در حالیکه درگیری بیسابقه میان ایران و اسرائیل توجه منطقه و جهان را جلب کرده است، موضعگیری بازیگران مختلف در قبال این بحران، بار دیگر تضاد میان شعارهای ایدئولوژیک و رفتارهای سیاسی را برجسته ساخته است . یکی از نمونههای قابلتأمل، رویکرد طالبان به این بحران است؛ گروهی که خود را «امارت اسلامی» و رهبر خود را «امیرالمؤمنین» مینامد، اما در عمل رفتاری محافظهکارانه، مصلحتمحور و محاسبهگر نشان داده است.
در آغاز حملات اسرائیل به خاک ایران، طالبان در سکوتی سنگین فرو رفت، سکوتی که با توجه به پیشینهٔ شعارهای ضدصهیونیستی و داعیهٔ رهبری امت اسلامی از سوی این گروه، بهشدت معنادار بود. در حالیکه رهبران پیشین افغانستان چون حامد کرزی و عبدالله عبدالله صریحاً حملهٔ اسرائیل را محکوم کردند و با مردم ایران ابراز همدردی نمودند، امارت طالبان واکنشی نشان نداد. اما با تاخیر، سرانجام ذبیحالله مجاهد، سخنگوی طالبان، بیانیهای صادر کرد و ضمن محکومکردن حملات، آن را نقض حقوق بینالملل و تهدیدی برای ثبات منطقه دانست. وی همچنین به وضعیت مردم فلسطین اشاره کرد و خواهان واکنش مسئولانهٔ جامعه جهانی شد.
هرچند این بیانیه بهظاهر صریح بود، اما محتوای آن بیشتر به زبان نهادهای بینالمللی شباهت داشت تا یک جنبش اسلامی وجهادی، درین پیام هیچ اشارهای به «صهیونیسم»، «دشمن اسلام» یا «جهاد» دیده نمیشود. طالبان
با بهکارگیری عباراتی چون «حقوق بینالملل»، «تمامیت ارضی» و «حفظ امنیت منطقه»، طالبان کوشیدهاند خود را نه بهعنوان یک جنبش اسلامی با داعیهٔ عقیدتی، بلکه همچون یک معاملهگر سیاسی محتاط نشان دهند؛ گروهی که زبان دیپلماسی را نه از سر مسئولیت، بلکه بهخاطر بیم از تحریک آمریکا و ترس از خشم قدرتهای غربی به کار میبرد. این موضعگیری نه نشانهٔ تحول فکری یا بلوغ سیاسی، بلکه بیانگر دگردیسی طالبان از یک گروه مدعی جهاد به نوکری نرمخوی منافع بینالمللی است؛ گروهی که در تعامل با ایران نیز بیش از آنکه به اصول مذهبی یا وحدت اسلامی پایبند باشد، صرفاً کوشیده موازنهی منطقهای خود را باجگونه حفظ کند.
سکوت معنادار «امیرالمؤمنین»
با وجود صدور بیانیه از سوی سخنگوی طالبان، شخص رهبر این گروه، هبتالله آخندزاده که با عنوان «امیرالمؤمنین» شناخته میشود، هیچ واکنشی به این بحران نداشته است. سکوت او در برابر حمله نظامی یک رژیم غاصب به خاک یک کشور اسلامی، پرسشبرانگیز و در تضاد کامل با ادعای رهبری امت اسلامی است. در ادبیات سنتی اسلامگرایان، وظیفهٔ امیرالمؤمنین نهفقط مدیریت داخلی، بلکه هدایت سیاسی و عقیدتی امت در بزنگاههای سرنوشتساز است. عدم واکنش هبتالله نشان میدهد که نقش او عملاً به یک مرجع قبیله یی داخلی وقدرت پرست تقلیل یافته و طالبان برخلاف ادعاهایشان، هیچ ارادهای برای ایفای نقش فراسرزمینی و اسلامی ندارند.
