در یک قرن گذشته، افغانستان شاهد بیش از هشت فروپاشی نظام سیاسی بوده است. این فروپاشیها، از سلطنت تا جمهوریت، هرکدام در بستری از تحولات سیاسی، اجتماعی یا دخالت خارجی به وقوع پیوستهاند.
فهرست فروپاشیها:
۱. فروپاشی سلطنت امانالله خان – ۱۹۲۹
۲. فروپاشی سلطنت حبیبالله کلکانی – ۱۹۲۹
۳. فروپاشی سلطنت ظاهر شاه – ۱۹۷۳
۴. فروپاشی جمهوری محمد داوود خان – ۱۹۷۸
۵. فروپاشی رژیم کمونیستی (جمهوری دموکراتیک افغانستان) – ۱۹۹۲
۶. فروپاشی دولت مجاهدین (دولت اسلامی افغانستان) – ۱۹۹۶
۷. فروپاشی حکومت اول طالبان – ۲۰۰۱
۸. فروپاشی جمهوری اسلامی افغانستان (دولت اشرف غنی) – ۲۰۲۱
اگر به نحوهی وقوع این فروپاشیها بنگریم، درمییابیم که برخی در پی شورش مردمی، برخی بر اثر کودتا، و برخی دیگر با دخالت خارجی رخ دادهاند. اما علل ریشهای این سقوطها را نمیتوان صرفاً در حوادث سطحی جستوجو کرد؛ بلکه چند توهم مزمن و تکرارشونده در تفکر سیاسی کشور، بارها ما را به پرتگاه سقوط کشانده است.
اعتراف اول: افغانستان هرگز غربی نخواهد شد
بسیاری از این فروپاشیها، بهویژه شورشها علیه امانالله خان و رژیم کمونیستی، واکنشی به تلاش برای تحمیل مدرنیته غربی بر جامعهای سنتی بودند.
امانالله خان با الگوگیری از سکولاریسم ترکی، دست به اصلاحاتی شتابزده زد؛ اصلاحاتی که حتی مصطفی کمال آتاترک نیز به او هشدار داده بود در آن تعجیل نکند. شورش روستاییان سنتگرا، سلطنت او را به زیر کشید.
این الگو بعدها در سقوط دیگر حکومتهای ایدئولوژیک چپ و لیبرال تکرار شد.
نتیجه: افغانستان با زور و نسخههای وارداتی غربی، غربی نخواهد شد.
مدرنیته یک ضرورت است، اما تنها یک شکل ندارد. همانگونه که پیتر برگر میگوید، ما با «مدرنیتههای چندگانه» مواجهایم و افغانستان باید مسیر بومی خود را در میان آنها بجوید.
اعتراف دوم: ما کشور کوچکی هستیم
توهم قدرتطلبی منطقهای، افغانستان را بارها به درگیریهای بینتیجه کشانده است.
محمد داوود خان با طرح دعوی پشتونستان، پاکستان را به حمایت از شورشیان واداشت. این اشتباه راهبردی، هنوز هم در میان برخی زمامداران کشور تکرار میشود.
ما باید بپذیریم که کشوری کوچک هستیم، و توان اثرگذاری یکجانبه بر منطقه را نداریم.
تجربه فنلاند، الگوی روشنی در این زمینه است:
فنلاند در دو جنگ با شوروی (۱۹۳۹ و ۱۹۴۱–۱۹۴۴) بیش از ۱۰۰ هزار کشته داد.
اما پس از جنگ، آموخت که جغرافیای خود را نمیتواند تغییر دهد. فنلاندیها میگویند:
«ما کشور کوچکی هستیم و مرزهایمان تغییر نخواهد کرد.»
این واقعگرایی باعث شد تا با همسایگان، از درِ تعامل و بیطرفی وارد شوند و به رفاه و ثبات برسند.
فنلاند فهمید که کشور کوچک نباید احساسات (اعم از حب یا بغض) را وارد سیاست خارجی کند. این همان چیزی است که ما در افغانستان باید یاد بگیریم.
اعتراف سوم: ما هویت ملی واحد نداریم
دولتهای پایدار بر بنیاد هویت ملی فراگیر بنا میشوند، نه بر پایهی برتریطلبی قومی.
در افغانستان، تلاش برای تحمیل هویت یک قوم بر سایر اقوام، بارها فرصت ملتسازی را از بین برده است.
ملتسازی ممکن نیست، مگر با پذیرش «وحدت در کثرت».
هویت ملی باید محترم، پذیرفتنی و مشترک برای همه اقوام باشد، نه ابزار سلطه یک گروه خاص.
اعتراف چهارم: حذف و انحصار ممکن نیست
هر نظامی که بر پایه حذف و انحصار بنا شده، سرانجام فروپاشیده است:
حزب دموکراتیک خلق با تشکیل حکومت تکحزبی فروپاشید.
طالبان پس از حذفشدن در کنفرانس بن، به شورش دست زدند.
اکنون نیز در دور دوم حاکمیت خود، با حذف همه اقوام و جریانها، در مسیر همان اشتباه قدم میزنند.
افغانستان کشوری متکثر است و نظام سیاسی آن باید بازتابدهنده همین تکثر باشد.
اعتراف پنجم: نیم قرن برای ایدئولوژیها جنگیدیم، حالا وقت وطن است
برای بیش از پنجاه سال، مردم افغانستان به نام مارکسیسم، اسلامگرایی، امپریالیسم یا دموکراسی درگیر جنگ شدند؛ جنگهایی که عمدتاً برای منافع دیگران بود.
اما تجربه مهاجرت و بیوطنی به ما آموخته است:
اگر وطن نداشته باشی، هیچچیز نداری.
اکنون وقت آن است که از منازعات ایدئولوژیک عبور کنیم و بگوییم:
#اول_وطن
نتیجهگیری
در صد سال گذشته، هشت نظام سیاسی در افغانستان فروپاشیدهاند. این خود فاجعه است، اما فاجعهبارتر آنکه هنوز از این فروپاشیها درس نگرفتهایم.
ملتی که از گذشته نیاموزد، تاریخ را تکرار خواهد کرد.
اگر نخواهیم با چشم بصیرت به تجربههای تاریخیمان بنگریم و از آن برای ساختن آیندهای بهتر استفاده کنیم، محکوم به تکرار همان تلخیها خواهیم بود.
عبدالشهید ثاقب