امروز، قصهٔ پر از درد و رنج هزاران کودک است که از سالها زندگی در غربت، حالا به سرزمینی برگشتهاند که برایشان ناآشناست. این کودکان، که نماد یک نسل گُمشدهاند، در میان فشارهای بازگشت اجباری، نه تنها خانهوکاشانهٔ خود را از دست دادهاند، بلکه هویت و آیندهشان نیز در هالهای از ابهام و تاریکی قرار گرفته است.
از سپتامبر ۲۰۲۳ به اینسو، روایتهای تلخ از مرزهای افغانستان هر روز به گوش میرسد؛ روایتهای کودکانی که پس از سالها زندگی در ایران و پاکستان، با چشمانی سرشار از ترس و سردرگمی، به سرزمینی قدم میگذارند که جز نام آن، هیچ خاطرهیی از آن ندارند. آمارها نیز تکاندهنده است: بیش از ۶۰٪ از بازگشتکنندگان زیر ۱۸ سال سن دارند و در شرایطی به افغانستان برگشتهاند که از آموزش، سرپناه و خدمات اساسی محروماند. این موج بیسابقهٔ بازگشت، ناشی از سیاستهای سختگیرانه، عدم تمدید ویزا و اخراجهای دستهجمعی در کشورهای میزبان بود که خانوادهها را وادار به ترک خانههایشان کرد. اما پشت این موج، فقط سیاستها نبود؛ فقدان امنیت و ثبات اقتصادی در افغانستان، که خود عامل اصلی مهاجرت بود، اکنون به چالش بزرگتری برای بازگشتکنندگان تبدیل شده است. خانوادههایی که سالها در خارج از کشور کار کرده و زندگی خود را ساخته بودند، اکنون با دستانی خالی و دلی شکسته به جایی بازگشتهاند که حتی ابتداییترین زیرساختها برای یک زندگی آبرومندانه را ندارد.
نسلی که از مکتب محروم شد
یکی از فاجعهبارترین پیامدهای این وضعیت، محرومیت این کودکان از حق آموزش است. آنان که در ایران و پاکستان به مکتب میرفتند و با زبان و فرهنگ آنجا خو گرفته بودند، حالا در افغانستان با نظام تعلیمی متفاوت و اغلب محدود روبهرو هستند. بسیاری از این کودکان به دلیل نداشتن اسناد هویتی لازم یا کمبود ظرفیت مکاتب، از ثبتنام درسی محروم میشوند. آمارها نشان میدهد که از سپتامبر ۲۰۲۳، با بازگشت بیش از ۵۲۰ هزار افغان، تقریباً نیمی از آنها کودکان بودند. با وجود اینکه بسیاری از این کودکان در پاکستان به مکتب میرفتند، اکنون ۶۵٪ از آنان در افغانستان به مکتب نمیروند.
محرومیت از آموزش به همینجا ختم نمیشود. این کودکان در کشور میزبان، زبان فارسی دری را با لهجهٔ ایرانی یا پاکستانی آموختهاند و حالا در مکاتب افغانستان با لهجه و رسمالخط متفاوت روبهرو میشوند که در یادگیری برایشان مشکل ایجاد میکند. این وضعیت، آنها را اغلب مورد تمسخر همصنفیهایشان قرار میدهد و همین امر باعث انزوای آنان و در نهایت، ترک تحصیل میشود.
این چالش برای دختران بهمراتب سختتر و دردناکتر است. در افغانستان، تحت حاکمیت کنونی، دختران بالاتر از صنف ششم از آموزش محروماند. این ممنوعیت، دخترانی را که در کشورهای میزبان به تحصیل مشغول بودند، از ادامهٔ آموزش بازمیدارد و آیندهٔ آنها را به کلی نابود میکند. این در حالی است که در ایران، بیش از ۹۰٪ از کودکان مهاجر افغان در نوعی از آموزش شرکت داشتند و در پاکستان نیز علیرغم مشکلات، تلاشهایی برای سوادآموزی وجود داشت. «عبدالله»، یکی از بازگشتکنندگان، با چشمانی اشکبار میگوید: «در پاکستان، هر سه پسرم به مکتب میرفتند. اکنون، آموزش آنان ناتمام مانده و ما نمیدانیم چه باید بکنیم.» این جمله، فریاد بیصدای هزاران خانوادهیی است که آیندهٔ فرزندانشان را در تاریکی میبینند.