رهبران سیاسی افغانستان، صریحتر از «امارت اسلامی طالبان»
موضع طالبان زمانی بیشتر به چشم میآید که آن را با پیامهای سیاسی چهرههای سرشناس افغانستان مقایسه کنیم. حامد کرزی حمله را «نقض آشکار قوانین بینالمللی» دانست، عبدالله عبدالله بر راهحلهای مسالمتآمیز تأکید کرد، عطامحمد نور آن را «تجاوز به حاکمیت ملی ایران» خواند و محمد محقق از «حق دفاع مشروع ایران» در برابر اشغالگری سخن گفت. احمد مسعود، امیر اسماعیل خان و عبدالطیف پدرام نیز صراحتاً از خطرات تجاوز اسرائیل برای ثبات منطقه و ملتهای مستقل هشدار دادند.
در مقابل، بیانیهٔ طالبان با زبان سرد و کلی، نه تنها فاقد گرایش روشن سیاسی یا عقیدتی بود، بلکه نسبت به آنچه از گروهی با پیشینهی جهادی انتظار میرفت، بسیار محتاط و مبهم جلوه کرد.
مصلحتگرایی یا بیم از قدرتهای منطقهای وجهانی ؟
پرسش اساسی این است که چرا طالبان چنین رویکرد محتاطانهای را در برابر یکی از مهمترین بحرانهای منطقهای اتخاذ کردهاند؟ میتوان این رفتار را با سه عامل توضیح داد:
۱. تلاش برای توازن منطقهای: طالبان میکوشد روابط با ایران، عربستان،قطر ،امارات، ترکیه و حتی چین و روسیه را همزمان حفظ کند، و ورود به تقابلهای مستقیم ژئوپلیتیکی را پرهزینه میبیند.
۲. ترس از فشارهای آمریکا وغرب: طالبان همچنان امیدوار به کسب رسمیت بینالمللیاند و فکرمیکنند که مواضع تند ضداسرائیلی ممکن است بازتاب منفی در سطح جهانی و از سوی کشورهای غربی داشته باشد.
۳. شکاف میان شعار و واقعیت حکمرانی: آنچه در دوران قبل از قدرت شعار بود، اکنون در موقعیت قدرت، جای خود را به محاسبه منافع وحفظ قدرت قبیله یی داده است.
نتیجهگیری: از جهاد تا مصلحتگرای معامله گرایانه
واکنش طالبان به جنگ ایران و اسرائیل، نمونهای روشن از دگردیسی این گروه از یک جنبش جهادی به یک گروه قدرتطلب قومی و معاملهگر سیاسی است. سکوت امیرالمؤمنین، زبان مبهم بیانیهها و فاصلهگیری از گفتمان ضدصهیونیستی، نشان میدهد که طالبان دیگر نه خود را مدافع امت اسلامی، بلکه مدافع منافع درونمرزی و بقای قدرت خود میدانند.
حتی زمانی که ایران اسلامی ـ یکی از معدود کشورهایی که طالبان را بهطور جدی در سطح دیپلماتیک به رسمیت شناخته و عملاً دست آنان را در تهران باز گذاشته است ـ آماج حمله اسرائیل قرار میگیرد، رهبر طالبان سکوت را ترجیح میدهد؛ سکوتی که نه حاصل تدبیر، بلکه ناشی از ترس از هزینههای منطقهای، فشارهای بینالمللی، و مهمتر از همه، بیم از قطع کمکهایی است که بقای اقتصادی آنها را تضمین میکند.
هرچند کمکهای نقدی مستقیم متوقف شده، اما طالبان همچنان بهگونهای از کانالهای مالی غیررسمی و پوششهای استخباراتی غرب، بهویژه آمریکا بهرهمندند؛ ساختاری که سکوت و انعطاف سیاسی، پیششرط نانوشته و بهای وفاداری طالبان در آن است.
اسلام برای طالبان، همچون گذشته، نه قطبنمای اخلاقی، که ابزاری مصرفپذیر است، هرگاه در خدمت تقویت قدرت قبیلهای باشد، آن را عَلَم میکنند و هرگاه هزینهساز شود، در سکوتی محاسبهشده به بایگانی شعارهای بیمصرف میفرستند.