافت اعلان شده ای ایشان را قبول ندارند و نمی پذیرند.
مسأله این است که اولا آن خلافتی که به عنوان آرمانشهر مطرح است و نمونه اش را هم عباسی و اموی میدانند چیزی کمتر از امپراتوری جنایتکار این و آن سوی جهان نبوده اند و ثانیان نیز در مطابقت با اصول خلافت که مطرح شدند هیچ کدام اینها خلافت نیستند بلکه به قول اعراب ملوکیت و پادشاهی به حساب می آیند.
طرح و تعریف آرمانی بنام خلافت کاریست که دهه هاست نتیجه اش گروه های تروریستی و ویرانی ممالک اسلامی است.
اسلام به عنوان دین ما ربط خاصی به سیاست ندارد و دین اخلاقی است و نباید هم به سیاست گره بخورد، چون اولا برنامهی وجود ندارد، ثانیا دینی کردن دولت در دنیای امروز فقط میتواند یک آرمان باقی بماند، حتی گروه های تروریستی مثل طالبان نیز با تمامی افراطیتی که دارند نمیتوانند و نتوانسته اند آنچه میخواهند و شعار میدهند را داشته باشند.
ثالثا مبنی دینی خلافت ناقص است و با همه توجیهات خود نمیتوان به چیزی از آن اتکا نمود
رابعاً نمونه تاریخی این نوع نظام فقط هزار و چهارصد و چند سال پیش به مدت سی سال در اجرا بوده است و بعدا حاکمیتی هایی که با این نام و نشان به وجود آمدند نه نشانی از خلافت داشتند و نه اصول تعریف شده اش را با خود همراه کرده بودند.