درد جسم و زخم روان
کودکان بازگشته به دلیل شرایط نامناسب زندگی، در معرض بیماریهای مختلفی قرار دارند. بسیاری از خانوادهها به دلیل فقر شدید، قادر به تأمین غذای کافی و مناسب نیستند و کودکانشان از سوءتغذیه رنج میبرند. طبق گزارش سازمانهای امدادی، بسیاری از کودکان به بیماریهای قابل پیشگیری مانند اسهال و ذاتالریه مبتلا میشوند که در صورت عدم درمان به موقع، میتواند منجر به مرگشان شود. عدم دسترسی به امکانات صحی و درمانی در بسیاری از مناطق محروم، این وضعیت را وخیمتر میکند. بر اساس گزارشها، ۹۹٪ از خانوادههای بازگشته و جوامع میزبان در افغانستان غذای کافی برای یک تا دو ماه را ندارند.
اما رنجهای جسمی تنها بخشی از تراژدی است. کودکان بازگشته به شدت از آسیبهای روحی و روانی رنج میبرند. ترک ناگهانی محیط آشنا، دوری از دوستان و تجربهٔ تبعیض در کشورهای همسایه، در آنها احساس عدم امنیت، اضطراب و سردرگمی هویتی ایجاد کرده است. آنها در ایران «افغانی» و در افغانستان «ایرانی» یا «پاکستانی» خطاب میشوند. این سرگردانی هویتی، احساس تعلق به هیچ مکانی را در آنها از بین میبرد و آنها را در یک خلأ فرهنگی قرار میدهد.
این کودکان اغلب با اختلالات روانی مانند افسردگی و اختلال استرس پس از سانحه دست و پنجه نرم میکنند که در صورت عدم درمان، آیندهٔ آنها را به شدت تهدید میکند.
چالشهای اجتماعی و اقتصادی خانوادهها
خانوادههای بازگشته با درآمد ناکافی و از دست دادن شغلهای خود در مهاجرت روبهرو هستند. این امر میتواند منجر به فشارهای اجتماعی و حس بیثباتی شود. برای این خانوادهها، دسترسی به مسکن مناسب، حمایتهای اجتماعی و فرصتهای شغلی برای والدین و سرپرستان اهمیت حیاتی دارد تا بتوانند محیطی پایدار برای کودکان خود فراهم کنند. کودکان مهاجر ممکن است با تبعیضهای اجتماعی در محیطهای آموزشی و اجتماعی روبهرو شوند که به منزویشدن یا تفکیک اجتماعی آنها منجر میشود. این شرایط، به ویژه برای دختران، چالشهای بیشتری را ایجاد میکند و نیاز به رویکردی فراگیر و مشارکتی با رویکرد جنسیتی را ضروری میسازد.
برای بهبود وضعیت این کودکان، نیازمند رویکردی یکپارچه، مبتنی بر داده و با رویکرد اجتماعی-محور هستیم تا از طریق فراهمآوری دسترسی به مکاتب با کیفیت، خدمات بهداشتی جامع، حمایتهای روانی-اجتماعی و فرصتهای اقتصادی برای خانوادهها، فرآیند بازگشت را به تجربهیی پایدار و مثبت تبدیل کنیم. این وضعیت، یک بحران انسانی خاموش است که توجه کمتری به آن میشود. این کودکان، که سرمایههای آیندهٔ افغانستان محسوب میشوند، اکنون در یک چرخهٔ معیوب از فقر، جهل و بیماری گرفتار شدهاند.
سرنوشتی در انتظار حمایت
وضعیت کودکان بازگشته به افغانستان یک تراژدی انسانی است که پیامدهای آن، فراتر از نسل فعلی خواهد بود و آیندهٔ افغانستان را برای دههها تحت تأثیر قرار خواهد داد. تا زمانی که راهحلهای پایدار و مؤثر برای حل مشکلات این کودکان فراهم نشود، آنها همچنان در گوشهای از وطن خود به سرگردانی ادامه خواهند داد؛ سرگردانی در سرزمینی که باید خانهٔ آنها باشد، اما برایشان بیگانهترین جاست. جامعهٔ جهانی باید فوراً اقداماتی برای حمایت از این کودکان و فراهمسازی فرصتهای آموزشی و زندگی برای آنها انجام دهد تا این نسل گمشده، حداقل در وطن خود، راهی به سوی آیندهٔ روشن بیابند.