در سرزمینی که گهواره تمدن فارسی و میراث کهن خراسان است، در سایه کوههای سربهفلککشیده و در میان درههای سرسبز، مردمانی زیستهاند که قرنها حاملان راستین فرهنگ، زبان و تاریخ این دیار بودهاند. آنان تاجیکاناند؛ مردمی که با وجود نقش بیبدیلشان در شکلگیری هویت تاریخی و فرهنگی این سرزمین، امروز در میهن خویش به غریبانی بدل شدهاند که حتی از بیان نام و هویت خود بیم دارند. در میان نغمههای پرطنین هویتخواهی اقوام گوناگون، صدای تاجیک در گلو شکسته و در سینه خاموش مانده است.
این نوشته فریادی است برخاسته از ژرفای تاریخ، ندایی برای بیداری و روایتی از خاموشی یک هویت بزرگ.
بحران هویت و خودسانسوری در جامعه تاجیک
اگر به جامعهای چون افغانستان بنگریم، درمییابیم که صفبندیهای قومی، مذهبی و زبانی دهههاست که تند و پرتنش بودهاند. در این میان، هر قوم و گروهی بیپرده از مواضع و هویت خود سخن گفته است، جز تاجیکها.
صدای آنان یا اندک و پراکنده بوده، یا در نیمهراه خاموش شده است. هرگاه شخصی از میان تاجیکان به جایگاهی دست یافته، گویی ناگهان چنان «ملیگرا» میشود که نهتنها از مردم خود فاصله میگیرد، بلکه گاه در برابرشان میایستد و در دامان شوونیسم پشتونوالی فرومیغلتد.
شاید این سخن تلخ باشد، اما حقیقت آن است که بیش از هر قوم دیگر، تاجیکان خود به نوعی دچار تاجیکهراسی شدهاند؛ خود، خویشتن را انکار کردهاند.
دوگانگی خطرناک در نگاه تاجیکان
دردناکتر از همه آنکه سخن گفتن از “پشتونیزم”، “هزارهایزم” یا “اوزبیکایزم” حساسیتی برنمیانگیزد، اما به محض طرح “تاجیکیسم” و حقوق تاجیکان، نه تنها اقوام دیگر برمیآشوبند، بلکه خودِ تاجیکان نیز دستپاچه میشوند و با شتاب، از خویشتن فاصله میگیرند.
میگویند: فلانی مسلمان بود، نه تاجیک؛ فلانی تکنوکرات بود، نه قومگرا! گویی اندیشیدن به تاجیک و حقوق تاجیکان، گناهی نابخشودنی است.
اما حقیقت این است که توجه به عدالت قومی و احقاق حقوق یک ملت، هرگز در تضاد با اندیشیدن به کل افغانستان نیست. چنانکه برادران در یک خانواده، در عین داشتن حقوق برابر، منافع مشترک نیز دارند؛ عدالتخواهی برای یکی، نفی دیگری نیست.
چرایی سکوت و انفعال
واکنشهای تند برخی تاجیکان به بحث “تاجیکاندیشی” ریشه در دو نگرانی دارد:
۱. گروهی باور دارند که «قدرت به ما نمیرسد»، و طرح مسائل قومی مانع راهیابی به مقام و مسئولیت است. آنان میترسند که سخن گفتن از هویت، آنان را از دربار و قدرت دور کند.
۲. شماری دیگر دچار خودسانسوری درونیاند؛ باور کردهاند که هر سخن از هویت، قومگرایی است. این خودفریبی تاریخی، همان زنجیری است که بر دست و زبان ما افتاده است.
نتیجهگیری: زمان برخاستن فرا رسیده است
اکنون زمان آن است که زنجیرهای سکوت را بگسلانیم. تاجیک باید با قامتی استوار و دلی سرشار از افتخار، به میراث نیاکانش بازگردد و هویت خود را فریاد زند.
آیا سزاوار فرزندان رستم و فردوسی است که در سرزمین پدری خویش به حاشیه رانده شوند؟ آیا درخور نوادگان اسپهبدان سغد و دانشوران بخارا است که از نام خویش بگریزند؟
ما باید با شجاعت، خردمندی و وحدت، روایت خویش را بازنویسی کنیم؛ نه از سر کینه، بلکه از سر عشق به میهن؛ نه برای انحصار، بلکه برای عدالت و برابری همه اقوام این خاک.
تاجیک بودن، نه در تضاد با افغانستان بودن است و نه با انسان بودن؛ بلکه بخشی جداییناپذیر از روح این سرزمین است.
پس برخیزیم! با قلم، با سخن، با عمل، پرچم هویت خویش را برافرازیم.
بگذار تاریخ گواه باشد که نسل ما، نسل بیداری بود؛ نسلی که اجازه نداد نور تاجیکیت در توفان تحقیر خاموش شود.
فردا از آنِ کسانی است که امروز جرأت دارند خود باشند.
برای فردای فرزندانمان، برای حرمت نیاکانمان و برای عشق به این سرزمین، باید ایستاد و با افتخار، هویت خویش را بازخوانی کرد تا در ساختن افغانستانی عادلانه برای همه، سهمی تاریخی داشته باشیم.