من به عنوان یک دانشجویی خارجی زادهی سرزمین که با ایران نه تنها همزبان است همفرهنگ ودارای تاریخ مشترک نیز می باشد، برای ادامهی تحصیل ساکن تهران هستم، اما هرگز گمان نمیکردم روزی درقلب اینشهر شاهد یکی ازماندگارترین حماسهی تاریخ معاصر جهان اسلام باشم، روزی که ملت ایران با سلاح ایمان ایستادگی کردند وپاسخ بزرگِ بهمتجاوز دادند، از نزدیک شاهد فروپاشی اون هیمنهی وحشتناک وپوشالی صهیونیزم بودم که چگونه همچون گنبد آهنین اش ترکید.
وقتی اولین نشانههای حمله آشکار شد، ذهنم بیاختیار به خاطرات وطنم برگشت؛ به روزهایی که مردم افغانستان نیز زیر آتش ایستادند وزنده ماندند این تشابه واین رنج مشترک باعث شد حس کنم در این روزهای سخت من فقط یک دانشجوی خارجی نیستم؛ من بخشی از بدنهی اجتماعی این مردمم، همراهشان، دلسوزشان و درکنارشان.
آنچه در ۱۲ روز نبرد دیدم برایم فقط یک رویداد سیاسی یا نظامی نبود؛ این تجربه پلِ بود میان دوملت که قرنهاست در زبان، دین، فرهنگ، اشک ولبخند شریکاند، در دل تهران روح مشترکی را دیدم که درکابل، بدخشان، پنجشیر، هریوا، بغلان، بلخ، مشرقی، جنوب وغزنه نیز میشناسیماش روح مقاومت برای کرامت انسانی وستیز با غاضب وتجاوزگر.
من به عنوان یک شهروند افغانستانی وقت خبر حمله منتشر شد ابتدا همه چیز پر از ترس وسردرگمی بود؛ تماسهای خانواده، پیامهای دوستان، درخواست های مکرر بابت بیرون شدنم ازین شهر وپرسشها از آینده… اما من تصمیم گرفتم بمانم نه بخاطر شجاعت بلکه حس کردم بخشی از این مردمم، مردم که سالهاست شهروندان مهاجر افغانستان درکنار آنها زندگی دارند حالا نمی شود رفت وشریک روزهای سخت شان نبود.
برخلاف وحشت که رسانههای بیرونی تبلیغ میکردند در خیابانهای تهران نه ترس بلکه امید موج میزد، خیابان ها، فروشگاه ها ومیادین شهر به مرکز همیاری تبدیل شده بود مردم با وجود خطر باهم بودند درصف نانوایی، در وسایل حملونقل عمومی درتجمعات خودجوش… هیچ اثری از اختلاف یا تفرقه نبود همه با هم برای یک هدف مشترک (دفاع از وطن) کنار هم درمحوریت نظام جمهوری اسلامی جمع شدند، ممکن قبل از تجاوز اختلاف دیدگاهِ وجود داشت حالا دیگر اثری از آن اختلاف نبود بعضاً دیدم اونی که حجاب نداشت با انرژی تر فریاد میزد جانم فدایی ایران جانم فدایی رهبر، خیابانها درتهران طی ۱۲ روز شکوهی را بهجهان مخابره کرد که نظیرش کم است، ملت که با قومیت ها، زبان ونژادهای مختلف چگونه برای سرزمین شان سینه سپر میکنند وهیچ اختلاف دیدگاهی نمی تواند مانع وحدت شان شود، هیچ اختلاف، یکی از موارد که توجه مرا جلب کرد عملکرد مراکز فرهنگی و رسانهی بود که چگونه روایات مقاومت را با حضور اقوام مختلف ایرانی به نمایش گذاشته فارس، کرد، بلوچ، ترک، عرب، لر و … کنار هم بدون تفاوت، این صحنه برای من که از سرزمینی چند قومیتی آمدهام بسیار آشنا بود، من در حقیقت حسرت آن را خوردم واشک نا امیدی از چشمانم سرازیر شد چرا ما نمی توانیم ملت واحد باشیم و در روزهای سخت اینگونه پشت همدیگر باِستیم، دریغا که از دارالافتاح قندهار تا خانه سامان کابل غرق درجهالت برتریجوی هستیم وخویش را برگزیدهگان خدا میدانیم.
شبها، روزها ساعت های زیادی را با دوستان ایرانیام که بیشتر از جامعه فرهنگی ودانشگاهی هستن بهگفتگو گذراندیم آنها خاطراتی ازجنگ هشت ساله با عراق میگفتند یانقش که خانوادهشان در دفاع ازکشورشان داشتند، از امکانات محدود که ایران آنزمان در دست داشت چگونه ایستادگی کرد، با اتکا به الله، اتحاد مردم و تدبیر نظامشان؛ می گفتن حالا که نگرانی نداریم و دست مان برای یک نبرد طولانی پُر است، وقت در چندین اجتماع دیدم جماعت کفن پوش به میدان آمدند هر آن لحظه آمده قربانی هستن و دیدم امام جماعت لباس رزم به تن کرده ولحظهی بی خیال اوضاع درکشورش نیست بخود گفتم چنین مردمی محال است مغلوب دشمن شوند واز آنها باید آموخت که ایستادگی فقط درمیدان جنگ نیست؛ حفظ امید، پشتیبانی از همدیگر، و درنترسیدن از فردا معنا میگیرد.
روزی که آتشبس اعلام شد، اشک درچشمان همه بود، اشک پیروزی، اشک آرامش واشک غرور، کنار دوستان ایرانی مان روحاً ایستاده بودم واحساس میکردم پارهی تنم بهای ۱۲ روز رشادت شان را دارند میگیرند وبرای اولین بار رژیم منحوس صهیونی در تاریخ فلاکت بارش بابت برقراری آتش بس التماس میکند، نه فقط به عنوان مهمانی در این کشور بلکه بهعنوان عضوی از یک حوزه تمدنی بزرگ درکنار پیروزی همسایه، هم زبان وهم فرهنگ شاهد شکست رژیم صهیونیزم بودیم خیلی مسرت بخش بود.
روزی به کشورم بر گردم میدانم که چیزی بیشتر از مدرک دانشگاه با خود میبرم و آن درسی از مردم ایران، مردم که تا اخیر کار درکف خیابان بودند، از سرباز که انگیزه اش پیروزی بود و سرداری که درمیدان رزم با سرباز تفاوتی نداشت کنار او برای میهن مجاهدت میکرد. وقت سری بهشبکههای اجتماعی میزدید صدها آگهی مسکن رایگان برای جنگ زدهها از طرف مردم وجود داشت، با وجود که زمینهی احتکار مساعد بود اما تابلو زدند و اعلام کردند:” جنس به قیمت خرید فروخته میشود.”در سراسر ایران تفاوت یک ریالی دربهایی مواد اولیه دیده نمیشد، این ممکن نبود مگر با همکاری مردم و دولت، اینها آموخته هایی است که درکنار مدارک دانشگاه بهخانه میبرم، اینکه وطن را فقط با سلاح نمیشود حفظ کرد بلکه درکنار سلاح نظامی عشق به وطن، فداکاری وهمدلی است که ماندگاری هرکشوری را تضمین میکند.
ایران با درک اینکه نهادهای بین المللی زیر نام بی طرف برای ماندگاری سیطرهی چند قدرت جهانی شیپور میزنند اهتمام رهبری خردمندانه و داشنمدان آزاده اش ابزار دفاع از خود را که حق غیر قابل اِنکار هر ملتی است با رنگ وبوی بومی خلق نمودند که در آخرین تجاوز رژیم اسرائیل برخاکش جلوههای از آن را به جهانیان آشکار ساخت.
امیدوارم سرزمین من نیز روزی با اسباب دفاع خودی مجهز شود و ما نیز بازیگر فعال درعرصهی بین المللی بوده وبتوانیم بازوی توانمندی دیگری در میان ملل اسلامی بویژه همسایگان خویش باشیم.
آری!
من از قلب تبندهی این تمدن کهن آمده ام، از خراسان دیروز افغانستان امروز جغرافیای سربلند که قشون های سرخ وسیاه را درهم کوبید حالا هم بار دفع تجاوز نرم ازین جغرافیایی فرهنگی و تاریخی را بدوش میکشد، تجاوزکه گذشتهی تاریخی ما را نشانه گرفته است وصدد دشمن تراشی پارهی تن مان که بیرون از مرزهای سیاسی ما هستند آستین بالا زدند، منکه پروردهی جنگ های تحمیلی ام، جنگهای که در قهر جبر جغرافیا بر من و مردم ما تحمیل گردید وصبورانه در برابر آن ایستادگی کردند همچون مردم مسلمان ایران درحماسهی اخیر علیه تجاوز بیگانگان وما شاهد زنده آن هستیم پدید آورندهی درد مشترک میان ماست و ما را در غم وشادی همسایه مان شریک می سازد.
در فراجمین سخن:
خدا آن ملت را ســـــــــــــروری داد
که تقدیرش بدست خویش بنویشت